Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 142 (7 milliseconds)
English
Persian
suspender
معلق
handstand
معلق
handstands
معلق
turntable
معلق
turntables
معلق
pendant
معلق
pendants
معلق
headlong
معلق
hanging
معلق
conditional
معلق
suspend
معلق
suspending
معلق
suspends
معلق
suspended
معلق
suspense
معلق
dependent
معلق
abeyant
معلق
flip flap
معلق
heels over head
معلق
hypostasis
معلق
pendent
معلق
pensile
معلق
summersault
معلق
suspensor
معلق
suspensory
معلق
up in the air
<idiom>
معلق
Other Matches
cantilever bridge
پل معلق
chain bridge
پل معلق
suspension bridge
پل معلق
suspension bridges
پل معلق
tumbler
معلق زن
tumblers
معلق زن
jusad rem
حق معلق
somerset
معلق زدن
suspension
معلق کردن
somerset
شیرجه معلق
conditional contract
عقد معلق
suspensions
معلق کردن
suspended load
بار معلق
estate in remainder
تملک معلق
suspense file
پرونده معلق
suspension reinforcement
ارماتور معلق
suspensive
تعلیق معلق
suspensed sediment
رسوبات معلق در اب
suspended solids
جامدات معلق
levitative
معلق در هوا
suspension cable
کابل معلق
lis pendens
دعوای معلق
unconditionality
معلق نبودن
tumbled
معلق زدن
tumbled
معلق شدن
to be up in the air
معلق بودن
tumble
معلق زدن
tumble
معلق شدن
somersaults
معلق زدن
somersaults
معلق پشتک
somersaulting
معلق زدن
somersaulting
معلق پشتک
somersaulted
معلق زدن
somersaulted
معلق پشتک
somersault
معلق زدن
somersault
معلق پشتک
tumbles
معلق شدن
tumbles
معلق زدن
hanging
معلق شدن
hanging indent
تورفتگی معلق
suspends
معلق کردن
hanging step
پله معلق
suspending
معلق کردن
suspend
معلق کردن
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
arch-buttant
پشت بند معلق
hang-up
درحال معلق ماندن
suspend from service
معلق کردن از کار
cable suspension bridge
پل معلق با سیم تابیده
pending
تازمانی که امر معلق
suspension of vouchers
معلق کردن اسناد
full-suspension bike
دوچرخه کاملا معلق
hang-ups
درحال معلق ماندن
hang up
درحال معلق ماندن
floccule
تودههای معلق درمایع
To teach grandma to suck eggs.
جلوی لوطی معلق زدن
to stay something
موقتا معلق کردن
[قانون]
overturned
معلق شدن برگشتن وسیله
policies
سند معلق به انجام شرطی
policy
سند معلق به انجام شرطی
overturn
معلق شدن برگشتن وسیله
breakdown
ته نشینی مواد معلق دردوغاب
suspends
موقوف الاجرا کردن معلق
suspends
معلق کردن تعلیق دادن
breakdowns
ته نشینی مواد معلق دردوغاب
suspending
موقوف الاجرا کردن معلق
suspending
معلق کردن تعلیق دادن
suspend
معلق کردن تعلیق دادن
overturns
معلق شدن برگشتن وسیله
suspend
موقوف الاجرا کردن معلق
pendent lite
حکم معلق امین ترکه
handspring
معلق زدن بر روی دستها
settleable suspended solids
مواد معلق تهنشین پذیر
due in suspense file
پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
floats
شناور ساختن در هوا معلق بودن
to remain suspended
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
floated
شناور ساختن در هوا معلق بودن
to stay floating
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
to go down to the wire
<idiom>
تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
tenterhooks
<idiom>
درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
float
شناور ساختن در هوا معلق بودن
to be on tenters
میان زمین واسمان معلق بودن
suspensoid
محلول سریشمی دارای ذرات معلق
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to be on tenter hooks
میان زمین واسمان معلق بودن
to hold a wolf by the ear
میان زمین واسمان معلق بودن
to suspend
معلق نگه داشتن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
set down
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
electrophoresis
حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق
to keep somebody on tenterhooks
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
nonduty status
حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
to let somebody dangle
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
plea in abatement
دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
aluminum pigmented dope
لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
vertical take off and landing
هواپیمایی که بدون داشتن سرعت نسبی قادر به برخاستن از سطح زمین معلق ماندن در هوا و فرودمجدد باشد
moored mine
مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
black wash
نوع دیگری ازگرافیت و کک و ذغال سخت یامواد الی است که با مایعی بطور معلق و برای پوشش ماهیچههای تر و قالبهای ماسهای به کار برده میشود
suspends
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspend
معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspending
معلق کردن موقتا بیکار کردن
estate in remainder
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
merry dancers
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
northern lights
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dance
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
to turn a somersault
پشتک زدن معلق زدن
hangers
اویزان کننده معلق کننده
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
hanger
اویزان کننده معلق کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com