Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
laisser faire
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
Other Matches
nonintervention
سیاست عدم مداخله
isolationist
طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
interventionism
سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interposition
مداخله
meddlesome
مداخله گر
to thrust oneself
مداخله
officious
مداخله کن
right to intervene
حق مداخله
interposal
مداخله
intermediation
مداخله
intervention
مداخله
interventions
مداخله
pryer
مداخله گر
interfered
مداخله
interferes
مداخله
interfere
مداخله
participation
مداخله
interference
مداخله
intervenes
مداخله کردن
intervention
مداخله کردن
interposes
مداخله کردن
meddle
مداخله کردن
meddled
مداخله کردن
meddles
مداخله کردن
interpose
مداخله کردن
interposed
مداخله کردن
intervenient
مداخله کننده
intervener
مداخله کننده
interventionist
طرفدار مداخله
non intervention
عدم مداخله
military intervention
مداخله نظامی
tamperer
مداخله کننده
nonintervention
عدم مداخله
stickle
مداخله کردن
intevener
مداخله کننده
interventions
مداخله کردن
intervened
مداخله کردن
interposing
مداخله کردن
interposingly
ازراه مداخله
interlope
مداخله کردن
intervene
مداخله کردن
intermediaries
وساطت مداخله
undue
بدون مداخله
intermediary
وساطت مداخله
tamper
مداخله وفضولی کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
to i. with qnother's affairs
درکاردیگری مداخله کردن
put in
مداخله کردن رساندن
intermediacy
میانجی گری مداخله
interposingly
مداخله کنان بطور معترضه
intervene
مداخله کردن پا میان گذاردن
intermediate
درمیان اینده مداخله کننده
interjects
در میان امدن مداخله کردن
interjecting
در میان امدن مداخله کردن
marplot
ادم فضول مداخله کننده
interjected
در میان امدن مداخله کردن
interject
در میان امدن مداخله کردن
interferes
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
interfered
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interfere
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
intervened
مداخله کردن پا میان گذاردن
intervenes
مداخله کردن پا میان گذاردن
Pry not into the affair of others.
<proverb>
در کار دیگران مداخله مکن .
poke nose into something
[one's life]
<idiom>
در کار کسی مداخله کردن
electromagnetic interference
مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
Community architecture
[جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
interlopers
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interloper
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
holding company
شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
the policy of the government
سیاست دولت
plateform
اعلامیه سیاست دولت
libertarian
طرفدارآزادی
[جدا از حکم دولت]
فردی
[فلسفه]
[سیاست]
functional finance
سیاست مالی دولت برای تثبیت وضع اقتصادی
kibitz
درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
jingo
کسی که به عنوان میهن پرستی از سیاست جنگجویانه و تجاوزکارانه دولت خودطرفداری میکند
take part
مداخله کردن شرکت کردن
intermediary
وساطت کننده مداخله کننده
intermediaries
وساطت کننده مداخله کننده
intermeddle
مداخله کردن فضولی کردن
identic notes
منظوریادداشتهایی با مضمون واحداست که چند دولت به یک دولت می دهند . چون این یادداشتها جداگانه تسلیم میشود عمل هر دولت فاهرا"مستقل از عمل دولت دیگراست تسلیم این یادداشتهاعمل غیردوستانه تلقی میشود
retorsion
عملی است که یک دولت در مقابل عمل دولت دیگری انجام میدهد وعمل اخیر کاملا" مشابه رفتاری است که از دولت اولی سر زده بوده است
open market operation
عملیات دولت در بازار ازاد خرید و فروشهایی که دولت از طریق خزانه داری کل میکند
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.
ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate
اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker
سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
unfriendly act
هر نوع عملی که از یک دولت سر بزند و دولت دیگر در آن ضرری نسبت به منافع خود مشاهده کند
dependent state
دولت تابع و وابسته به دولت یا قدرت دیگر
federal state
دولت متحده یا دولت اتحادی
real will
مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
pay as you go principle
اصلی که بر اساس ان مالیات دریافتی توسط دولت برای سیستم تامین اجتماعی در هرسال به بازنشستگان درهمان سال پرداخت میشود وبنابراین دولت وجوهی را ازاین بابت جمع اوری نمیکند
social contract
اعتقاد به این مسئله که تفویض قدرت به دولتها ناشی از نوعی قرارداد است که ضمن ان فردقسمتی از حقوق خود را به دولت تفویض میکند ومتقابلا" از وجود دولت برخوردار میشود
authoritarainism
نقطه مقابل اندیویدوالیسم و عبارت ازحکومتی است که در ان ازادی فردی به طور کامل تحت الشعاع قدرت دولت قرار گیرد. قدرت دولت معمولا در گروه کوچکی از پیشوایان متمرکز ومتجلی میشود
monetarists
طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
exchange control
نظارت دولت بر مبادله ارز کنترل مبادله ارز توسط دولت
state-
دولت
state
دولت
government
دولت
mammon
دولت
powers
دولت
governments
دولت
stating
دولت
respublica
دولت
states
دولت
powering
دولت
stated
دولت
powered
دولت
power
دولت
politics
سیاست
kingcraft
سیاست
king craft
سیاست
politic
سیاست
politcs
سیاست
diplomacy
فن سیاست
policy
سیاست
policies
سیاست
independent state
دولت مستقل
government treasury
خزانه دولت
head of the state
رئیس دولت
office-holder
کارمند دولت
government department
وزارتخانه دولت
buffer state
دولت حایل
chief of state
رئیس دولت
official
کارمند دولت
officer
کارمند دولت
enemy state
دولت دشمن
public officer
[American E]
کارمند دولت
civil servant
[British E]
کارمند دولت
forfeit to the state
ضبط دولت
government budget
بودجه دولت
state budget
بودجه دولت
government expenditures
هزینههای دولت
government stock
سهام دولت
military government
دولت نظامی
mandatary
دولت قیم
the body politic
ملت و دولت
territory of state
قلمرو دولت
state property
دارائی دولت
state government
دولت مرکزی
money bag
دارایی دولت
quirinal
دولت ایتالیا
puppet government
دولت پوشالی
public servant
مستخدم دولت
Ottawa
دولت کانادا
public debt
بدهی دولت
the policy of the government
رویه دولت
totaliarian state
دولت توتالیتر
govt
government دولت
national state
دولت ملی
Whitehall
دولت انگلیس
mafias
دولت ستیزی
office-holders
کارمند دولت
mafia
دولت ستیزی
Downing Street
دولت انگلیس
Warsaw
دولت لهستان
war state
دولت جنگی
vassal atate
دولت پوشالی
lese majestyodhkj &odhkj fvqn
پادشاه یا دولت
pillars of the state
ارکان دولت
state
دولت استان
stateless
بی دولت بی وطن
Kremlin
دولت شوروی
nation-state
دولت ملی
loyalists
دولت دوست
loyalist
دولت دوست
cabinet
هیات دولت
nation state
دولت ملی
cabinets
هیات دولت
ambassador
ماموررسمی یک دولت
nation-states
دولت ملی
ambassadors
ماموررسمی یک دولت
state-
دولت استان
stated
دولت استان
states
دولت استان
stating
دولت استان
new deal
سیاست جدید
policy of contianment
سیاست تحدیدی
political sclence
سیاست مدن
realpolitik
سیاست عملی
policy makers
سیاست گذاران
politcs
سیاست شناسی
politcs
علم سیاست
public policy
سیاست عمومی
power politics
سیاست زور
restrictionism
سیاست محدودیت
financial policy
سیاست مالی
fiscal policy
سیاست مالی
fiscal policy
سیاست مالیاتی
foreign policy
سیاست خارجی
neutralism
سیاست بی طرفی
national policy
سیاست ملی
laisser faire
سیاست اقتصادازاد
colonialism
سیاست مستعمراتی
king craft
سیاست پادشاهی
politics
سیاست مدون
politics
علم سیاست
politicians
سیاست مدار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com