English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English Persian
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
Other Matches
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to opt out [of something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
interrupting تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
private رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
privates رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
decision علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decisions علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
take something to heart <idiom> به صورت جدی تصمیم گیری کردن
consortiums ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortium ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortia ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
helped روش آسانتر برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
area اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
areas اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
introduce شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introduced شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introduces شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introducing شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
hygrograph دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
chord keying عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
for next to nothing <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
elapsed time زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
outsource به کار گرفتن شرکت دیگر برای مدیریت و تامین شبکه برای شرکت شی
housed 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
house 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
houses 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
sewed up <idiom> تصمیم گیری
decision making تصمیم گیری
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
decision model الگوی تصمیم گیری
decision making policy سیاست تصمیم گیری
decision table جدول تصمیم گیری
decision theory نظریه تصمیم گیری
decision criteria ضوابط تصمیم گیری
decision variable متغیر تصمیم گیری
decision tree مسیر تصمیم گیری
naive user شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
vetoes حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoing حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
veto حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
get down to brass tacks <idiom> فورا شروع به تصمیم گیری
partial jurisdiction حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
pass a resolution با رای گیری تصمیم گرفتن
decision lag تاخیر زمانی در تصمیم گیری
dss سیستم پشتیبان تصمیم گیری
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
not touch something with a ten-foot pole <idiom> تصمیم گیری چیزی به طور کامل
decision tree اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
tip the balance <idiom> تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
decisions اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decision اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
layers لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layer لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
to bar somebody from a competition شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
logic عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
to call a meeting of the board of directors برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
decision نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
the right way to do a thing صحیح برای کردن کاری
prone to do something آماده برای کردن کاری
to empower somebody to do something کسی را برای کاری مخیر کردن
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
afterthought چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
mode روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
put up to <idiom> وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
executive information system نرم افزار ساده برای استفاده حاوی اطلاعاتی برای مدیر یا خصوصیاتی از شرکت
Kaleida Labs شرکت فروش واسط بین Apple و IBM برای تولید از برای نوشتاری چندرسانهای
phoned شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
afterthoughts فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
paperless شرکت الکترونیکی یا شرکتی که از کامپیوتر و سایر قط عات الکترونیکی برای کارهای شرکت استفاده میکند و از کاغذ استفاده نمیکند
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
batches اندازه گیری و وزن کردن شن ماسه سیمان و اب برای مخلوط بتن
batch اندازه گیری و وزن کردن شن ماسه سیمان و اب برای مخلوط بتن
To do something prefunctorily. برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
outwork قسمتی از کار شرکت که توسط افرادخارجی انجام میگیرد
AI طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
action انجام کاری
actions انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
mode of execution روش انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
artificial intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
have باعث انجام کاری شدن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
having باعث انجام کاری شدن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com