English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
Other Matches
bear برعهده گرفتن
bears برعهده گرفتن
to opt out [of something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
to take the fall [American English] مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
collective guarantee مسئولیت دسته جمعی مسئولیت تضامنی
action انجام کاری
actions انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
sleep پیش از انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
capability قادر به انجام کاری بودن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
backlog کاری که باید انجام شود
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
backlogs کاری که باید انجام شود
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
undertakes توافق برای انجام کاری
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
undertaken توافق برای انجام کاری
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
have باعث انجام کاری شدن
slur باعجله کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
loads کاری که باید انجام شود
load کاری که باید انجام شود
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
having باعث انجام کاری شدن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
plod بازحمت کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
cinch کاری که با سهولت انجام شود
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
bars توقف کسی برای انجام کاری
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
bar توقف کسی برای انجام کاری
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To follow up (trace) something. پی کاری را گرفتن
to be fulfilled انجام گرفتن
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
no operation instruction دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
applications کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
no op دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be about to do something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to be about to do something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to proceed انجام گرفتن [شدن]
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com