Total search result: 204 (20 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
embodied |
مجسم کردن دربرداشتن |
embodies |
مجسم کردن دربرداشتن |
embody |
مجسم کردن دربرداشتن |
embodying |
مجسم کردن دربرداشتن |
|
|
Other Matches |
|
images |
مجسم کردن خوب شرح دادن مجسم ساختن |
bears |
حمل کردن دربرداشتن |
bear |
حمل کردن دربرداشتن |
image |
مجسم کردن |
depicted |
مجسم کردن |
depict |
مجسم کردن |
depicting |
مجسم کردن |
figure |
مجسم کردن |
pictures |
مجسم کردن |
to picture to oneself |
مجسم کردن |
figures |
مجسم کردن |
depicts |
مجسم کردن |
picture |
مجسم کردن |
figuring |
مجسم کردن |
pictured |
مجسم کردن |
picturing |
مجسم کردن |
relive |
در نظر مجسم کردن |
reliving |
در نظر مجسم کردن |
relived |
در نظر مجسم کردن |
relives |
در نظر مجسم کردن |
characters |
مجسم کردن شخصیت |
character |
مجسم کردن شخصیت |
incarnate |
برنگ گوشتی مجسم کردن |
picture to oneself |
پیش خود مجسم کردن |
personalize |
شخصیت را مجسم کردن ونشان دادن |
envisage |
انتظار داشتن درذهن مجسم کردن |
envisaged |
انتظار داشتن درذهن مجسم کردن |
envisages |
انتظار داشتن درذهن مجسم کردن |
envisaging |
انتظار داشتن درذهن مجسم کردن |
objectify |
بنظر اوردن بصورت مادی و خارجی مجسم کردن |
portray |
توصیف کردن مجسم کردن |
epitomized |
متمرکز کردن مجسم کردن |
portraying |
توصیف کردن مجسم کردن |
portrayed |
توصیف کردن مجسم کردن |
epitomizes |
متمرکز کردن مجسم کردن |
epitomizing |
متمرکز کردن مجسم کردن |
epitomize |
متمرکز کردن مجسم کردن |
depicture |
مجسم کردن نقش کردن |
portrays |
توصیف کردن مجسم کردن |
epitomised |
متمرکز کردن مجسم کردن |
epitomises |
متمرکز کردن مجسم کردن |
epitomising |
متمرکز کردن مجسم کردن |
comprise |
دربرداشتن |
presuppose |
دربرداشتن |
comprises |
دربرداشتن |
to have on |
دربرداشتن |
comprised |
دربرداشتن |
presupposes |
دربرداشتن |
presupposed |
دربرداشتن |
presupposing |
دربرداشتن |
infold |
دربرداشتن |
comprisal |
دربرداشتن |
embracement |
احاطه دربرداشتن |
perseveation |
اصرار دربرداشتن |
comport |
دربرداشتن حامل بودن |
contains |
دارا بودن دربرداشتن |
contained |
دارا بودن دربرداشتن |
encircled |
دورچیزی گشتن دربرداشتن |
encircles |
دورچیزی گشتن دربرداشتن |
contain |
دارا بودن دربرداشتن |
instructiveness |
دربرداشتن درس و عبرت |
entailing |
متضمن بودن دربرداشتن |
entailed |
متضمن بودن دربرداشتن |
comports |
دربرداشتن حامل بودن |
entails |
متضمن بودن دربرداشتن |
encircling |
دورچیزی گشتن دربرداشتن |
comporting |
دربرداشتن حامل بودن |
encircle |
دورچیزی گشتن دربرداشتن |
comported |
دربرداشتن حامل بودن |
entail |
متضمن بودن دربرداشتن |
characterization |
مجسم کردن افراد ذکر خصوصیات افراد |
parsonified |
مجسم |
personofied |
مجسم |
incarnate |
مجسم |
portrayals |
مجسم سازی |
embodied labor |
کار مجسم |
scenic |
مجسم کننده |
portrayal |
مجسم سازی |
visualizer |
مجسم کننده |
presentive |
مجسم سازنده |
the picture of joy |
خوشی مجسم |
presence |
درنظر مجسم کننده |
hypotyposis |
تشریح مجسم کننده |
pictorial |
تصویر نما مجسم سازنده |
personifier |
مجسم کننده شخصیت دیگری |
to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
zoomorphic |
دارای خدایان مجسم بشکل جانور |
theanthropic |
مجسم کننده ذات خدادرهیکل انسان |
incarnationist |
کسی که مسیح را خدای مجسم می داند |
an impersonal deity |
خدایی که هرگز مجسم بصورت شخص نمیشود |
The painting portrays the death of Nelson. |
این نقاشی مرگ نلسون را مجسم می کند . |
Cupid |
خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده |
cupids |
خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده |
Floret [rosette] |
[طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.] |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |