English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
chevalier سوار دلاور
Other Matches
staging سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
to ride and tie اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
embarked سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
hero دلاور
knight دلاور
knighted دلاور
braved دلاور
valiant دلاور
knighting دلاور
braves دلاور
warriors دلاور
knights دلاور
warrior دلاور
heroes دلاور
valorous دلاور
gallant دلاور
braving دلاور
foreship دلاور
bravest دلاور
valiantly دلاور
braver دلاور
brave دلاور
cavalry سوار نظامی سوار اسبی
cordon bleu دلاور روحالقدس
ironside مرد دلاور
horse guards گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
paladin پالادین [دلاور ] [وفادار جانسپار ]
cavalry man سوار در سوار نظام
pieces سوار
in the saddle سوار
piece سوار
outside ofa horse سوار
horsewoman سوار
horsewomen سوار
troopers سوار
trooper سوار
board سوار
boarded سوار
horseback سوار
ride سوار شدن
washine موج سوار زن
rig سوار کردن
rigged سوار کردن
rigs سوار کردن
Mt سوار شدن
Mts سوار شدن
mounts سوار شدن بر
mount سوار کردن
mount سوار شدن بر
modulating سوار کردن
vedette قراول سوار
modulates سوار کردن
boaters زورق سوار
mounts سوار کردن
rides سوار شدن
mounted سوار شده
canter سوار اسب
horsewomen سوار اسب
horsewoman سوار اسب
horseman اسب سوار
horseman سوار کار
cavalier سرباز سوار
fabricate سوار کردن
fabricated سوار کردن
fabricates سوار کردن
fabricating سوار کردن
tobogganist سورتمه سوار
modulation سوار سازی
skim boarder موج سوار
surfer موج سوار
boot and saddle سوار شوید
reinsman اسب سوار
enchase سوار کردن
equitant سوار بر اسب
get in سوار شدن
get on سوار شدن
on stilts سوار چوب پا
on shipboard سوار کشتی
horse breaker چابک سوار
horse man اسب سوار
on board a ship سوار کشتی
board surfer موج سوار
biker موتورسیکلت سوار
tobogganer سورتمه سوار
cavalier اسب سوار
rider سوار کار
riders سوار کار
cavalry سوار زرهی
modulate سوار کردن
take up سوار کردن
acheval سوار بر اسب
armored cavalry سوار زرهی
equestrienne زن اسب سوار
bicyclist دوچرخه سوار
biker دوچرخه سوار
horseback سوار براسب
up سوار براسب سر پا
jockeys چابک سوار
motorists ماشین سوار
assembles سوار کردن
equestrian چابک سوار
cyclist دوچرخه سوار
motorist ماشین سوار
upping سوار براسب سر پا
horsemen اسب سوار
upped سوار براسب سر پا
assemble سوار کردن
equestrian اسب سوار
canters سوار اسب
jockey چابک سوار
assembled سوار کردن
cantering سوار اسب
cyclists دوچرخه سوار
cantered سوار اسب
dragon گردان سوار اسبی
surfboat قایق موج سوار
embarking درکشتی سوار کردن
dragons گردان سوار اسبی
rodeos سوار کاری کردن
to take ship در کشتی سوار کردن
To board a plane. سوار هواپیما شدن
assemble سوار کردن قطعات
modulate سوار کردن موج
to ride on a horse اسبی را سوار شدن
rodeo نمایش سوار کاری
to ride for a fall بی پروا سوار شدن
to ride shanks's mare سوار پای خودشدن
to ride on a horse براسبی سوار شدن
rodeo سوار کاری کردن
rodeos نمایش سوار کاری
setting up apparatus دستگاه سوار کردن
pick up سوار کردن مسافر
heavy piece سوار سنگین شطرنج
assembled سوار کردن قطعات
to give somebody a lift کسی را سوار کردن
horseback archer کمانگیر سوار بر اسب
imbark در کشتی سوار کردن
to give somebody a ride کسی را سوار کردن
jockey club باشگاه سوار کاران
mountie پلیس سوار کانادا
flatlander موج سوار کم استعداد
staging area منطقه سوار شدن
to hitchhike مجانی سوار شدن
ridable رام و سوار شدنی
staging سوار کردن جا دادن
cavalry unit یکان سوار نظام
entrain سوار کردن کشیدن
reinsman سوار کار ماهر
cuirassier سوار زره پوش
assembles سوار کردن قطعات
enplane سوار هواپیما شدن
light piece سوار سبک شطرنج
setting up سوار کردن جاانداختن
jockey اسب سوار حرفهای
set سوار کردن جاانداختن
to hitch مجانی سوار شدن
to go backpacking مجانی سوار شدن
embark درکشتی سوار کردن
horse سواراسبی سوار شوید
embarked درکشتی سوار کردن
embarks درکشتی سوار کردن
To get on board. سوار کشتی شدن
To get into (ride in)a car . سوار اتوموبیل شدن
take on مسافر سوار کردن
mounting سوار کردن وسایل
wheelman دوچرخه سوار شراعبان
coachload افراد سوار بر درشکه
uhlan سوار نیزه دار
unmounted سوار نشده پیاده
installs سوار کردن جادادن
installing سوار کردن جادادن
install سوار کردن جادادن
modulates سوار کردن موج
jockeys اسب سوار حرفهای
modulating سوار کردن موج
wheelsman دوچرخه سوار شراعبان
sets سوار کردن جاانداختن
To mout a horse . سوار اسب شدن
erect بناکردن سوار یا نصب کردن
erected بناکردن سوار یا نصب کردن
embarkation order ترتیب سوار شدن یا بارگیری
erecting بناکردن سوار یا نصب کردن
pung در سورتمه جعبهای سوار شدن
pickup point نقطه سوار شدن یا سوارکردن
erects بناکردن سوار یا نصب کردن
mat surfer موج سوار صفحه پلاستیکی
pickup field محوطه سوار شدن درهواپیما
horsewomen مربی اسب سوار و اسبداری
juryrig سوار کردن موقت وسایل
mounting اسباب سوار شدن یا کردن
in the irons سوار اسب بخصوصی شدن
helicopter team تیم سوار بر هلی کوپتر
horsewoman مربی اسب سوار و اسبداری
light horse سوار نظام سبک اسلحه
deadhead کسیکه بدون بلیط سوار
pranced سوار اسب چموش شدن
remounting برگشتن دوباره سوار کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com