English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (29 milliseconds)
English Persian
take over مسلط شدن غلبه کردن جانشین کردن جانشین شدن
Other Matches
swaps جانشین کردن
swopped جانشین کردن
swap جانشین کردن
substituting جانشین کردن
substituted جانشین کردن
swopping جانشین کردن
swops جانشین کردن
kludge جانشین کردن
substitute جانشین کردن
swapped جانشین کردن
fill in جانشین کردن
replace عوض کردن جانشین شدن یا کردن تعویض قطعات یا یکانها
replaces عوض کردن جانشین شدن یا کردن تعویض قطعات یا یکانها
replacing عوض کردن جانشین شدن یا کردن تعویض قطعات یا یکانها
replaced عوض کردن جانشین شدن یا کردن تعویض قطعات یا یکانها
ingraft در ذهن جانشین کردن
substituted تعویض جانشین کردن
substituting تعویض جانشین کردن
substitute تعویض جانشین کردن
vicarious به نیابت قبول کردن جانشین
subrogate بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
algebra استفاده از حروف در برخی عملیات محاسباتی مشخص برای جانشین کردن اعداد ناشناخته یا یک محدودهای از اعداد ممکن
succedent جانشین
successor جانشین
standby جانشین
subsitute جانشین
surrogates جانشین
succedaneum جانشین
succeeder جانشین
locumtenens جانشین
standbys جانشین
surrogate جانشین
superseder جانشین
deputy جانشین
substitute جانشین
substituted جانشین
deputies جانشین
substituting جانشین
locum جانشین
locums جانشین
vicar جانشین
vicars جانشین
imam or imaum جانشین
relief جانشین
replacements جانشین
heir جانشین
replacement جانشین
absence indicator جانشین
standby application کاربرد جانشین
father surrogate جانشین پدر
complete substitution جانشین کامل
substitute goods کالاهای جانشین
wlldcard علامت جانشین
substitute goals هدفهای جانشین
alternate forms شکلهای جانشین
fill in جانشین شونده
mother surrogate جانشین مادر
aliases نام جانشین
replacements جانشین سازی
alias نام جانشین
surreptitiously محرمانه جانشین
backup جانشین بازیگر
displace جابجاکردن جانشین
incomer جانشین مهاجر
displace جانشین شدن
displaced جابجاکردن جانشین
displaced جانشین شدن
displaces جابجاکردن جانشین
displaces جانشین شدن
displacing جابجاکردن جانشین
displacing جانشین شدن
heir جانشین شدن
vicar of christ جانشین یا خلیفه
he succeeded his father جانشین پدرش شد
expromissor جانشین بدهکار
mother substitute جانشین مادر
surrogates جانشین شدن
substitution جانشین سازی
repeater پرچم جانشین
displacement جانشین سازی
succedaneous متعاقب جانشین
pinch اندک جانشین
vacant succession بدون جانشین
surrogate جانشین شدن
b. eliminator جانشین باتری ب
pinches اندک جانشین
to take over جانشین شدن
replacement جانشین سازی
alternate command authority افسر جانشین فرمانده
deputies قائم مقام جانشین
stand-in جانشین هنرپیشه شدن
stand-ins جانشین هنرپیشه شدن
alternate command authority مقام جانشین فرماندهی
stand in جانشین هنرپیشه شدن
vice chief of staff جانشین رئیس ستاد
standards کالای جانشین رزمی
stand in for someone <idiom> جانشین کسی بودن
standard کالای جانشین رزمی
to take the place of something جانشین چیزی شدن
deputy قائم مقام جانشین
locumtenens کفیل جانشین موقت
vicegerent جانشین قائم مقام
substitution test ازمون جانشین سازی
subrogation نیابت جانشین سازی
symbol substitution test ازمون جانشین سازی نمادها
succee جانشین شدن میراث بردن
make do with something <idiom> جانشین چیزی به جای چیزدیگر
acceptable product فراورده جانشین قابل قبول
deputy chief of naval operation جانشین فرماندهی نیروی دریایی
succession of the presidency سیستم تعیین جانشین درریاست
standard اقلام مورد نیازی که جانشین کالای نظامی می شوند
expansion فرآیندی که در آن فراخوان ماکرو با دستورات درون آن جانشین میشود
standards اقلام مورد نیازی که جانشین کالای نظامی می شوند
fuzzy logic نوعی منط ق در برنامه نویسی کامپیوتری که روشهای نتیجه گیری در مغز بشر را جانشین میکند
fuzzy theory نوعی منط ق در برنامه نویسی کامپیوتری که روشهای نتیجه گیری در مغز بشر را جانشین میکند
potential substitution حالتی که یک کالا جانشین عینی نداردولی موادی وجود دارند که تحت شرایط خاص می توانندجانشین ان شوند
Overdrive قطعه پردازنده که به عنوان جانشین قدرتمند برای پردازنده Intelاست
modes حالت کامپیوتر محاورهای که در آن متن جدید وارد شده جانشین متن قبلی میشود
mode حالت کامپیوتر محاورهای که در آن متن جدید وارد شده جانشین متن قبلی میشود
take over from کار را از کسی تحویل گرفتن جانشین کسی شدن
tokens کد داخلی که جانشین کلمه رزرو یا عبارت برنامه در یک زبان برنامه سازی سطح بالا میشود
token کد داخلی که جانشین کلمه رزرو یا عبارت برنامه در یک زبان برنامه سازی سطح بالا میشود
conquests غلبه کردن
conquest غلبه کردن
conquering غلبه کردن
conquers غلبه کردن
overcomes غلبه کردن
overcome غلبه کردن
to bear down غلبه کردن بر
overcoming غلبه کردن
conquer غلبه کردن
supersedes جانشین شدن جایگزین چیز دیگری شدن
supersede جانشین شدن جایگزین چیز دیگری شدن
two way alternate operation عملکرد متناوب دو طرفه عملکرد جانشین دوگانه
superseding جانشین شدن جایگزین چیز دیگری شدن
superseded جانشین شدن جایگزین چیز دیگری شدن
overpowered فتح و غلبه کردن
overpowers فتح و غلبه کردن
to gain a victory over ففریافتن بر غلبه کردن بر
overpower فتح و غلبه کردن
united nations organization سازمان جهانی که در تاریخ 42 اکتبر5491 در واقع به عنوان نتیجه قهری جنگ وکنفرانسهای راجع به ان به وجود امده است و در حقیقت جانشین جامعه ملل میباشد
ends حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند
modula یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که توسط Wirth Niklasبه عنوان جانشین زبان پاسکال ساخته شده است مدولا- 2
ended حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند
end حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند
overlooked مسلط یا مشرف بودن بر چشم پوشی کردن
overlook مسلط یا مشرف بودن بر چشم پوشی کردن
overlooking مسلط یا مشرف بودن بر چشم پوشی کردن
overlooks مسلط یا مشرف بودن بر چشم پوشی کردن
Conservative Party یکی از دوحزب مهم سیاسی انگلستان که جانشین حزب " توری "است که حزب اخیر در قرن 81 و 91 در انگلستان فعالیت داشته
inherit مالک شدن جانشین شدن
inheriting مالک شدن جانشین شدن
second in command معاون فرماندهی جانشین فرماندهی
inherits مالک شدن جانشین شدن
mode حالت کامپیوتر محاورهای که در آن متن جدید وارد شده جانشین متن قبلی میشود و طوری تنظیم میشود که فضا داشته باشد
modes حالت کامپیوتر محاورهای که در آن متن جدید وارد شده جانشین متن قبلی میشود و طوری تنظیم میشود که فضا داشته باشد
rear commodore سرپرست کاروان دریایی جانشین فرمانده کاروان دریایی
prevail مسلط
prevailed مسلط
prevails مسلط
hegemonic مسلط
preponderant مسلط
dominant مسلط
overruling مسلط
predominant مسلط
commanding مسلط
predominate مسلط بودن
overrules مسلط شدن بر
sovereigns حاکم مسلط
predominates مسلط بودن
predominated مسلط بودن
come over مسلط شدن بر
predominating مسلط بودن
overrule مسلط شدن بر
regnant حکمفرما مسلط
thalassocrat مسلط بردریا
sovereign حاکم مسلط
overruled مسلط شدن بر
over rule مسلط شدن
hagride مسلط شدن بر
holding company کمپانی مسلط
dominant firm واحد تجارتی مسلط
conquest غلبه
ascendancey غلبه
victory غلبه
prepotency غلبه
domination غلبه
dominance غلبه
ascendance غلبه
conquests غلبه
beats غلبه
beat غلبه
antonomasia غلبه
victories غلبه
to wear breeches بر شوهر خود مسلط بودن
He is fluent in Chinese. او به زبان چینی مسلط است.
He is fluent in Mandarin. او به زبان چینی مسلط است.
overcoming غلبه یافتن
to gain the upper hand غلبه یافتن
overcomes غلبه یافتن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com