Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English
Persian
pleadable
قابل عرضحال دادن
Other Matches
petitioned
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petition
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petitions
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petitioning
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
lodge an a appeal
عرضحال دادن
implead
عرضحال دادن
to lodge an a
عرضحال استیناف دادن
sue for dawages
عرضحال خسارت دادن
suing
عرضحال دادن عارض شدن
sues
عرضحال دادن عارض شدن
sue
عرضحال دادن عارض شدن
sued
عرضحال دادن عارض شدن
pleads
لابه کردن عرضحال دادن
plead
لابه کردن عرضحال دادن
pleaded
لابه کردن عرضحال دادن
to sue out a writ
حکمی را بوسیله دادن عرضحال گرفتن
request for discharge
عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
petitions
عرضحال
petitioned
عرضحال
declarations
عرضحال
declaration
عرضحال
applications
عرضحال
petitioning
عرضحال
petition
عرضحال
application
عرضحال
organizable
قابل تشکیلات دادن
exhalable
قابل بیرون دادن
pleadable
قابل درخواست دادن
moveable
قابل حرکت دادن
money refund offer
فروش قابل پس دادن
pleader
عرضحال دهنده
petition to court of first instance
عرضحال بدوی
lodgement
تسلیم عرضحال
petition to court of appeal
عرضحال استینافی
suits
دادخواست عرضحال
suit
دادخواست عرضحال
suited
دادخواست عرضحال
permeable
قابل عبور دادن رطوبت
suitors
عرضحال دهنده مدعی
petitioners
متظلم دادخواه عرضحال
plaints
شکوائیه دادخواست عرضحال
suitor
عرضحال دهنده مدعی
petitioner
متظلم دادخواه عرضحال
plaint
شکوائیه دادخواست عرضحال
to lodge a complaint
عرضحال گله گذاری تسلیم کردن
solicitors
کسی که اسنادومدارک عرضحال را تهیه میکند
solicitor
کسی که اسنادومدارک عرضحال را تهیه میکند
we cannot trace the petitioner
نمیتوانم سابقه عرضحال دهنده را پیدا کنم
passed
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passes
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
burn notice
علامت رمز برای نشان دادن اینکه یک نفر یا گروهی ازافراد قابل اعتماد نیستند
authentication
به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
pan
حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
pan-
حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
pans
حرکت دادن ملایم پنجره دید به صورت افقی در تصویری که آن قدر بزرگ است که به یکباره قابل نمایش نیست . 2-
formats
تعداد حروف که روی صفحه نمایش قابل نمایش اند. با دادن طول سط ر و ستون
format
تعداد حروف که روی صفحه نمایش قابل نمایش اند. با دادن طول سط ر و ستون
usura maritima
دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
marker
دو علامت در ابتدا و انتهای بخشی از داده یا متن برای نشان دادن بلاک خاص که قابل حرکت یا حذف یا کپی به عنوان سیگنال واحد باشد
markers
دو علامت در ابتدا و انتهای بخشی از داده یا متن برای نشان دادن بلاک خاص که قابل حرکت یا حذف یا کپی به عنوان سیگنال واحد باشد
attributable
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
hinting
در فن چاپ دیجیتال یا رقمی کاهش وزن یا میزان طرح حرف بطوریکه فونتهای کوچک از نظر اندازه بدون ازدست دادن جزئیات خود روی چاپگرهای dpi003 قابل چاپ باشند
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
achievable
قابل وصول قابل تفریق
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
sensible
قابل درک قابل رویت
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
capacity
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display terminal
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
microsoft
واسط کاربر چند کاره گرافیکی که برای استفاده ساده طراحی شده است . ویندوز از نشانه ها برای نمایش دادن فایل و قط عات استفاده میکند با mouse قابل کنترل است بر عکس DOS-MS که نیاز به دستورات تایپی دارد
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
irrefrangible
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
floatable
قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
inconvertible
غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
indiscoverable
غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
cleavable
قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com