Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 213 (47 milliseconds)
English
Persian
enchant
سحر کردن جادو کردن
enchants
سحر کردن جادو کردن
Search result with all words
conjure
سوگند دادن جادو کردن
conjured
سوگند دادن جادو کردن
conjures
سوگند دادن جادو کردن
conjuring
سوگند دادن جادو کردن
to jinx somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را جادو کردن
to put a jinx on somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را جادو کردن
becharm
جادو کردن
bewitch
جادو کردن
enchant
جادو کردن
ensorcell
[literary]
جادو کردن
ensorcel
[American]
[literary]
جادو کردن
Other Matches
black magic
جادو
witchery
جادو
thaumaturgy
جادو
theurgy
جادو
magic
جادو
wise woman
زن جادو
conjuration
جادو
incantations
جادو
sorceress
زن جادو
sorceresses
زن جادو
wizards
جادو
wizards
جادو گر
wizard
جادو
wizard
جادو گر
enchantments
جادو
gramarey
جادو
enchantment
جادو
incantation
جادو
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
weird
جادو مرموز
weirdest
جادو مرموز
witchcraft
جادو گری
weirder
جادو مرموز
glamour
جادو فریبندگی
glamor
جادو فریبندگی
pixilated
جادو شده
witch doctor
جادو گر و طبیب
spells
جادو طلسم
witch doctors
جادو گر و طبیب
the weird sisters
سه جادو سه ساحره
spelled
جادو طلسم
spell
جادو طلسم
talismans
جادو جادوگرانه
talisman
جادو جادوگرانه
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
witchy
ساحری جادو شده
There's a jinx on this computer.
این رایانه جادو شده.
warlock
زن جادو گر و ساحر غول پیکر
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
wise man
جادوگر جادو ساحر طلسم گر افسونگر
lycanthropy
تبدیل به هیبت گرگ در اثر جادو وغیره
white magic
جادو گری بوسیله فرا خواندن فرشتگان کیمیا
There seems to be a jinx on that family.
به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
amulets
دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
amulet
دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
I didn't tell anyone beforehand, as I didn't want to jinx it
[anything]
.
من قبل از آن به هیچکس نگفتم چونکه نخواستم
[هیچ چیزی]
جادو بشود.
voodooism
ایین مذهبی سیاه پوستان افریقایی که شامل طلسم و جادو میباشد جادوگری
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
He seems jinxed.
او
[مرد]
آدم بدشانسی است.
[او (مرد) جادو شده.]
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
ascertian
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
endorsing
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
modulates
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
compensate
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
mended
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
adjusts
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
evaporated
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
modulate
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
expending
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
detaching
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
endorse
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
expends
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
justifies
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
judged
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
crushed
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
to secure
تامین کردن
[مطمئن کردن ]
[حفظ کردن]
lubricating
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
justifying
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
mends
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
specify
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
expend
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
specifying
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
judging
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
evaporating
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
refers
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
lubricates
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
evaporates
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
lubricated
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
judges
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
crushes
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
detaches
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
justify
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
expended
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
adjusting
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
detach
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
specifies
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
compensated
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
referred
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
endorses
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
to adapt
[to]
جور کردن
[درست کردن ]
[سازوار کردن]
[به]
judge
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
compensates
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
lubricate
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
parallelize
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن
mend
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
evaporate
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن
refer
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
endorsed
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
crush
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
modulating
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com