English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (3 milliseconds)
English Persian
sufficient مقدار کافی
Search result with all words
doze مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozed مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozes مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozing مقدار کافی از یک دارو خوراک
sufficiency قابلیت مقدار کافی
long run مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
in short supply <idiom> نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
Other Matches
setting up 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
set 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
incremental computer دادهای که اختلاف مقدار فعلی با مقدار اصلی را نشان میدهد
table استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tabled استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tabling استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tables استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
default مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulting مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
paasche price index یعنی حاصلضرب قیمت و مقدار پایه بخش برحاصلضرب قیمت و مقدار درسال جاری
dosages مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
dosage مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
sufficient <adj.> کافی
sufficing <adj.> کافی
adequate کافی
satisfactory <adj.> کافی
adequate کافی
enow کافی
good [sufficient] <adj.> کافی
adequate <adj.> کافی
acceptable <adj.> کافی
enough کافی
sufficient کافی
law of demand براساس قانون تقاضا مقدار تقاضای کالا باقیمت ان کالا رابطه معکوس دارد . هر چه قیمت کالا بالاتررود مقدار تقاضا برای کالاکمتر میشود
plenty of rain باران کافی
be adequate کافی بودن
skimps غیر کافی
skimping غیر کافی
skimped غیر کافی
inadequate غیر کافی
skimp غیر کافی
sufficient condition شرط کافی
sufficient conditions شرایط کافی
due care مراقبت کافی
leisure وقت کافی
necessary and sufficient لازم و کافی
suffice کافی بودن
scanty غیر کافی
inextenso بطول کافی
sufficiently <adv.> بقدر کافی
suffices کافی بودن
adequately [sufficiently] <adv.> بقدر کافی
Nothing more, thanks. کافی است.
run short <idiom> کافی نبودن
sufficed کافی بودن
be enough کافی بودن
adequately بقدر کافی
be sufficient کافی بودن
scantier غیر کافی
last [be enough] کافی بودن
scantiest غیر کافی
sufficing کافی بودن
reach کافی بودن
suffice کافی بودن
well educatd دارای تحصیلات کافی
he is short of hands کارگر کافی ندارد
enough باندازهء کافی نسبتا
well paid دارای حقوق کافی
voteless بدون رای کافی
incompetent غیر کافی ناشایسته
to have plenty of time وقت کافی داشتن
sufficient condition شرط کافی [ریاضی]
not a leg to stand on <idiom> مدرک کافی نداشتن
insufficiently بطور غیر کافی
inadequately بطور غیر کافی
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
bandwidth در شبکه گسترده استفاده میشود و به کاربر اجازه هر مقدار ارسال اطلاعات میدهد و شبکه برای ارسال این مقدار اطلاعات تنظیم شده است
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
Nothing more, thanks. کافی است، خیلی متشکرم.
Enough has been said! به اندازه کافی گفته شده!
working ball گوی با سرعت و چرخش کافی
So much for theory! <idiom> به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
straw boss [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
It is not deep enough. باندازه کافی گود نیست
he had a good supply of coal زغال سنگ کافی ذخیره کرده
He has not enough experience for the position. برای اینکار تجربه کافی ندارد
underdeveloped رشد کافی نیافته عقب افتاده
underfeed غذای غیر کافی خوردن یا دادن
adequately باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
end in itself <idiom> مکان کافی برای راحت بودن
caught short <idiom> پول کافی برای پرداخت نداشتن
put the question مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
attention توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
well-to-do <idiom> پول کافی برای امرار معاش کردن
attentions توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
My tea is not cool enough to drink. چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
on easy street <idiom> پول کافی برای زندگی راحت داشتن
I'm old enough to take care of myself. من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
leave (let) well enough alone <idiom> دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
Is there enough time to change trains? آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Is that enough to be a problem? آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
pillows صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillow صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
The room is bare of furniture . این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
So much for that. <idiom> اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره]
liberal gift بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
bedsore زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
checksum آن را اضافه میکند و مقدار اضافه شده را با مقدار ذخیره شده مقایسه میکند
check total آن را اضافه میکند و مقدار اضافه شده را با مقدار ذخیره شده مقایسه میکند
demurrer ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
touch football نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
blue water school انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
state lamb در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
state tiger در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
decarburizing گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
diesel ramjet موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
royalty tonnage مقدار
scantling مقدار
dealt مقدار
mouthful مقدار
mouthfuls مقدار
what چه مقدار
value مقدار
batch مقدار
batches مقدار
truth table دو مقدار
measurment مقدار
t value مقدار تی
spatter مقدار کم
spattered مقدار کم
smidgin مقدار کم
smidgen مقدار کم
outturn مقدار
spattering مقدار کم
penny worth مقدار کم
single valued تک مقدار
spatters مقدار کم
soupcon مقدار کم
volume discount مقدار
values مقدار
sprinkling مقدار کم
modicum مقدار کم
summa مقدار
sups مقدار
total مقدار
quantities مقدار
quantity مقدار
amount مقدار
amounted مقدار
amounting مقدار
amounts مقدار
size مقدار
sum مقدار
sizes مقدار
magnitude مقدار
volume مقدار
volumes مقدار
quantum مقدار
valuing مقدار
percentages مقدار
supping مقدار
sup مقدار
supped مقدار
percentage مقدار
iso quant مقدار
deals مقدار
extent حد مقدار
deal مقدار
restoration احیا و مرمت فرش [برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
dosing مقدار دارو
certificate of measurement گواهی مقدار
data value مقدار داده
doses مقدار دارو
quantity of capital مقدار سرمایه
valuing قدر مقدار
debit balance مقدار بدهکاری
dosing مقدار مجاز
constant مقدار ثابت
calorific power مقدار حرارتی
certificate of quantity گواهی مقدار
critical valve مقدار بحرانی
proportions شباهت مقدار
proportion شباهت مقدار
constatnt مقدار ثابت
quantity discount مقدار تخفیف
quantity of demand مقدار تقاضا
quantity of labor مقدار کار
quantity of leisure مقدار فراغت
proper value مشخصه مقدار
dose مقدار مجاز
dose مقدار دارو
characteristic number ویژه مقدار
doses مقدار مجاز
dosed مقدار دارو
characteristic root ویژه مقدار
dosed مقدار مجاز
characteristic number مشخصه مقدار
characteristic root مشخصه مقدار
proper value ویژه مقدار
quantity of money مقدار پول
optimum value مقدار بهینه
drib مقدار کمی
values قدر مقدار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com