Total search result: 202 (11 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
chorus girl |
زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند |
chorus girls |
زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند |
|
|
Other Matches |
|
youths |
جوانی |
young days |
جوانی |
adolescency |
جوانی |
youthfulness |
جوانی |
youthfufness |
جوانی |
adolescence |
نو جوانی |
youth |
جوانی |
yoth |
جوانی |
springtime |
جوانی |
juvenility |
جوانی |
mounting |
دسته و پشت بند دسته شمشیر |
dementia praecox |
جنون جوانی |
rejuvenator |
جوانی دهنده |
acne |
غرور جوانی |
post juvenal |
بعد از جوانی |
youthfully |
از روی جوانی |
primes |
بهار جوانی |
primed |
بهار جوانی |
prime |
بهار جوانی |
hey day |
ریعان جوانی |
hebephrenia |
جنون جوانی |
juvenility |
نیروی جوانی |
may of youth |
عنفوان جوانی |
the flower of youth |
عنفوان جوانی |
bloom of youth |
بحبوحه جوانی |
adolescence |
دوره جوانی |
schizophrenia |
جنون جوانی |
rejuveoize |
جوانی از سرگرفتن |
schizophrene |
مبتلابجنون جوانی |
rejuvenation |
باز جوانی |
rejuvenescent |
جوانی از سر گیرنده |
slips in youth |
لغزشهای جوانی |
slips in youth |
خطاهای جوانی |
rejuvenescence |
تجدید جوانی |
may |
بهار جوانی |
juvenile |
در خور جوانی |
prime of life |
عنفوان جوانی |
juveniles |
در خور جوانی |
The fervour of youth . |
شور وشوق جوانی |
rejuvenates |
جوانی ازسر گرفتن |
rejuvenated |
جوانی ازسر گرفتن |
rejuvenate |
جوانی ازسر گرفتن |
impetuosity of youth |
تندی یا غرور جوانی |
rejuvenating |
جوانی ازسر گرفتن |
schizophrenic |
مبتلا بجنون جوانی |
schizophrenics |
مبتلا بجنون جوانی |
juvenilia |
اثار دوره جوانی |
over the hill <idiom> |
به پایان رسیدن بهار جوانی |
middle age |
دوره بین جوانی وپیری |
middle aged |
دوره بین جوانی وپیری |
her prime of life is past |
عنفوان جوانی وی گذشته است |
puniness |
تازه کاری جوانی کوچکی |
salad days |
ایام جوانی وبی تجربگی |
passe |
دوره زیبایی و عنفوان جوانی را گذرانده |
schizo |
شخص مبتلا به بیماری جنون جوانی |
blossom |
گل دادن دارای طراوت جوانی شدن |
She has known better days in her youth . |
معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده |
blossomed |
گل دادن دارای طراوت جوانی شدن |
blossoming |
گل دادن دارای طراوت جوانی شدن |
blossoms |
گل دادن دارای طراوت جوانی شدن |
nosegay |
دسته گل یایک دسته علف |
in an instant |
دریک ان |
derrick |
دریک |
derricks |
دریک |
at the tender age of <idiom> |
در سن جوانی [گول خور. بی مایه . سست . نادان] |
juvenilia |
تالیفات دوره جوانی شعرا ونویسندگان بزرگ |
in an instant |
دریک لحظه |
standing derrick |
دریک ثابت |
swinging derrick |
دریک گردان |
en bloc |
دریک بلوک |
sedentary |
مقیم دریک جا |
on one occasion |
دریک موقع |
on a par |
دریک تراز |
lorgnettes |
ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند |
lorgnette |
ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند |
cover girls |
زن جوانی که عکسش روی جلد مجلات چاپ میشود |
cover girl |
زن جوانی که عکسش روی جلد مجلات چاپ میشود |
chaperon |
زن شوهر دار یا کاملی که ازدختر جوانی مراقبت میکند |
somewheres |
یک جایی دریک محلی |
aline |
دریک رشته قراردادن |
somewhere |
یک جایی دریک محلی |
pitcherful |
انچه دریک سبوجابگیرد |
partly |
نسبتا دریک جزء |
beside |
دریک طرف بعلاوه |
run in the family/blood <idiom> |
دریک سطح بودن |
rub elbows/shoulders <idiom> |
دریک سطح بودن |
out of step <idiom> |
دریک گام نبودن |
glabrescent |
گیاهی که در جوانی کرکدار ودربلوغ بدون کرک وصاف میشود |
text book |
کتاب اصلی دریک موضوع |
pent up |
دریک جا نگاه داشته شده |
fascia plate |
تابلوی مقابل دریک وسیله |
polynia |
منطقه اب ازاد دریک دریای یخ |
polynya |
منطقه اب ازاد دریک دریای یخ |
batch |
مقدار نان دریک پخت |
textbooks |
کتاب اصلی دریک موضوع |
batches |
مقدار نان دریک پخت |
easy does it <idiom> |
دریک چشم بهم زدن |
in a crack |
دریک چشم بهم زدن |
aligns |
دریک ردیف قرار گرفتن |
ledger bait |
که دریک جا روی نگاه دارند |
have one's ass in a sling <idiom> |
دریک وضع نا مساعد بودن |
capful |
انچه دریک کلاه جابگیرد |
colocate |
دریک مکان قرار دادن |
align |
دریک ردیف قرار گرفتن |
cartful |
انچه دریک گاری جا بگیرد |
aligned |
دریک ردیف قرار گرفتن |
coincides |
دریک زمان اتفاق افتادن |
textbook |
کتاب اصلی دریک موضوع |
coincided |
دریک زمان اتفاق افتادن |
coincident |
واقع شونده دریک وقت |
collinear |
دریک خط مستقیم واقع شونده |
coinciding |
دریک زمان اتفاق افتادن |
aligning |
دریک ردیف قرار گرفتن |
coincide |
دریک زمان اتفاق افتادن |
sangraal |
جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد] |
the Holy Grail |
جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد] |
sangrail |
جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد] |
sangreal |
جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد] |
hinge joint |
مفصلی که دریک سطح حرکت کند |
docking |
ارتباط مکانیکی دو فضاپیما دریک مدار |
gigahertz |
فرکانس یک بیلیون دفعه دریک ثانیه |
concurrent |
دریک وقت واقع شونده موافق |
gyle |
مقدارابجوی که دریک وهله ساخته میشود |
palmful |
انقدرکه دریک کف دست جای گیرد |
pointsman |
عبور و مرور که دریک نقطه ایستاده |
play footsie <idiom> |
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی |
broadside |
توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده |
bicipital |
تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها |
broadsides |
توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده |
haul |
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند |
hauled |
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند |
retrospective search |
جستجوی متن ها دریک موضوع مشخص ازیک داده |
coextensive |
باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته |
block stowage loading |
بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری |
hauling |
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند |
catalysis |
اثر مجاورت جسمی دریک فعل وانفعال شیمیایی |
ice time |
مجموع مدت بازی بازیگر دریک مسابقه یا در یک فصل |
hauls |
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند |
regiments |
دسته دسته کردن |
assort |
دسته دسته شدن |
trooping |
دسته دسته شدن |
streams of people |
دسته دسته مردم |
trooped |
دسته دسته شدن |
troop |
دسته دسته شدن |
regiment |
دسته دسته کردن |
group |
دسته دسته کردن |
groups |
دسته دسته کردن |
shoals of people |
دسته دسته مردم |
scores of people |
دسته دسته مردم |
they came in bands |
دسته دسته امدند |
sect |
دسته دسته مذهبی |
classify |
دسته دسته کردن |
distribute |
دسته دسته کردن |
in detail |
مفصلا دسته دسته |
sort |
دسته دسته کردن |
sorts |
دسته دسته کردن |
sorted |
دسته دسته کردن |
assort |
دسته دسته کردن |
sects |
دسته دسته مذهبی |
windrow |
دسته دسته کردن |
side tone |
انعکاس صوت دریک مداربعلت مجاورت با مدار صوتی دیگر |
role indicator |
نشانهای برای بیان ورودی شاخص دریک موضوع مشخص |
rotates |
جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی |
ledger blade |
تیغه پارچه بری که دریک جاایستاده و پره گردنده دارد |
coriolis acceleration |
شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است |
rotate |
جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی |
farrowed |
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند |
run around |
تنظیم متن در اطراف یک شکل دریک صفحه چاپ شده |
farrow |
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند |
rotated |
جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی |
farrowing |
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند |
happy family |
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند |
farrows |
همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند |
diachrony |
تغییراتی که در ادوار مختلف تاریخ دریک زبان یک ملت پدید می اید |
turning point |
نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود |
turning points |
نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود |
holding pattern |
کنترل هواپیما برای پرواز دریک مسیر پیش بینی شده |
coaction |
عمل دسته جمعی همکاری دسته جمعی |
to form into groups |
دسته دسته کردن طبقه بندی کردن |
best angle of climb airspeed |
سرعتی در هواپیما که بیشترین افزایش ارتفاع دریک نقطه معین را سبب میشود |
routing |
لیست انتخابهای مط لوب دریک مسیر برای پیام ذخیره شده در router |
bankers automated clearance system |
سیستم انتقال پول بین بانکها با استفاده از اتصالات کامپیوتری دریک شبکه امن |
schizothymia |
جنون همراه با خیال پرستی ومالیخولیا شبیه جنون جوانی |
helo |
پیام عمومی شروع کار که دریک سیستم اشتراک زمان توسط ترمینالها بکار می رود |
else rule |
قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود |
D SUB connector |
ویدیو اتصالی که در صفحه تصویرهای PC برای ارسال سیگنالهای ویدویی دریک کابل به کار می رود |
electronic journal |
فایل خلاصه شرح وقایع دریک ترتیب زمانی فعالیتهای پردازشی انجام شده توسط کامپیوتر |
adjudicated |
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح |
adjudicating |
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح |
virtual |
بخشی از RAM دریک برنامه کنترل کوتاه به صورتی که گویی یک سیستم ذخیره سازی دیسک سریع است |
adjudicates |
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح |
adjudicate |
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح |
lie |
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها |
lied |
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها |
lies |
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها |
relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
cross tell |
پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی |
catalogs |
لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند |
catalogues |
لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند |
catalogued |
لیستی از فایل ها که دریک فایل مغناطیسی ذخیره شده اند |