Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
lifetime
مدت زمانی که وسیلهای مفید است یا قدیمی نشده است
lifetimes
مدت زمانی که وسیلهای مفید است یا قدیمی نشده است
Other Matches
contention
مدت زمانی که طول می کشد تا وسیلهای آماده استفاده شود
contentions
مدت زمانی که طول می کشد تا وسیلهای آماده استفاده شود
baud rate
وسیلهای که سیگنالهای زمانی متفاوت برای یکسان کردن دادههای با نرخ مختلف را تولید میکند
baud
وسیلهای که سیگنالهای زمانی متفاوت برای یکسان کردن دادههای با نرخ مختلف را تولید میکند
preclinical
وابسته به زمانی که بیماری از نظر بالینی قابل تشخیص نشده باشد
checkerboarding
سازمان حافظه که در صفحات قدیمی یا بخشهایی از حافظه پر شده است ودر بین این فضاها محلهای استفاده نشده قرار دارد
grandfather file
دوره زمانی که در آن فایل اصلی پدربزرگ بهنگام سازی میشود تا فایل پدر جدید تولید کند و فایل پدر قدیمی پدربزرگ میشود
parallelling
اجرای کامپیوتر قدیمی و جید با هم که امکان بررسی سیستم قدیمی را میدهد تا پیش از آنکه تنها سیستم مورد استفاده شود
parallelled
اجرای کامپیوتر قدیمی و جید با هم که امکان بررسی سیستم قدیمی را میدهد تا پیش از آنکه تنها سیستم مورد استفاده شود
paralleling
اجرای کامپیوتر قدیمی و جید با هم که امکان بررسی سیستم قدیمی را میدهد تا پیش از آنکه تنها سیستم مورد استفاده شود
parallels
اجرای کامپیوتر قدیمی و جید با هم که امکان بررسی سیستم قدیمی را میدهد تا پیش از آنکه تنها سیستم مورد استفاده شود
parallel
اجرای کامپیوتر قدیمی و جید با هم که امکان بررسی سیستم قدیمی را میدهد تا پیش از آنکه تنها سیستم مورد استفاده شود
paralleled
اجرای کامپیوتر قدیمی و جید با هم که امکان بررسی سیستم قدیمی را میدهد تا پیش از آنکه تنها سیستم مورد استفاده شود
slices
مدت زمانی که به کاربر یا برنامه یاکا در یک سیستم چندکاره اختصاص داده شود. مدت زمانی که به یک کار در سیستم اشتراک زمانی داده شود یا در سیستم چند برنامهای
slice
مدت زمانی که به کاربر یا برنامه یاکا در یک سیستم چندکاره اختصاص داده شود. مدت زمانی که به یک کار در سیستم اشتراک زمانی داده شود یا در سیستم چند برنامهای
uptime
پریود زمانی که در طول ان یک سیستم کامپیوتر فعال است یا صحیح عمل میکندیک دوره زمانی که تجهیزات بدون خرابی کار می کنند
unpremediated
پیش بینی نشده الهام نشده غیر منتظره
unpicked
نچیده گزین نشده انتخاب نشده
unbroke
رام نشده سوقان گیری نشده
uncommitted
غیر متعهد نشده تعهد نشده
unborn
هنوز زاده نشده هنوززاده نشده
unobligated
اعتبارتعهد نشده تعهدات پرداخت نشده
unresolved
تصمیم نگرفته حل نشده تصفیه نشده
unbaoked
سوار نشده رام نشده بی پشتیبان
undisciplined
تربیت نشده تادیب نشده بی انتظام
ppm
Position Pulse مدولاسیون یا تلفیق زمانی پالس که دران مقدار نمونه لحظهای موج موقعیت زمانی یک پالس را مدوله میکندodulation
irredenta
انجام نشده جبران نشده
unredeemed
جبران نشده سبک نشده
unsifted
الک نشده رسیدگی نشده
untried
امتحان نشده محاکمه نشده
inconsummate
تکمیل نشده انجام نشده
unsought
جستجو نشده کشف نشده
undirected
رهبری نشده راهنمایی نشده
unset
جایگزین نشده جاانداخته نشده
uncharged
محسوب نشده رسمامتهم نشده
unasked
خواسته نشده پرسیده نشده
unintended saving
پس انداز برنامه ریزی نشده پس انداز پیش بینی نشده
assembly
1-زمانی که طول می کشد تا برنامه اسمبلی یک برنامه را ترجمه کند. 2-زمانی که اسمبلر برنامه را از زبان اسمبلی به کد ماشین تبدیل میکند
old red sandstone
سنگ ماسه قرمز قدیمی ماسه سنگ سرخ قدیمی
incomplete
انجام نشده پر نشده
unintended investment
سرمایه گذاری برنامه ریزی نشده سرمایه گذاری پیش بینی نشده
rool crush
اثر تاخوردگی
[فرش هایی که درست عدل بندی نشده و یا مدت طولانی بصورت چهارلا در انبار باشد پس از مفروش شدن در زمین برآمدگی هایی در محل تا دارد که اگر به شکستگی منجر نشده باشد پس از مدتی اصلاح می شود.]
expedient
<adj.>
مفید
fruitful
مفید
effecting
مفید
effect
مفید
effected
مفید
precise
مفید
remedial
مفید
profitable
مفید
effective
مفید
gainful
مفید
helpful
<adj.>
مفید
beneficial
<adj.>
مفید
well off
مفید
significance
مفید
advantageous
<adj.>
مفید
proper
<adj.>
مفید
utile
[archaic]
[useful]
<adj.>
مفید
utilitarian
[useful]
<adj.>
مفید
practical
<adj.>
مفید
practicable
<adj.>
مفید
useful
<adj.>
مفید
functional
<adj.>
مفید
convenient
<adj.>
مفید
valuable
<adj.>
مفید
serviceable
<adj.>
مفید
purpose-built
<adj.>
مفید
applicatory
<adj.>
مفید
handy
<adj.>
مفید
suitable
<adj.>
مفید
benefactress
مفید
handy
[useful]
<adj.>
مفید
purposive
<adj.>
مفید
purposeful
<adj.>
مفید
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
مفید
effective capacity
گنجایش مفید
effective depth
ارتفاع مفید
stead
مفید بودن
usefully
بطور مفید
beneficially
<adv.>
بطور مفید
serviceably
<adv.>
بطور مفید
syllabuses
خلاصه مفید
use
مقدار مفید
uses
مقدار مفید
good
سودمند مفید
poniter
توصیه مفید
lacanic
مختصر و مفید
syllabus
خلاصه مفید
salubrity
مفید بودن
service load
بار مفید
constructive
مفید ساختمانی
utility
مفید بودن
useful load
بار مفید
useful life
عمر مفید
useful capacity
فرفیت مفید
useable storage
ذخیره مفید
profitably
<adv.>
بطور مفید
utilizable discharge
بده مفید
payloads
بار مفید
utility program
برنامه مفید
utility function
تابع مفید
available magnification
بزرگنمایی مفید
useful load
فرفیت مفید
useful power
قدرت مفید
useful power
توان مفید
useful work
کار مفید
helpfully
بطور مفید
advantageaus
مفید باصرفه
effective storage
گنجایش مفید
active storage
گنجایش مفید
active capacity
گنجایش مفید
payload
بار مفید
brake horsepower
توان مفید
advantageously
بطور مفید
advantage
مفید بودن
application years
عمر مفید یک دستگاه
abbreviate
مختصر یا مفید کردن
come in handy
<idiom>
اثبات مفید بودن
useable reservoir storage
گنجایش مفید مخزن
available storage capacity
گنجایش مفید مخزن
abbreviates
مختصر یا مفید کردن
average available discharge
بده متوسط مفید
efficiency
فعالیت مفید بازده
abbreviating
مختصر یا مفید کردن
asset
چیز با ارزش و مفید
informative
حاوی اطلاعات مفید
rated pay load
بار مفید نامی
curtly
<adv.>
بصورت مختصر و مفید
instrumental
مفید قابل استفاده
compendiously
<adv.>
بصورت مختصر و مفید
man friday
مستخدم یا یارخیلی مفید
vail
بکارخوردن مفید بودن
availability
شخص مفید دسترسی
briefly
<adv.>
بصورت مختصر و مفید
availability
چیز مفید وسودمند
payload space
فضای بار مفید
benefiting
احسان کردن مفید بودن
pay load
فرفیت مفید وسیله نقلیه
multocular
مختصر و مفید کوتاه و سودمند
benefit
احسان کردن مفید بودن
benefited
احسان کردن مفید بودن
resource
گرافیکی که مفید هستند یا توسط چیزی استفاده می شوند
graphic
زبان برنامه نویس کامپیوتر با دستورات توکار و مفید حین نمایش گرافیک
age old
قدیمی
veterans
قدیمی
outdated
قدیمی
fogram
قدیمی
age-old
قدیمی
bygone
قدیمی
archaic
قدیمی
We old – fashioned people .
ما قدیمی ها
out of date
قدیمی
veteran
قدیمی
olden
قدیمی
antiquated
قدیمی
stale cheque
چک قدیمی
old time
قدیمی
dates
قدیمی
timeworn
قدیمی
date
قدیمی
old-timers
قدیمی
seniors
قدیمی
old-timer
قدیمی
senior
قدیمی
old timer
قدیمی
ancient
قدیمی
libraries
تعدا دتوابع مفید و مستقل که وارد هر برنامهای میشود تا مانع نوشتن برنامه شود
library
تعدا دتوابع مفید و مستقل که وارد هر برنامهای میشود تا مانع نوشتن برنامه شود
controlled thermonuclear reaction
جوش هستهای کنترل شده تحت شرایط ازمایشگاهی برای تولید توان مفید
languages
زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
language
زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
fuddy-duddy
قدیمی مسلک
square toed
قدیمی مسلک
Old – time tunes .
آهنگهای قدیمی
ancient manuscript
نوشته قدیمی
by gone
قدیمی گذشته ها
newest
اخیرا و نه قدیمی
arquebus
تفنگ قدیمی
codex
نسخه قدیمی
culverin
یکجورتوپ قدیمی
(as) old as the hills
<idiom>
خیلی قدیمی
old hat
هر چیز قدیمی
fogies
ادم قدیمی
fogeys
ادم قدیمی
paleography
کتابت قدیمی
primal
بسیار قدیمی
presentation copy
نسخه قدیمی
fogey
ادم قدیمی
fuddy-duddies
قدیمی مسلک
incunabulum
کتب قدیمی
past masters
استاد قدیمی
past master
استاد قدیمی
protolanguage
زبان قدیمی
old hat
قدیمی مسلک
fogy
ادم قدیمی
unreconstructed
قدیمی مسلک
new
اخیرا و نه قدیمی
new-
اخیرا و نه قدیمی
scholastic
متفکران قدیمی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com