English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (3 milliseconds)
English Persian
philosophised فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophises فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophising فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophize فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophized فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophizes فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophizing فیلسوفانه دلیل اوردن
Other Matches
demonstrates دلیل اوردن
demonstrate دلیل اوردن
direct objects دلیل اوردن
object دلیل اوردن
demonstrating دلیل اوردن
ratiocinate دلیل اوردن
objects دلیل اوردن
demonstrated دلیل اوردن
objecting دلیل اوردن
indirect objects دلیل اوردن
objected دلیل اوردن
bate دلیل وبرهان اوردن
reasons دلیل وبرهان اوردن
reason دلیل وبرهان اوردن
to give reasons for a thing دلیل برای چیزی اوردن
argue دلیل اوردن استدلال کردن
allege دلیل اوردن ارائه دادن
alleges دلیل اوردن ارائه دادن
alleging دلیل اوردن ارائه دادن
arguing دلیل اوردن استدلال کردن
argues دلیل اوردن استدلال کردن
argued دلیل اوردن استدلال کردن
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
philosophically فیلسوفانه
governmentalize تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
to press against any thing بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
jargonize بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
grasps بچنگ اوردن گیر اوردن
grasp بچنگ اوردن گیر اوردن
grasped بچنگ اوردن گیر اوردن
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
reason دلیل
rationale دلیل
testimonies دلیل
evidence دلیل
reasoning دلیل
argument دلیل
reasons دلیل
uncaused بی دلیل
proof دلیل
proofs دلیل
demonstration دلیل
demonstrations دلیل
symptom دلیل
testimony دلیل
rebutting evidence رد دلیل
sake دلیل
reasonless بی دلیل
arguments دلیل
expessive دلیل
argumentum دلیل
symptoms دلیل
on the ground of به دلیل
disproof دلیل رد
earnest دلیل
muniment of title دلیل سمت
documentary evidence دلیل کتبی
muniment of title دلیل مالکیت
agument دلیل حجت
justifiable reason دلیل موجه
document in proof دلیل مستند
evidence of conformity دلیل مطابقت
hereat باین دلیل
justification دلیل اوری
for reasons به چندین دلیل
floorer دلیل قاطع
justifications دلیل اوری
rationalization دلیل تراشی
mainspring دلیل اصلی
rebutting evidence دلیل معارض
conclusive evidence دلیل قاطع
on no account به هیچ دلیل
sole argument دلیل منحصربفرد
sole argument یگانه دلیل
sign of weakness دلیل ضعف
afortiori با دلیل قویتر
the reason why دلیل اینکه
because of بدین دلیل
anabsurd arument دلیل نامعقول
by impl <adv.> به این دلیل
proof of laziness دلیل تنبلی
proof of debt دلیل طلب
preservation of evidence تامین دلیل
presentation of evidance ابراز دلیل
clear evidence دلیل واضح
clear proof دلیل واضح
unreasonable بی دلیل زورگو
oral evidence دلیل شفاهی
onus probandi بار دلیل
sole argument تنها دلیل
in consequence <adv.> به این دلیل
in this manner <adv.> به این دلیل
in this wise <adv.> به این دلیل
in this vein <adv.> به این دلیل
for that reason <adv.> به این دلیل
as a result of this <adv.> به این دلیل
insofar <adv.> به این دلیل
by implication <adv.> به این دلیل
as a result <adv.> به این دلیل
thus [therefore] <adv.> به این دلیل
as a consequence <adv.> به این دلیل
consequently <adv.> به این دلیل
hence <adv.> به این دلیل
therefore <adv.> به این دلیل
in this respect <adv.> به این دلیل
in no case به هیچ دلیل
in this way <adv.> به این دلیل
song and dance <idiom> دلیل آوردن
for this reason <adv.> به این دلیل
in this sense <adv.> به این دلیل
symptom اثر دلیل
symptoms اثر دلیل
whereby <adv.> به این دلیل
in so far <adv.> به این دلیل
written evidence دلیل کتبی
comeback دلیل قانونی
comebacks دلیل قانونی
A telling reason . دلیل گویا
inconsequently بطور بی ربط یا بی دلیل
for no p reason بدون دلیل ویژه
lead proof ارائه دلیل کردن
on the impluse of the moment بیخود بدون دلیل
without rime or reason بی مناسبت بی جهت بی دلیل
This is mainly because ... دلیل اصلی آن اینست که ...
secondhand evidence دلیل دست دوم
whencesoever از هرجا بهر دلیل
wherefore بچه دلیل بخاطر چه
reasons با دلیل ثابت کردن
that does not f. این دلیل نمیشود
bone of contention <idiom> دلیل برای جنگیدن
there is no reason هیچ دلیل ندارد
reason با دلیل ثابت کردن
bring something on <idiom> دلیل افزایش سریع
get to the bottom of <idiom> دلیل اصلی را فهمیدن
to stand one's ground بر سر دلیل خود ایستادن
vicious circle <idiom> دلیل وتاثیری بانتیجه بد
approving truth دلیل قانع کننده
to prove with reasons با دلیل ثابت کردن
manias عشق هیجان بی دلیل وزیاد
account دلیل موجه اقامه کردن
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
mania عشق هیجان بی دلیل وزیاد
the reason is manifold دلیل ان چند چیز بود
dogmatism افهار عقیده بدون دلیل
proof is the result of evidenc دلیل نتیجه مدرک است
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
simperer خنده کننده بدون دلیل
talking points نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
for no p reason بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
talking point نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
fallacy دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
hidden momentum of population growth به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
fallacies دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objecting متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
tenterhooks <idiom> درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
demonstratively با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
indirect objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objected متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
principal challenger رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
attachment وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry. سپس او [زن] از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
non sequitur nonsensical نتیجه غیر منطقی بر نمیاید این دلیل نمیشود
peremptory undertaking تعهد خواهان باارائه دلیل در اولین جلسه بعدی دادگاه
frustration غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
input output bound شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
frustrations غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
supervening impossibility of performance غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
deny access جلوگیری از دستیابی به یک مدار یا سیستم به دلیل حجم کار بالا یا امنیتی
peremptory challenge رد عضو هیات منصفه به وسیله یکی از اصحاب دعوی بدون ذکر دلیل خاص
covering letter نامه یایادداشتی که همراه اسنادفرستاده میشود و در ان دلیل ارسال اسناد و مطالب دیگر درج میگردد
covering letters نامه یایادداشتی که همراه اسنادفرستاده میشود و در ان دلیل ارسال اسناد و مطالب دیگر درج میگردد
abrash دو رنگی شدن زمینه و حاشیه فرش به دلیل استفاده از کلاف های متفاوت پشم و یا رنگرزی نامناسب
accumulated depreciation کل مقدار پولی که شرکت یا سازمان می تواند از ارزش ماشین یا تجهیزات به دلیل مستهلک شدن کسر کند
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
go to sleep اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
prior possession تصرف به عنوان مالکیت دلیل مالکیت است مگر انکه خلاف ان ثابت شود
bears کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bear کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bringing اوردن
bring اوردن
to bring in to line در صف اوردن
fetch اوردن
fetched اوردن
classicize در اوردن
fetches اوردن
compliance بر اوردن
procuring اوردن
run short کم اوردن
run out of کم اوردن
stretches کش اوردن
stretched کش اوردن
stretch کش اوردن
procure اوردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com