English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
English Persian
slide سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
slides سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
Other Matches
telescopic دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
ac fittings رابطهای لولهای پخدار بازاویه 53 درجه
wide-angle عکسبرداری بازاویه دید عریض 09 درجهای
wide angle عکسبرداری بازاویه دید عریض 09 درجهای
deject دل شکسته کردن
humble شکسته نفسی کردن
to humble oneself شکسته نفسی کردن
humblest شکسته نفسی کردن
to take a drive سواری کردن
to take a ride سواری کردن
saddled سواری کردن
saddles سواری کردن
saddle سواری کردن
jumbling سواری کردن
jumble سواری کردن
jumbled سواری کردن
jumbles سواری کردن
to feel humbled احساس شکسته نفسی کردن
to be humbled احساس شکسته نفسی کردن
to go by bicycle دوچرخه سواری کردن
to ride a bicycle دوچرخه سواری کردن
drive سواری کردن کوبیدن
bicycle دوچرخه سواری کردن
bicycles دوچرخه سواری کردن
drives سواری کردن کوبیدن
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
to weigh down سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
to offer somebody a lift به کسی پیشنهاد سواری دادن کردن
to bike دوچرخه سواری کردن [اصطلاح روزمره]
[Could I] give you a lift? [colloquial] به کسی پیشنهاد سواری دادن کردن
caroche نوعی کالسکه یادرشکه درشکه سواری کردن
beam attack تک هواپیمای رهگیری که بازاویه افقی بیش از 54 درجه و کمتر از 531 درجه انجام میشود
sheet down ثابت کردن بادبان در مقابل باد
to backtrack <idiom> <verb> نقض کردن [موضوعی در مقابل حریف]
fin de non recevoir رد کردن شکایت یا اعتراض طرف مقابل
to row back <idiom> <verb> نقض کردن [موضوعی در مقابل حریف]
to resist an attack در مقابل حملهای مقاومت یاایستادگی کردن
to make a goal توپ راازدروازه طرف مقابل بیرون کردن
trap سد کردن حرکت دادن هدفها در مقابل تیرانداز دام
play footsie <idiom> از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
barff's precess حفافت اهن در مقابل زنگ زدن بوسیله اکسیده کردن
senses روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sensed روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sense روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
shave down کوتاه کردن موی سر پیش ازمسابقه شنا جهت کاستن مقاومت در مقابل اب
shadowmask صفحهای با سوراخهایی در مقابل صفحه تصویر رنگی برای جدا کردن اشعههای سه رنگ
scooters روروک مخصوص بچه ها قایق موتوری ته پهن روروک سواری کردن
scooter روروک مخصوص بچه ها قایق موتوری ته پهن روروک سواری کردن
write protect غیر ممکن کردن نوشتن روی فلاپی دیسک یا با حرکت دادن قسمت حفافت در مقابل نوشتن
zigzag شکسته
broken-hearted <adj.> دل شکسته
downhearted دل شکسته
cursive خط شکسته
disrupted شکسته
heartbroken دل شکسته
fragmentary شکسته
shaky شکسته
shakiest شکسته
in pieces شکسته
shakier شکسته
zigzags شکسته
zigzagged شکسته
zigzagging شکسته
wrecked شکسته
broken شکسته
heart broken دل شکسته
heartsick دل شکسته
running hand خط شکسته
fracted شکسته
fragmental شکسته
orthopedics شکسته بندی
shatter قطعات شکسته
shard کوزه شکسته
shards کوزه شکسته
wrecked کشتی شکسته
doddered شکسته سست
pointed bracket پرانتز شکسته
osteopathist شکسته بند
angle bracket پرانتز شکسته
orthopaedics شکسته بندی
shatters قطعات شکسته
hot short شکسته گرم
haken kreuz صلیب شکسته
german giant swing افتاب شکسته
chevron پرانتز شکسته
to run upon the rocks شکسته شدن
punctures شکسته شدن
castway کشتی شکسته
cauliflower ear گوش شکسته
wrech کشتی شکسته
fracture سطح شکسته
fractured سطح شکسته
broken <adj.> شکسته [دستگاهی]
flinders قطعات شکسته
fracturing سطح شکسته
cold short شکسته سرد
distort شکسته شدن
distorts شکسته شدن
puncture شکسته شدن
puncturing شکسته شدن
sherd کوزه شکسته
ballast مصالح شکسته
bone setter شکسته بند
modesty شکسته نفسی
bonesetter شکسته بند
bone setting شکسته بندی
crushed stone سنگ شکسته
raddled شکسته شده
broken stone سنگ شکسته
fractures سطح شکسته
split screen صفحه شکسته
split-screen صفحه شکسته
giant circle افتاب شکسته
fyloft صلیب شکسته
red short شکسته سرخ
framentary شکسته ناقص
punctured شکسته شدن
broken شکسته شده
a broken arm بازوی شکسته
taxis شکسته بندی
riding سواری
driving سواری
rides سواری
ride سواری
Woman sitting on the man کیر سواری
broken english انگلیسی دست و پا شکسته
shipwreck کشتی شکسته شدن
shipwrecks کشتی شکسته شدن
shipwrecked کشتی شکسته شدن
broken hardening سخت گردانی شکسته
cast away کشتی شکسته مطرود
splint وسایل شکسته بندی
brokenly بطور شکسته یا بریده
fragmentarily بطور شکسته یا ناقص
splint چوب شکسته بندی
chippings سنگ شکسته ریز
refract شکسته شدن نور
infirmly بطور علیل یا شکسته
refracted شکسته شدن نور
agmatology علم شکسته بندی
jargon سخن دست و پا شکسته
stone ballast مصالح شکسته سنگی
potsherd تکه سفال شکسته
refracting شکسته شدن نور
bowed down by grief شکسته شده ازغم
zircon سخن دست و پا شکسته
ballast شن ریزی مصالح شکسته
refracts شکسته شدن نور
pulled شکسته شده افتاده
brick ballast مصالح شکسته اجری
equitation هنراسب سواری
auto ماشین سواری
autos ماشین سواری
surf riding موج سواری
surf موج سواری
troopers اسب سواری
manege اسب سواری
top boot چکمه سواری
passenger car اتومبیل سواری
jockeying اسب سواری
saddler اسب سواری
surfriding موج سواری
hacking jackets کت اسب سواری
passenger car trailer تریلرخودروی سواری
roadsters اسب سواری
roadster اسب سواری
amaxophobia سواری هراسی
trooper اسب سواری
hacking jacket کت اسب سواری
horsemanship اسب سواری
motorcar خودرو سواری
skim boarding موج سواری
surfing موج سواری
hackney اسب سواری
cycling دوچرخه سواری
saddle horse اسب سواری
swastika صلیب شکسته المان نازی
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
whitewater قسمت اشفته موج شکسته
wrecked باقی مانده ازکشتی شکسته
In my broken English . با انگلیسی دست وپا شکسته ام
wrech شکسته یا خراب شدن کشتی
manege اموزشگاه اسب سواری
velodrome پیست دوچرخه سواری
motor road جاده موتور سواری
outride در سواری پیش افتادن از
surfboard تخته موج سواری
surfboards تخته موج سواری
riding habit جامه سواری زنانه
riding habits جامه سواری زنانه
sailable قابل سواری دردریا
joo choo seogi ایستادن اسب سواری
jodhpur شلوار چسبان سواری
trooper اسب سواری نظامی
nags اسب کوچک سواری
nagged اسب کوچک سواری
nag اسب کوچک سواری
habit لباس سواری زنانه
habits لباس سواری زنانه
to learn to ride سواری یاد گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com