Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 156 (9 milliseconds)
English
Persian
bring about
سبب وقوع امری شدن
Search result with all words
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
Other Matches
imperative
امری
magistral
امری
imperatives
امری
fiat
امری
fiats
امری
factually
حقیقت امری
imperative statement
حکم امری
jussive
حالت امری
factual
حقیقت امری
jussive
کلمهء امری
committing
متعهدبانجام امری نمودن
commits
متعهدبانجام امری نمودن
commit
متعهدبانجام امری نمودن
whipping boy
وجه المصالحه امری
committed
متعهدبانجام امری نمودن
nonfeasance
قصور در انجام امری
prolepsis
تقدیم یا تقدم امری
to evolve a fact
چگونگی امری را فاهر کردن
precognition
الهام قبل ازوقوع امری
to make inquires into a matter
در امری تحقیقات بعمل اوردن
prerequisite
شرط قبلی لازمه امری
betoken
دلالت کردن بر دال بر امری
that is a thing
این امری است علیحده
sin of omission
گناه فروگذاری از انجام امری
postulancy
کاندید نامزد انجام امری
prerequisites
شرط قبلی لازمه امری
hindsight
درک یا فهم امری که واقع شده
to engage yourself to do something
خود را به انجام امری متعهد نمودن
to commit yourself to do something
خود را به انجام امری متعهد نمودن
to thrash out the truth
حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
to regard something as a matter of course
چیزی
[داستانی]
را امری آشکار در نظر گرفتن
pools
عده کارمند اماده برای انجام امری
pool
عده کارمند اماده برای انجام امری
pooled
عده کارمند اماده برای انجام امری
boggle
دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
mutualize
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
incidence
وقوع
outbreaks
وقوع
outbreak
وقوع
far between
کم وقوع
occurrences
وقوع
occurrence
وقوع
occurence
وقوع
occurance
وقوع
remainder
حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
acatalectic
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
centricity
وقوع درمرکز
infrequency
ندرت وقوع
rede
وقوع مصلحت
come off
وقوع یافتن
come through
وقوع یافتن
frequentness
کثرت وقوع
recurrenge
وقوع مکرر
externality
وقوع درخارج
the scene is laid in paris
جای وقوع
bring to pass
به وقوع رساندن
localities
محل وقوع
contingency
احتمال وقوع
contingencies
احتمال وقوع
scenes
جای وقوع
scene
جای وقوع
incidence
تصادف وقوع
interjacency
وقوع در میان
done
وقوع یافته
frequencies
کثرت وقوع
under way
درشرف وقوع
frequency
کثرت وقوع
locality
محل وقوع
chronological
بترتیب وقوع
imminence
قرابت وقوع
presence
وقوع وتکرار
prejudgment
قضاوت قبل از وقوع
imminency
وقوع خطر نزدیک
imminence
وقوع خطر نزدیک
red handed
حین وقوع جنایت
carried
نشانه وقوع وام
carrying
نشانه وقوع وام
failure logcing
ثبت وقوع خرابی
allopatric
بتنهایی وقوع یافته
carries
نشانه وقوع وام
trichromatism
وقوع درسه حالت
chronological
ترتیب زمانی وقوع
carry
نشانه وقوع وام
alpha radiation
وقوع طبیعی پرتو
accident proof
علت وقوع حادثه
rhyme scheme
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
latest event time
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
early event time
زودترین زمان وقوع یک واقعه
mark time
<idiom>
منتظر وقوع چیزی بودن
venue
محل وقوع جرم یا دعوی
venues
محل وقوع جرم یا دعوی
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
straw in the wind
<idiom>
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
pigs might fly
وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
precluding
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
impend
اویزان کردن در شرف وقوع بودن
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
the bird is p of that event
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
a stitch in time saves nine
<proverb>
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
alibi
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
conditional
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
loops
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
looped
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loop
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
alibis
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
flag
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
attended operation
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
flags
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
special vertict
رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
error handling
به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
feasability study
مطالعه امکان اجرای چیزی مطالعه اقتصادی بودن امری
to prove an a
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
verified
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
condition
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
fault
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faulted
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fallout
خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
counter revolution
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
reversion
هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
metal deactivator
مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
this day six months
شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
unconditional
دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
warp tension
کشش نخ های تار
[میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
flow diagram
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flowchart
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
voter
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voters
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
faulted
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faults
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
warns
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment
اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
probability factor
ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
quasi contract
عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
run duration
خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
crash position indicator
برج اعلام محل وقوع سوانح دریایی برج مراقبت سوانح دریایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com