Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English
Persian
bandae jireugi
ضربه دست موافق ایستادن
Other Matches
baro jireugi
ضربه دست مخالف ایستادن
non striker
توپزنی که با وجود ایستادن جلو میله ضربه نمیزند
hitting
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hits
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hit
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
punts
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punted
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punt
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
impluse response
پاسخ ضربه رفتار ضربه تابع انتقال ایمپولز
cross
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosses
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosser
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crossest
ضربه هوک پس از ضربه حریف
sclaff
ضربه چوب به زمین و سپس به گوی بجای ضربه مستقیم به گوی
compatible
<adj.>
موافق
prosodial
موافق
prosodiacal
موافق
textually
موافق نص
amicable
موافق
in suit with
موافق
in suit with
موافق با
accordant
موافق
attuned
موافق
consentient
موافق
compliant
موافق
in keeping
موافق
concordant
موافق
agreed
موافق
sympathetic
موافق
congruous
موافق
non concurrent
نا موافق
consentaneous
موافق
according
موافق
respondents
موافق
pro
له موافق
incompatible
نا موافق
consilient
موافق
sympathizers
موافق
sympathisers
موافق
sympathizer
موافق
agreeably to
موافق
congruent
موافق
compossible
<adj.>
موافق
attune
موافق
respondent
موافق
pro-
له موافق
disagreeing
موافق نبودن
in accordance with
مطابق موافق
shaken
موافق شیوه
consistently
بطور موافق
fellow countryman
موافق شدن
non placer
موافق نیستم
disagreed
موافق نبودن
friendly
مهربان موافق
fellow countryman
موافق کردن
palatably
موافق ذائقه
agonist muscle
عضله موافق
harmoniously
بطور موافق
accomodating
راحت موافق
compatibly
بطور موافق
disagrees
موافق نبودن
see eye to eye
<idiom>
موافق بودن
rationally
موافق عقل
fair wind
باد موافق
friendliest
مهربان موافق
satisfactorily
موافق دلخواه
fair tide
جریان اب موافق
after ones own heart
موافق دلخواه
to go along
موافق بودن
friendlier
مهربان موافق
friendlies
مهربان موافق
to my satisfaction
موافق دلخواه من
go along
موافق بودن
prorenata
شخص موافق
disagree
موافق نبودن
favourable
موافق مطلوب
placet
رای موافق
string along
موافق بودن
adapt
موافق بودن
at will
موافق میل
truly
موافق باحقایق
yea
رای موافق
after one's will
موافق میل
quarter wind
باد موافق
prorenata
نسبت موافق
to bring in to line
وفق دادن موافق
no deal
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
no cigar
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
crony
رفیق موافق هم اطاق
scientifically
موافق اصول علمی
to a toa praposal
باپیشنهادی موافق بودن
naturalistic
موافق با اصول طبیعی
cronies
رفیق موافق هم اطاق
genetically
موافق علم پیدایش
in tune
<idiom>
با یکدیگر موافق بودن
quite the thing
موافق سبک روز
to agree on something
موافق بودن با چیزی
concurring opinion
رای موافق مشروط
accommodatingly
بطور موافق راحت
physically
موافق علم فیزیک
geometrically
موافق علم هندسه
geodetically
موافق قاعده پیمایش
genealogically
موافق شجره نامه
harmonious
موزون سازگار موافق
comkpliant
موافق اجابت کننده
cease
ایستادن
to fetch up
ایستادن
to come to a stand
ایستادن
stop
ایستادن
stopping
ایستادن
stops
ایستادن
to stand by
ایستادن
ceasing
ایستادن
stopped
ایستادن
abides
ایستادن
stand
ایستادن
ceases
ایستادن
ceased
ایستادن
be under way
ایستادن
aby
ایستادن
seogi
ایستادن
abye
ایستادن
abided
ایستادن
shank
ضربه زدن به توپ با قوزک یاکنار پا ضربه زدن به گوی باعقب چوب گلف یا بدنه ان قسمتی از لنگر که طناب به ان وصل شود قسمتی از قلاب ماهیگیری بین سوراخ وانحنا
harmonizing
موافق کردن هم اهنگ شدن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
she always had her way
همیشه موافق میل اوعمل می شد
gastronomically
موافق علم خوب خوردن
in obdience to
برای اطاعت از موافق امر
agrees
موافقت کردن موافق بودن
harmonizes
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised
موافق کردن هم اهنگ شدن
adapts
وفق دادن موافق بودن
adapting
وفق دادن موافق بودن
harmonises
موافق کردن هم اهنگ شدن
pros and cons
موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
harmonising
موافق کردن هم اهنگ شدن
agree
موافقت کردن موافق بودن
harmonize
موافق کردن هم اهنگ شدن
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
fall in
مطابقت کردن موافق شدن
physiognomically
موافق علم قیافه شناسی
harmonized
موافق کردن هم اهنگ شدن
stagnates
از جنبش ایستادن
to stand behind
پشت سر ایستادن
shiko dachi
ایستادن دایرهای
to stand at gaze
خیره ایستادن
stagnating
از جنبش ایستادن
stagnate
از جنبش ایستادن
pyeonhi seogi
موازی ایستادن
stagnated
از جنبش ایستادن
team line up
به صف ایستادن تیم
moa seogi
خبردار ایستادن
queue
در صف گذاشتن در صف ایستادن
heisoku daeh
ایستادن خبردار
lineup
به صف ایستادن تیم
lie off
دور ایستادن
To come to a halt(standstI'll).
ازحرکت ایستادن.
line up
به ترتیب ایستادن
line-up
به ترتیب ایستادن
line-ups
به ترتیب ایستادن
To stand in a queue (line).
توی صف ایستادن
queueing
در صف گذاشتن در صف ایستادن
standing room
جای ایستادن
kiba dachi
ایستادن سوارکارانه
hunker
سرپا ایستادن
queued
در صف گذاشتن در صف ایستادن
queues
در صف گذاشتن در صف ایستادن
outstand
بیشتر ایستادن
haktari seogi
ایستادن لک لک وار
draw up
سیخ ایستادن
ap seogi
ایستادن معمولی
fudo dachi
محکم ایستادن
to stand fast
محکم ایستادن
to stand in the gap
دررخنه ایستادن
hustings
جای ایستادن و
basophobia
هراس از ایستادن
to come to a stop
ایستادن
[مهندسی]
haehiji daeh
ایستادن ازاد
bail up
ایستادن دراختیارغارتگر
irish bull
بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
live up to one's principles
موافق مرام خود رفتار کردن
physico theology
حکمت الهی موافق اصول طبیعی
keep up with the times
موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
concurrent
دریک وقت واقع شونده موافق
pragmatize
موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
propitiously
بطور مساعد یا موافق خجسته وار
I agree with you completely.
من کاملا با نظر شما موافق هستم.
To view something approvingly ( favourably ) .
چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
abide by one's word
سر قول خود ایستادن
stopovers
در وسط راه ایستادن
line-up
ردیف ایستادن تیم
stopped
ایستادن توقف کردن
stop
ایستادن توقف کردن
stopping
ایستادن توقف کردن
stops
ایستادن توقف کردن
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
stance
طرز ایستادن درتوپزنی
line-ups
ردیف ایستادن تیم
to queue
[line]
up for tickets
برای بلیط در صف ایستادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com