Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
to have the kindness to help s
لطف داشتن برای یاری کردن کسی .o.
Other Matches
intubation
فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
cam
استفاده از کامپیوتر برای کنترل خدمات ماشینی یا یاری در فرآیند تولید
cams
استفاده از کامپیوتر برای کنترل خدمات ماشینی یا یاری در فرآیند تولید
succour
یاری کردن
succor
یاری کردن
bestead
یاری کردن
to back up
یاری یاکمک کردن
to bolster somebody up
یاری کردن به کسی
to back somebody up
یاری کردن به کسی
to get behind somebody
یاری کردن به کسی
clicked
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
c clamp
گیره فلزی به شکل سی برای وارد کردن فشار و نگاه داشتن قطعات کنار یکدیگر
click
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
togive the leg sof
کسیرا در کاردشواری یاری کردن
collimate
تنظیم کردن هرنوع تجهیزات اپتیکی برای داشتن پرتو نوری موازی از یک منبع نقطهای نور یا برعکس
assists
همدستی و یاری کردن دستگیری کردن
assisting
همدستی و یاری کردن دستگیری کردن
assist
همدستی و یاری کردن دستگیری کردن
assisted
همدستی و یاری کردن دستگیری کردن
helped
یاری کردن مساعدت کردن
helps
یاری کردن مساعدت کردن
help
یاری کردن مساعدت کردن
aided
یاری کردن مساعدت کردن
aid
یاری کردن مساعدت کردن
aiding
یاری کردن مساعدت کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
commits
اعزام داشتن برای
get to
<idiom>
توانایی داشتن برای
commit
اعزام داشتن برای
committing
اعزام داشتن برای
committed
اعزام داشتن برای
hold over
برای اینده نگاه داشتن
spare
برای یدکی نگاه داشتن
spared
برای یدکی نگاه داشتن
to fear
[for]
ترس داشتن
[بخاطر یا برای]
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
cellarage
حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
stand (someone) in good stead
<idiom>
سود زیاد برای شخص داشتن
to have connections
رابطه داشتن
[با مردم برای هدفی]
up to one's ears in work
<idiom>
کارهای زیاد برای انجام داشتن
ineligibly
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
on easy street
<idiom>
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
ampullae niche
[طاقچه ای در کلیسا برای نگه داشتن ظروف آب مقدس]
arresting gear
قلابی برای نگه داشتن هواپیماهنگام فرود در فاصله کم
laniard
طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
outrigger
چوبهای دراز طرفین قایق برای نگاه داشتن تورماهیگیری
clipboard
تخته کوچکی که گیرهای برای نگاه داشتن کاغذ دارد
clipboards
تخته کوچکی که گیرهای برای نگاه داشتن کاغذ دارد
connects
هزینه در واحد دقیقه برای ارتباط داشتن با کامپیوتر راه دور
connect
هزینه در واحد دقیقه برای ارتباط داشتن با کامپیوتر راه دور
planch
صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
indexing
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
Briefcase utility
در ویندوز امکان مخصوصی برای به روز نگه داشتن فایلهای کامپیوتر قابل حمل یا PC
helpings
یاری
coajutor
یاری
friendliness
یاری
succour
یاری
comradery
یاری
helping
یاری
adjutancy
یاری
companionship
یاری
succor
یاری
caban
طرز قرار گرفتن پایه هابصورت هرمی برای نگه داشتن بال بالای بدنه
serviced
نوکری یاری
to pray in aid of
یاری خواستن از
handing
یاری دادن
coadjutant
یاری دهنده
friend
یاری نمودن
adjuvant
یاری کننده
aided
کمک یاری
synergy
همکاری یاری
coajutor
یاری کننده
aid
کمک یاری
aiding
کمک یاری
service
نوکری یاری
helps
کمک یاری
helped
کمک یاری
hand
یاری دادن
to a oneself for help
یاری خواستن
adjutantship
معاونت یاری
help
کمک یاری
friends
یاری نمودن
civic action
عملیات مردم یاری
coadjutor
معاون یاری کننده
i heed your help
به یاری شما نیازمندم
civil military action
عملیات مردم یاری
civil affairs
عملیات مردم یاری
to lend a
دست یاری دادن
he had the luck to escape
بختش یاری کرد که گریخت
fortune smiled on him
اقبال ویرا یاری کرد
feeds
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
feed
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
mothers help
زنی که بانوی خانه رادرپرستاری کودکانش یاری میکند
liberal education
اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
autos
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
personal
متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
auto
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
bread and point
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
turnaround time
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
diagnostics
اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
weight belt
کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
constant speed drive
چرخدندهای با ضریبهای متغیر که برای ثابت نگه داشتن دور قسمت گردنده بین دو سیستم گرداننده و گردنده قرار میگیرد
necessary line
خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
friendly society
انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
friendly societies
انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
cipher
مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
ciphers
مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
cyphers
مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
conferencing
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
skimming
محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
ikon
نشانه گرافیکی یا تصویری روی صفحه نمایش که در سیستم محاورهای به کار می رود برای تامین یک روش ساده برای مشخص کردن یک تابع
times
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
vacillates
دل دل کردن تردید داشتن
vacillate
دل دل کردن تردید داشتن
vacillated
دل دل کردن تردید داشتن
vacillating
دل دل کردن تردید داشتن
to send round the hat
برای کسی اعانه جمع کردن کشکول گدایی برای کسی دست گرفتن
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
inhibit
باز داشتن و نهی کردن
divert
متوجه کردن معطوف داشتن
to feel fear
احساس ترس کردن
[داشتن]
evince
معلوم کردن ابراز داشتن
awarding
مقرر داشتن اعطا کردن
snifter
خرخر کردن زکام داشتن
evinces
معلوم کردن ابراز داشتن
rages
غضب کردن شدت داشتن
To wish (long) for something.
آرزوی چیزی را کردن (داشتن )
import
دخل داشتن به تاثیر کردن در
shoot
درد کردن سوزش داشتن
evinced
معلوم کردن ابراز داشتن
celebrating
نگاه داشتن تقدیس کردن
inhibits
باز داشتن و نهی کردن
award
مقرر داشتن اعطا کردن
importing
دخل داشتن به تاثیر کردن در
imported
دخل داشتن به تاثیر کردن در
evincing
معلوم کردن ابراز داشتن
celebrates
نگاه داشتن تقدیس کردن
celebrate
نگاه داشتن تقدیس کردن
shoots
درد کردن سوزش داشتن
awarded
مقرر داشتن اعطا کردن
awards
مقرر داشتن اعطا کردن
withhold
مضایقه داشتن خودداری کردن
impounding
ضبط کردن نگه داشتن
treat
بحث کردن سروکار داشتن با
retained
ابقاء کردن نگاه داشتن
retaining
ابقاء کردن نگاه داشتن
informing
مستحضر داشتن اگاه کردن
aspiring
ارزو کردن اشتیاق داشتن
inform
مستحضر داشتن اگاه کردن
retains
ابقاء کردن نگاه داشتن
aspires
ارزو کردن اشتیاق داشتن
withheld
مضایقه داشتن خودداری کردن
withholding
مضایقه داشتن خودداری کردن
informs
مستحضر داشتن اگاه کردن
to keep off
دورنگاه داشتن دفع کردن
treated
بحث کردن سروکار داشتن با
head
ریاست داشتن بر رهبری کردن
impound
ضبط کردن نگه داشتن
impounds
ضبط کردن نگه داشتن
persuading
بران داشتن ترغیب کردن
persuades
بران داشتن ترغیب کردن
partook
بهره داشتن طرفداری کردن
persuade
بران داشتن ترغیب کردن
treats
بحث کردن سروکار داشتن با
kithe
اعلام داشتن اعتراف کردن
rage
غضب کردن شدت داشتن
raged
غضب کردن شدت داشتن
impounded
ضبط کردن نگه داشتن
withholds
مضایقه داشتن خودداری کردن
entertained
سرگرم کردن گرامی داشتن
trut
اطمینان داشتن توکل کردن
aspire
ارزو کردن اشتیاق داشتن
entertain
سرگرم کردن گرامی داشتن
entertains
سرگرم کردن گرامی داشتن
aspired
ارزو کردن اشتیاق داشتن
diverts
متوجه کردن معطوف داشتن
diverted
متوجه کردن معطوف داشتن
retain
ابقاء کردن نگاه داشتن
embosom
بغل کردن عزیز داشتن
withold
دریغ داشتن مضایقه کردن بازداشتن
plays
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
avouch
مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
file
در بایگانی نگاه داشتن ضبط کردن
to shut in
تو نگاه داشتن از خروج جلوگیری کردن
simulate
شباهت داشتن به شبیه سازی کردن
simulates
شباهت داشتن به شبیه سازی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com