Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
the sands are running out
مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
Other Matches
his days
عمرش نزدیک است به پایان برسد
halt
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halted
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halts
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
deadlines
ضرب الاجل
period of grace
ضرب الاجل
deadline
ضرب الاجل
short notice
اخطاریه با ضرب الاجل کوتاه
grant a period of grace
ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
find touch
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closest
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
inshore
نزدیک کرانه نزدیک ساحل
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
to bring to a termination
بپایان رساندن
peter
بپایان رسیدن
terminator
بپایان رساننده
finish
بپایان رسانیدن
to follow out
بپایان رسانیدن
finalization
بپایان رسانی
to carry through
بپایان رساندن
to put a period to
بپایان رساندن
dont
بپایان رسانیدن
to d. to and end
بپایان رساندن
finishes
بپایان رسانیدن
to get done with
بپایان رساندن
to come to an end
بپایان رسیدن
to push through
بپایان رساندن
finalizing
بپایان رساندن
finalizes
بپایان رساندن
knock up
بپایان رساندن
concludes
بپایان رساندن
conclude
بپایان رساندن
terminated
بپایان رساندن
terminates
بپایان رساندن
terminate
بپایان رساندن
consummate
بپایان رساندن
consummated
بپایان رساندن
consummates
بپایان رساندن
knock-up
بپایان رساندن
knock-ups
بپایان رساندن
to top off
بپایان رساندن
finalized
بپایان رساندن
finalize
بپایان رساندن
finalising
بپایان رساندن
to go to with
بپایان رساندن
consummating
بپایان رساندن
finalises
بپایان رساندن
finalised
بپایان رساندن
play out
بپایان رساندن
to run out
بپایان رسیدن
to run out
به ته کشیدن
[بپایان رسیدن]
end
طرف بپایان رساندن
terminative
بپایان رساننده قطعی
ends
طرف بپایان رساندن
ended
طرف بپایان رساندن
expire
سپری شدن بپایان رسیدن
to wind up
خاتمه دادن بپایان رساندن
expires
سپری شدن بپایان رسیدن
he outwatched the night
شب بپایان رسیدو او همچنان بیداربود
expiring
سپری شدن بپایان رسیدن
surcease
پایان یافتن بپایان رساندن
dost
بپایان رسانیدن تمام کردن
fee tail
برسد
let alone
<idiom>
چه برسد به
much less
چه برسد به
and certainly not
<conj.>
چه برسد به
to say nothing of
<conj.>
چه برسد به
not to speak of
<conj.>
چه برسد به
not to mention
<conj.>
چه برسد به
let
[leave]
alone
<conj.>
چه برسد به
still less
چه برسد به
never mind
چه برسد به
to knit up
بوسیله بافتن تعمیرکردن بپایان رساندن
Heaven help him this time.
خدابدادش برسد
attentions
برسد به دست
attention
برسد به دست
approaches
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
Let her attend to her work .
بگذار بکارش برسد
multimillionaire
میلیونری که ثروتش بچندمیلیون برسد
finallist
کسی که درمسابقه به مرحله نهایی برسد
He's due to arrive at ten.
او
[مرد]
قرار است ساعت ده برسد.
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
It must be put up to the prime minister .
باید بعرض نخست وزیر برسد
to be long in coming
خیلی طولش میدهد تا بیاید
[برسد]
would-be
کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
render
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
rendered
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
would be
کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
to be a long time in the coming
خیلی طولش میدهد تا بیاید
[برسد]
iterative process
فرآیندی که تکرار میشود تا به شرطی برسد
renders
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
Wait up!
صبر بکن!
[تا کسی بیاید یا برسد]
adventitious property
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
lip
ضربهای که به لبه سوراخ گلف برسد و در ان نیفتد
truncation
حذف رقم یک عدد تا به یک طول مشخص برسد
We were afraid lest she should get here too late .
ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
bridges
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
It is due to be signed this afternoon .
قرار است امروز بعد از ظهر به ا مضاء برسد .
bridge
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
wait up for
<idiom>
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
mid wicket
توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
necessary line
خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
Method to my madness
<idiom>
هدفی که شخصی دارد هر چند دیوانه وار به نظر برسد
perfectionists
کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
perfectionist
کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
padding
حرف یا رقم افزوده برای پر کردن رشته یا بسته تا به طور مورد نظر برسد.
pad character
حرف اضافی افزوده شده به رشته یا بسته یا فایل تا به اندازه مورد نظر برسد
assembly lines
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly line
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
reentry vehicle
مدول یا قسمتی از سفینه فضایی که مجددا بایستی ازجو عبور کند تا به زمین برسد
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
approach lane
مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
echo
هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
echoing
هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
tweening
محاسبه تصاویر میانی که از تصویر ابتدایی شروع تا تصویر دیگر برسد
echoes
هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
echoed
هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
linear
روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا به جواب برسد.
movable
نوک دیسک مغناطیسی که در روی دیسک حرکت میکند تا به شیار مورد نظر برسد
warm up
اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
We don't know what the world will be like in 20 years, to say nothing of in 100 years.
ما نمی دانیم دنیا در ۲۰ سال آینده چه جور تغییر می کند چه برسد به ۱۰۰ سال آینده.
wait state
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
wait condition
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
hand-to-hand
نزدیک
closes
نزدیک
hand to hand
نزدیک
contiguous
نزدیک
by
از نزدیک
close-up
از نزدیک
forthcoming
نزدیک
approaching
نزدیک
in sight
نزدیک
closer
نزدیک
foreby
نزدیک
forby
نزدیک
close-ups
از نزدیک
forby
از نزدیک
forbye
از نزدیک
forbye
نزدیک
close up
از نزدیک
beside
نزدیک
at hand
نزدیک
nigh
نزدیک
hard by
نزدیک
close aboard
نزدیک
close
نزدیک
fast by
نزدیک
cephalo
نزدیک به سر
caudal
نزدیک به دم
close by
نزدیک
upcoming
نزدیک
near
نزدیک
up to
<idiom>
نزدیک به
proximate
نزدیک
neighbouring
نزدیک
nearby
نزدیک
on the verge of
نزدیک به
on the eve of
نزدیک
closest
نزدیک
nears
نزدیک
nearing
نزدیک
accessible
نزدیک
to gain ground upon
نزدیک
vicinal
نزدیک
near-
نزدیک
up against
<idiom>
نزدیک به
nearer
نزدیک
nearest
نزدیک
not ahunderd mails flom
نزدیک
near upon
نزدیک
imminent
نزدیک
near by
نزدیک
narrowly
از نزدیک
adjacent
نزدیک
near by
نزدیک به
near at hand
نزدیک
neared
نزدیک
next door to
نزدیک
towards
نزدیک
stand by
<idiom>
نزدیک بودن
close supervision
نظارت نزدیک
adducent
نزدیک کننده
come by
نزدیک شدن
of kin
نزدیک همانند
danger close
خطر نزدیک
Near our office .
نزدیک اداره ما
cypres
تقریبی نزدیک
deepest
نزدیک به هدف
deeper
نزدیک به هدف
deep
نزدیک به هدف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com