English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 142 (4 milliseconds)
English Persian
suspender معلق
handstand معلق
handstands معلق
turntable معلق
turntables معلق
pendant معلق
pendants معلق
headlong معلق
hanging معلق
conditional معلق
suspend معلق
suspending معلق
suspends معلق
suspended معلق
suspense معلق
dependent معلق
abeyant معلق
flip flap معلق
heels over head معلق
hypostasis معلق
pendent معلق
pensile معلق
summersault معلق
suspensor معلق
suspensory معلق
up in the air <idiom> معلق
Other Matches
cantilever bridge پل معلق
chain bridge پل معلق
suspension bridge پل معلق
suspension bridges پل معلق
tumbler معلق زن
tumblers معلق زن
jusad rem حق معلق
somerset معلق زدن
suspension معلق کردن
somerset شیرجه معلق
conditional contract عقد معلق
suspensions معلق کردن
suspended load بار معلق
estate in remainder تملک معلق
suspense file پرونده معلق
suspension reinforcement ارماتور معلق
suspensive تعلیق معلق
suspensed sediment رسوبات معلق در اب
suspended solids جامدات معلق
levitative معلق در هوا
suspension cable کابل معلق
lis pendens دعوای معلق
unconditionality معلق نبودن
tumbled معلق زدن
tumbled معلق شدن
to be up in the air معلق بودن
tumble معلق زدن
tumble معلق شدن
somersaults معلق زدن
somersaults معلق پشتک
somersaulting معلق زدن
somersaulting معلق پشتک
somersaulted معلق زدن
somersaulted معلق پشتک
somersault معلق زدن
somersault معلق پشتک
tumbles معلق شدن
tumbles معلق زدن
hanging معلق شدن
hanging indent تورفتگی معلق
suspends معلق کردن
hanging step پله معلق
suspending معلق کردن
suspend معلق کردن
full-suspension <adj.> کاملا معلق
a bolt from the blue مثل عجل معلق
arch-buttant پشت بند معلق
hang-up درحال معلق ماندن
suspend from service معلق کردن از کار
cable suspension bridge پل معلق با سیم تابیده
pending تازمانی که امر معلق
suspension of vouchers معلق کردن اسناد
full-suspension bike دوچرخه کاملا معلق
hang-ups درحال معلق ماندن
hang up درحال معلق ماندن
floccule تودههای معلق درمایع
To teach grandma to suck eggs. جلوی لوطی معلق زدن
to stay something موقتا معلق کردن [قانون]
overturned معلق شدن برگشتن وسیله
policies سند معلق به انجام شرطی
policy سند معلق به انجام شرطی
overturn معلق شدن برگشتن وسیله
breakdown ته نشینی مواد معلق دردوغاب
suspends موقوف الاجرا کردن معلق
suspends معلق کردن تعلیق دادن
breakdowns ته نشینی مواد معلق دردوغاب
suspending موقوف الاجرا کردن معلق
suspending معلق کردن تعلیق دادن
suspend معلق کردن تعلیق دادن
overturns معلق شدن برگشتن وسیله
suspend موقوف الاجرا کردن معلق
pendent lite حکم معلق امین ترکه
handspring معلق زدن بر روی دستها
settleable suspended solids مواد معلق تهنشین پذیر
due in suspense file پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
floats شناور ساختن در هوا معلق بودن
to remain suspended معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
floated شناور ساختن در هوا معلق بودن
to stay floating معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
tenterhooks <idiom> درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
float شناور ساختن در هوا معلق بودن
to be on tenters میان زمین واسمان معلق بودن
suspensoid محلول سریشمی دارای ذرات معلق
in suspense درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to be on tenter hooks میان زمین واسمان معلق بودن
to hold a wolf by the ear میان زمین واسمان معلق بودن
to suspend معلق نگه داشتن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
set down معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
electrophoresis حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق
to keep somebody on tenterhooks <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
nonduty status حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
to let somebody dangle <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
plea in abatement دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
aluminum pigmented dope لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
vertical take off and landing هواپیمایی که بدون داشتن سرعت نسبی قادر به برخاستن از سطح زمین معلق ماندن در هوا و فرودمجدد باشد
moored mine مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
black wash نوع دیگری ازگرافیت و کک و ذغال سخت یامواد الی است که با مایعی بطور معلق و برای پوشش ماهیچههای تر و قالبهای ماسهای به کار برده میشود
suspends معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspend معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspending معلق کردن موقتا بیکار کردن
estate in remainder ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
merry dancers شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
northern lights شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dance شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
tumbles غلت خوردن معلق خوردن
to turn a somersault پشتک زدن معلق زدن
hangers اویزان کننده معلق کننده
tumble غلت خوردن معلق خوردن
tumbled غلت خوردن معلق خوردن
hanger اویزان کننده معلق کننده
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com