Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
international practice
طریقه معمول به بین المللی
Other Matches
stereography
طریقه برجسته نگاری یا رسم ارتفاعات به طریقه استریوسکوپی
international practice
عرف بین المللی روش جاری بین المللی
international loans
استقراض بین المللی بدهیهای بین المللی
form
طریقه
method
طریقه
system
طریقه
lins donawitz process
طریقه ال دی
systems
طریقه
methode
طریقه
methods
طریقه
genres
طریقه
genre
طریقه
formed
طریقه
forms
طریقه
manner
طریقه
way
طریقه
structure
طریقه
process
روند طریقه
processes
روند طریقه
modes
طرز طریقه
mode
طرز طریقه
fashions
طرز طریقه
fashioning
طرز طریقه
absolutism
طریقه مطلقه
routine
طریقه عادی
routinely
طریقه عادی
routines
طریقه عادی
fashioned
طرز طریقه
fashion
طرز طریقه
solemn form
طریقه رسمی
shortcut
طریقه اقتصادی
method
راه طریقه
methods
راه طریقه
acoustic
به طریقه صوتی
sand cone method
طریقه جابجایی ماسه
power press extrusion
طریقه اشترانق پرس
contact print
چاپ به طریقه تماس
procedure
رویه طریقه فرایند
measuring method
طریقه اندازه گیری
method of measurment
طریقه اندازه گیری
the manner of doing any thing
روش یا طریقه کاری
caged storage
انبار کردن به طریقه محصور
centralized control
انجام کنترل به طریقه تمرکزی
facture
عمل یا طریقه ساختن هرچیزی
usages
معمول
going
معمول
in vogue
معمول
in
معمول
in-
معمول
usage
معمول
usual
معمول
acoustical surveillance
اکتشاف وتجسس هدفها به طریقه صوتی
mechanical sweep
مین جمع کردن به طریقه خودکار
magnetic anomaly detection gear
دستگاه اکتشاف زیردریایی به طریقه مغناطیسی
centrifugal casting process
طریقه ریخته گری گریز از مرکز
brinell hardness test
طریقه اندازه گیری سختی برینل
aerodynamic missile
موشکی که به طریقه ایرودینامیکی کار میکند
as usual
مطابق معمول
off the map
غیر معمول
to set in
معمول شدن
by usage
یا معمول سابق
vogue
رسم معمول
off season
ارزان تر از معمول
out of the common
غیر معمول
undersized
کوچکتر از معمول
to be in f.
معمول بودن
practice
معمول به عادت
in character
<idiom>
مثل معمول
normal
هنجار معمول
it is usual with him
معمول اوست
eccentrically
بطورغیر معمول
usual conditions
شرایط معمول
enchorial
معمول متعارفی
fashionably
مطابق معمول
slow down
<idiom>
از حد معمول آرامتر
out of the ordinary
غیر معمول
as usual
<idiom>
طبق معمول
usu
مخفف معمول
After the usual courtesies.
پس از تعارفات معمول
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
consuetudinary
عادی معمول
sonne photography
روش عکاسی به طریقه عکسبرداری از یک نوار ممتدزمین
rod float
تعیین سرعت اب در کانال به طریقه جسم شناور
overslept
بیش از حد معمول خوابیدن
habitualness
معمول بودن معتادیت
oversleeps
بیش از حد معمول خوابیدن
price current
صورت نرخهای معمول
such dresses are the vogue
اینجورلباسهامتداول معمول است
oversleeping
بیش از حد معمول خوابیدن
intercolonial
معمول در میان مستعمرات
it is our usual p to
معمول ما این است که
it is unusually large
ازاندازه معمول بزرگتراست
institution
رسم معمول عرف
oversleep
بیش از حد معمول خوابیدن
gangling
بلند تراز حد معمول
introduction
معمول سازی ابداع
quite the thing
مطابق بارسم معمول
introductions
معمول سازی ابداع
horizontal clock system
طریقه هواسنجی برای به دست اوردن جهت باد
stereocomparagraph
دستگاه رسم خطوط میزان منحنی به طریقه استریوسکوپی
semidouble
دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
retrograde
دوران در خلاف جهت معمول
cupola practice
روش معمول کوره کوپل
fair wear and tear
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
wise
کلمه پسوندیست بمعنی "راه وروش و طریقه و جنبه " و"عاقل "
a penny for your thoughts
<idiom>
[طریقه ای پرسش در مورد اینکه طرف مقابل به چی فکر می کند؟]
wisest
کلمه پسوندیست بمعنی "راه وروش و طریقه و جنبه " و"عاقل "
subaqueous ranging
طریقه اکتشاف و تعیین محل هدفهای غیرقابل رویت دریایی
wiser
کلمه پسوندیست بمعنی "راه وروش و طریقه و جنبه " و"عاقل "
wide angle
دارای زاویه دید بیش از معمول
substandard
زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
unorthodox
دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
shorter
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
wide-angle
دارای زاویه دید بیش از معمول
executive length course
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
short
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shortest
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
executive course
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
honey combing
روش انبار کردن و تخلیه کالاها به طریقه لانه زنبوری و خوشهای
extra
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
dry year
سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
wet year
سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
extras
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra-
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
stereophotogrammetry
تهیه و رسم نقشه جات ازروی عکس هوایی به طریقه برجسته بینی و استریوسکوپی
bow-pew
[نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
fashionableness
توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
characteristic
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
characteristically
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
gondolas
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
cylix
ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
mancipation
یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
gondola
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
international line
خط بین المللی
internationals
بین المللی
international
بین المللی
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours.
ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
production run
اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
[as]
compared to international standards
در معیارهای بین المللی
international practice
رویه بین المللی
international migration
مهاجرت بین المللی
international meeting
مجمع بین المللی
international liquidity
نقدینگی بین المللی
standard time
وقت بین المللی
international etiquette
نزاکت بین المللی
international equilibrium
تعادل بین المللی
international dualism
دوگانگی بین المللی
international reserves
ذخائر بین المللی
international reserves
اندوختههای بین المللی
by international standards
در معیارهای بین المللی
internationality
بین المللی بودن
internationalization
بین المللی کردن
international union
اتحادیه بین المللی
international union
اتحادیههای بین المللی
international treaties
عهود بین المللی
international trade
تجارت بین المللی
international telephone circuit
خط تلفنی بین المللی
system international
سیستم بین المللی
international date line
خط موافقتنامه بین المللی
internationalize
بین المللی کردن
high seas
ابهای بین المللی
internationally
از لحاظ بین المللی
international acts
اسناد بین المللی
international acts
مستندات بین المللی
cosmopolitanism
بین المللی بودن
international call
مکالمه بین المللی
international comity
نزاکت بین المللی
lingua francas
زبان بین المللی
lingua franca
زبان بین المللی
internationals
بازیگر بین المللی
world war
جنگ بین المللی
world wars
جنگ بین المللی
internationalism
احساسات بین المللی
Esperanto
زبان بین المللی
international custom
عرف بین المللی
international
بازیگر بین المللی
international court
دادگاه بین المللی
Advanced Technology Attachment
حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
underdistance
روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
curtis cup
جام بین المللی گلف
post union
اتحاد پستی بین المللی
International Space Station
[ISS]
ایستگاه فضایی بین المللی
overseas trade fair
نمایشگاه بین المللی بازرگانی
commodore international, ltd.
شرکت بین المللی کمودور
Test match
مسابقه بین المللی کریکت
systeme international d'units
دستگاه بین المللی واحدها
bank for international settlements
بانک پرداختهای بین المللی
law of international institutions
حقوق سازمانهای بین المللی
public law
حقوق بین المللی عمومی
rugby test match
مسابقه بین المللی رگبی
internationals
وابسته به روابط بین المللی
international
وابسته به روابط بین المللی
accords
پیمان غیررسمی بین المللی
accorded
پیمان غیررسمی بین المللی
accord
پیمان غیررسمی بین المللی
Test matches
مسابقه بین المللی کریکت
international road transport
ترابری بین المللی جاده ای
balance of international payment
موازنه پرداختهای بین المللی
balance of international payments
تراز پرداختهای بین المللی
international balance of payments
تراز پرداختهای بین المللی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com