Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English
Persian
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
Other Matches
capability
قادر به انجام کاری بودن
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be about to do something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be about to do something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
programmer
شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
programmers
شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
literacy
قادر به خواندن بودن
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
communicating word processor
پردازنده کلمه یا ایستگاه کاری که قادر به ارسال و دریافت داده است
may
توانایی داشتن قادر بودن
edp
پردازشگر کلمه که قادر به انجام توابع پردازش داده مشخص است
chip
اتصال به یک قطعه که در صورت فهور یک سیگنال دیگر قادر به انجام عمل نیست
chips
اتصال به یک قطعه که در صورت فهور یک سیگنال دیگر قادر به انجام عمل نیست
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
demonstrations
نرم افزاری که آنچه یک برنامه قادر به انجام است بدون پیاده سازی توابع آن نشان میدهد
demonstration
نرم افزاری که آنچه یک برنامه قادر به انجام است بدون پیاده سازی توابع آن نشان میدهد
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
action
انجام کاری
actions
انجام کاری
literacy
اصط لاحات مربوطه و قادر بودن برای استفاده از کامپیوتر برای برنامه نویسی و برنامههای کاربردی
achieved
موفقیت در انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
capable
توانایی انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
backlogs
کاری که باید انجام شود
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
undertake
توافق برای انجام کاری
backlog
کاری که باید انجام شود
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
undertaken
توافق برای انجام کاری
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
undertakes
توافق برای انجام کاری
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
have
باعث انجام کاری شدن
having
باعث انجام کاری شدن
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
load
کاری که باید انجام شود
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
loads
کاری که باید انجام شود
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
slur
باعجله کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
help
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
bar
توقف کسی برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
applications
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
slapdash
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
application
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
There is no reason to do something
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
facility
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com