English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (40 milliseconds)
English Persian
restrict منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricting منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricts منحصر کردن دچار تضییقات کردن
Other Matches
limit منحصر کردن
lay up دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
confining محدود کردن منحصر کردن
confine محدود کردن منحصر کردن
discomfit دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits دچار مانع کردن ناراحت کردن
embroil دچار کردن
embroiled دچار کردن
embroiling دچار کردن
embroils دچار کردن
plaguing دچار طاعون کردن
convulsed دچار تشنج کردن
plagued دچار طاعون کردن
plagues دچار طاعون کردن
troubling دچار کردن اشفتن
to let in for گرفتار یا دچار کردن
plague دچار طاعون کردن
convulses دچار تشنج کردن
convulsing دچار تشنج کردن
convulse دچار تشنج کردن
troubles دچار کردن اشفتن
trouble دچار کردن اشفتن
traumatised دچار روان زخم کردن
swamp دچار کردن مستغرق شدن
traumatising دچار روان زخم کردن
traumatize دچار روان زخم کردن
traumatized دچار روان زخم کردن
swamps دچار کردن مستغرق شدن
traumatises دچار روان زخم کردن
traumatizes دچار روان زخم کردن
traumatizing دچار روان زخم کردن
swamping دچار کردن مستغرق شدن
swamped دچار کردن مستغرق شدن
fates مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fate مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
trade restrictions تضییقات تجارتی
collapses متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
ones منحصر
limitary منحصر
one منحصر
limited منحصر
straightlaced منحصر
straitlaced منحصر
unique منحصر بفرد
nonpar <adj.> منحصر بفردی
uniquely منحصر بفرد
singularity منحصر بفردی
sole owner مالک منحصر
singular منحصر بفردی
particular تک منحصر بفرد
exclusive منحصر به فرد
sole منحصر بفرد
soles منحصر بفرد
unique solution جواب منحصر بفرد
sole agent نماینده منحصر بفرد
sole offspring فرزند منحصر بفرد
exclusive منحصر بفرد گران
sole representative نماینده منحصر بفرد
suigeneris اختصاصی منحصر بفرد
unique solution راه حل منحصر بفرد
single value ارزش منحصر بفرد
singleton یک سطرشعر یا بند منحصر بفرد
monotypic دارای نوع منحصر بفرد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
He's one of a kind. او [مرد] آدمی منحصر به فرد است.
elements یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
phoenixes مرغ افسانهای منحصر بفرد عنقا
phoenix مرغ افسانهای منحصر بفرد عنقا
element یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
current expenditure هزینهای که فایده ان منحصر به یک دوره مالی باشد
handler برنامهای با یک کار منحصر بفرد که کنترل یک ورودی
handlers برنامهای با یک کار منحصر بفرد که کنترل یک ورودی
cyclones منطقهای با فشار بارومتری کم و گردبادهای منحصر به فرد
cyclone منطقهای با فشار بارومتری کم و گردبادهای منحصر به فرد
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
stricken with fever دچار تب
stricken دچار
afoul دچار
consumptive دچار مرض سل
vertiginous دچار سرگیجه
hungrier دچار گرسنگی
hungry دچار گرسنگی
hungriest دچار گرسنگی
consumptives دچار مرض سل
wind broken دچار پربادی
strangurious دچار چکمیزک
seized دچار حمله
catch دچار شدن به
perverted دچار ضلالت
seizes دچار حمله
bitten with الوده دچار
strikebound دچار اعتصاب
dysenteric دچار زحیر
hydrocephalic دچار استسقای سر
hydrocephalous دچار استسقای سر
in queer street دچار رسوایی
insomnious دچار بیخوابی
measled دچار سرخجه
seize دچار حمله
agonist دچار اضطراب
cropsick دچار رودل
agonist دچار کشمکش
hysterical دچار تپاکی
hysterically دچار هیستری
hysterically دچار تپاکی
dizzy دچار دوران سر
snow bound دچار برف
hysterical دچار هیستری
neuralgic دچار درداعصاب
thunderstrike دچار رعدوبرق شدن
embroiled in war دچار یا گرفتار جنگ
bulimious دچار جوع گاوی
wind bound دچار باد مخالف
To have an accident. دچار تصادف شدن
To get into difficulties. دچار اشکال شدن
understaffed دچار کمبود کارمند
iritic دچار اماس عنبیه
feel the pinch <idiom> دچار بی پولی شدن
lumbaginous دچار کمر درد
porriginous دچار سعفی یا کچلی
thunderstrike دچار صاعقه شدن
to fall into دچار [حالتی] شدن
serpiginous دچار زرد زخم
pellagrous دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
neurotic دچار اختلال عصبی
neuropath دچار اختلالات عصبی
to get into دچار [حالتی] شدن
necrotic دچار غانقرایایا فساداستخوان
mycotic دچار ناخوشی قارچی
moon blind دچار اماس نوبتی
rhematicky دچار باد مفاصل
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
paretic دچار فلج ناقص یا عضلانی
asthmatics دچار تنگی نفس اسمی
astigmatic دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
i am in a sorry hopeless etc دچار وضع بدی شده ام
hypochondriacal دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
wronged دچار خطا و انحطاط مظلوم
stenosed دچار هرگونه تنگی مجرا
plunged in war سخت گرفتاریا دچار جنگ
phlebitic دچار اماس جدار ورید
to cach one's death دچار سرماخوردگی کشنده شدن
asthmatic دچار تنگی نفس اسمی
neurasthenic دچار خستگی یاضعف اعصاب
hangry <adj.> گشنگی که دچار عصبانیت میشود
curie point دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
melanotic دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
parotitic دچار اماس در غده بنا گوشی
conscience-stricken دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
chain react دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
hydrocele دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
person running amok فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com