English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English Persian
fail عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fails عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
Other Matches
fall short (of one's expectations) <idiom> موفق نشدن
to go wrong موفق نشدن
to fall through موفق نشدن
to f. in the pan باوجودجوشش وکوشش موفق نشدن
to collapse موفق نشدن [مذاکره یا فرضیه]
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
missed موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
misses موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
miss موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
to have the worse شکست خوردن
flunks شکست خوردن
fail شکست خوردن
to sustain a defeat شکست خوردن
flop شکست خوردن
failed شکست خوردن
to suffer a reverse شکست خوردن
flopped شکست خوردن
come a cropper <idiom> شکست خوردن
loses شکست خوردن
lose شکست خوردن
flunk شکست خوردن
fails شکست خوردن
flops شکست خوردن
flopping شکست خوردن
fall flat <idiom> شکست خوردن
flunked شکست خوردن
flunking شکست خوردن
losing شکست خوردن
slip-ups شکست خوردن
slip-up شکست خوردن
lose out شکست خوردن
slip up شکست خوردن
fall through <idiom> شکست خوردن
to be defected شکست خوردن
snow under شکست فاحش خوردن
to have ones gruel شکست خوردن کشته شدن
shellack شکست مفتضحانه خوردن یا دادن
shellac شکست مفتضحانه خوردن یا دادن
flash in the pan <idiom> ابتدا عالی وبعد خراب شدن ،شکست خوردن
to show f. تسلیم نشدن رام نشدن
dud probability درصد احتمال عمل نکردن گلوله یا اصابت نکردن ان
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
disapproves رد کردن تصویب نکردن
disapprove قبول نکردن رد کردن
disapprove رد کردن تصویب نکردن
disapproves قبول نکردن رد کردن
except : مستثنی کردن مشمول نکردن
to turn a d. ear to توجه نکردن به بی اعتنایی کردن به
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
refuse قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
refusing قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
refuses قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
refused قبول نکردن مضایقه تفاله کردن فضولات
not to lose sight of ملاحظه کردن [به کسی یا چیزی] را فراموش نکردن
parallax پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
puncturing سوراخ کردن شکست
reverses شکست وارونه کردن
reversed شکست وارونه کردن
punctures سوراخ کردن شکست
reverse شکست وارونه کردن
puncture سوراخ کردن شکست
punctured سوراخ کردن شکست
reversing شکست وارونه کردن
illumination by reflection روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
to play a good knife and fork ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to keep up one's spirits دلسرد نشدن
resist temptation وسوسه نشدن
to put by تسلیم نشدن
to get out of the way مانه نشدن
unsay گفته نشدن
disallows قائل نشدن
disallowing قائل نشدن
excluding شامل نشدن
disallow قائل نشدن
to miss fire کامیاب نشدن
hold the line <idiom> تسلیم نشدن
to miss plant سبز نشدن
disallowed قائل نشدن
to keep one's hair on دست پاچه نشدن
to keep ones hair on دست پاچه نشدن
to keep cold دست پاچه نشدن
to not be [any] the wiser <idiom> باز هم متوجه نشدن
excludes شامل نشدن یا جداشدن
to keep ones he دست پاچه نشدن
keep one's head دست پاچه نشدن
keep cold دست پاچه نشدن
exclusion عمل شامل نشدن
exclude شامل نشدن یا جداشدن
underdraw کشیده نشدن زه تا اخر
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
keep one's hair on دست پاچه نشدن
to meet with a repulse پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
blackout پخش نشدن مسابقه ازتلویزیون
expostfacto عطف به ماسبق نشدن قانون
blackouts پخش نشدن مسابقه ازتلویزیون
To stick to the main topic ( issue ). از موضوع اصلی خارج نشدن
atmospheric refraction شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
to not be [any] the wiser <idiom> ملتفت نشدن [با وجود نشانه ها و توضیحات]
leakages مقدارمالیاتی که به علت خرج نشدن درامد در کشور
leakage مقدارمالیاتی که به علت خرج نشدن درامد در کشور
To keep one s distmce from some one . از کسی فاصله گرفتن ( زیاد صمیمی نشدن )
impenitence سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
tumbled غلت خوردن معلق خوردن
tumble غلت خوردن معلق خوردن
tumbles غلت خوردن معلق خوردن
trips لغزش خوردن سکندری خوردن
trip لغزش خوردن سکندری خوردن
tripped لغزش خوردن سکندری خوردن
dyes رنگ کردن یا خوردن
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
dye رنگ کردن یا خوردن
successful <adj.> موفق
lucrative موفق
throve موفق شد
successful موفق
upbeat موفق
prosperous موفق
grog دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
gut غارت کردن حریصانه خوردن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
upstart یکه خوردن روشن کردن
to abstain from meat ازگوشت خوردن خوداری کردن
gutting غارت کردن حریصانه خوردن
begrudge غبطه خوردن مضایقه کردن
to sustain a shock ضربت خوردن وپایداری کردن
begrudged غبطه خوردن مضایقه کردن
to i. on something به چیزی خوردن یا تصادف کردن
avows قسم خوردن وقف کردن
avowing قسم خوردن وقف کردن
stumbles سکندری خوردن سهو کردن
stumbled سکندری خوردن سهو کردن
stumble سکندری خوردن سهو کردن
soaks خیس خوردن رسوخ کردن
soak خیس خوردن رسوخ کردن
stumbling سکندری خوردن سهو کردن
avow قسم خوردن وقف کردن
guts غارت کردن حریصانه خوردن
moves حرکت کردن تکان خوردن
begrudging غبطه خوردن مضایقه کردن
moved حرکت کردن تکان خوردن
begrudges غبطه خوردن مضایقه کردن
move حرکت کردن تکان خوردن
wow موفق شدن
I made good my escape . موفق به فرار شد
attains موفق شدن
make a hit <idiom> موفق شدن
attaining موفق شدن
have it made <idiom> موفق بودن
fay موفق شدن
to pull through موفق شدن
arriving موفق شدن
hot hand پرتاب موفق
to come through موفق شدن
to make a shift موفق شدن
go over well <idiom> موفق بودن
attained موفق شدن
attain موفق شدن
wowed موفق شدن
arrived موفق شدن
come off <idiom> موفق شدن
sure-fire حتما موفق
arrives موفق شدن
arrive موفق شدن
wows موفق شدن
wowing موفق شدن
scuff بامشت حمله کردن مشت خوردن
surging تکان خوردن لغزش پیدا کردن
to work by candle light شب کاری کردن دود چراغ خوردن
scuffed بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffing بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffs بامشت حمله کردن مشت خوردن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
two-way موفق در حمله و دفاع
carry the day <idiom> برنده یا موفق شدن
manage to do it موفق بانجام ان شدن
to bump [into] برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
ratchet effect اثر چرخش دهنده مصرف بالا و استانداردبالای زندگی باسانی عوض نشدن
hits جستجوی موفق در پایگاه داده
hitting جستجوی موفق در پایگاه داده
god speed you کامیاب شوید موفق باشید
prospers رونق یافتن موفق شدن
hit جستجوی موفق در پایگاه داده
prospering رونق یافتن موفق شدن
prospered رونق یافتن موفق شدن
prosper رونق یافتن موفق شدن
nojoy موفقیتی نیست موفق نشدم
to get sight of a person موفق بدیدن کسی شدن
I could never make her understand . هرگز موفق نشدم به او بفهمانم
converts پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
succeeds موفق شدن نتیجه بخشیدن
succeeded موفق شدن نتیجه بخشیدن
hit and miss گاهی موفق وگاهی مغلوب
succeed موفق شدن نتیجه بخشیدن
connect ضربه موفق در پایگاه دوم
I have no doubt that you wI'll succeed. تردیدی ندارم که موفق می شوید
connects ضربه موفق در پایگاه دوم
put across باحقه بازی موفق شدن
turn the trick <idiom> درکاری که میخواست موفق شدن
to come up in the world موفق شدن [در زندگی یا شغل]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com