Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English
Persian
to be doomed
محکوم به فنا بودن
to be ill-fated
محکوم به فنا بودن
Other Matches
winning party
محکوم له
recognizee
محکوم له
convict
محکوم
liable
محکوم
doomed
محکوم
under sentence of
محکوم به
convicting
محکوم
condemned
محکوم
convicted
محکوم
convicts
محکوم
indgement debt
محکوم به
object of judgment
محکوم به
judgement debt
محکوم به
fey
محکوم
guilty
محکوم
sentencing
محکوم کردن
condemn
محکوم کردن
sentence
محکوم کردن
convicted
محکوم کردن
convict
محکوم کردن
sentences
محکوم کردن
recognizor
محکوم علیه
condemns
محکوم شدن
convicted to death
محکوم به اعدام
condemns
محکوم کردن
condemning
محکوم شدن
condemning
محکوم کردن
condemn
محکوم شدن
adjudge
محکوم کردن
sentenced
محکوم شده
Sentenced to death .
محکوم به مرگ
belay
محکوم کردن
out of court
محکوم علیه
under sentence of death
محکوم به مرگ
judgement debtor
محکوم علیه
judgment debt
محکوم به مالی
attaint
محکوم کردن
he was sentenced to death
محکوم بمرگ
convicts
محکوم کردن
doom to death
محکوم بمرگ
condemnable
محکوم کردنی
losing party
محکوم علیه
convictive
محکوم کننده
convicting
محکوم کردن
doomed
محکوم به فنا
condemner
محکوم کننده
under sentence of death
محکوم به اعدام
condemns
محکوم کردن افراد
condemnations
محکوم کردن اعتراض
adjudicated case
قضیه محکوم بها
convicted to life imprisonment
محکوم به حبس ابد
convict
محبوس محکوم کردن
convict
شخص مقصر و محکوم
convicts
محبوس محکوم کردن
convicting
شخص مقصر و محکوم
convicting
محبوس محکوم کردن
lose the case
محکوم شدن در دعوی
convicted
شخص مقصر و محکوم
convicted
محبوس محکوم کردن
condemnation
محکوم کردن اعتراض
sentenced to the lash
محکوم به خوردن شلاق
convicts
شخص مقصر و محکوم
guilty of fraud
محکوم به علت کلاهبرداری
he got three months
به سه ماه حبس محکوم شد
res judicata
قضیه محکوم بها
condemning
محکوم کردن افراد
condemn
محکوم کردن افراد
docks
جای محکوم یازندانی در محکمه
autre fois acquit
قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
conviction
محکوم یا مجرم شناخته شدن
docked
جای محکوم یازندانی در محکمه
I had no choice ( alternative ) but to marry her .
محکوم بودم که با اوازدواج کنم
foredoom
ازپیش مقدر یا محکوم کردن
dock
جای محکوم یازندانی در محکمه
convictions
محکوم یا مجرم شناخته شدن
sentencing
رای دادن محکوم کردن
sentences
رای دادن محکوم کردن
sentence
رای دادن محکوم کردن
death watch
پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
self condemnation
محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
mugging
کتک زدن عکس شخص محکوم
We lost the case . We were convicted.
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
mugged
کتک زدن عکس شخص محکوم
debt of record
بدهی قانونی record of court محکوم به
mugs
کتک زدن عکس شخص محکوم
mug
کتک زدن عکس شخص محکوم
The court condemned the murderer to life imprisonment .
دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
Everybody condemned his foolish behaviour .
همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
sisyphus
سیسیفوس که محکوم به غلتاندن سنگی بروی کوه بود
flying dutchman
ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند
self condemned
محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
bill of attainder
لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
distresses
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
receiver
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
receivers
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
distress
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
ticket of leave
سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
finable
جریمه دار محکوم بدادن جریمه سزاوارجریمه
brian kellogg
پیمانی که مبتکر ان بریان کلوگ وزیرخارجه امریکا در 8291 بودو امضا کنندگان ان جنگ را به عنوان وسیله حل اختلافات بین المللی محکوم و تحریم کردند
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
agreeing
متفق بودن همرای بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
consist
شامل بودن عبارت بودن از
consists
شامل بودن عبارت بودن از
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
owed
مدیون بودن مرهون بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
abut
مماس بودن مجاور بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
moon
سرگردان بودن اواره بودن
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
depend
مربوط بودن منوط بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
resided
ساکن بودن مقیم بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
deportees
محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
deportee
محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
quarter session
محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
adjudging
داوری کردن محکوم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com