English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
English Persian
wave موجی بودن موج زدن
waved موجی بودن موج زدن
waves موجی بودن موج زدن
waving موجی بودن موج زدن
Other Matches
sinuate موجی
undulatory موجی
sinuous موجی
flexuous موجی
flexural موجی
flecky موجی
flexuose موجی
wavelike موجی
impedance level مقاومت موجی
waviness حالت موجی
radiant energy نیروی موجی
corrugate موجی شدن
wave mecanics مکانیک موجی
wave function تابع موجی
undulatory current جریان موجی
cyma reversa موجی جمع
cyma گچ بری موجی
cyma recta موجی افتاده
thread موجی کردن
cyma گچ بری موجی
gorge [گچ بری موجی]
threads موجی کردن
sinuous flow جریان موجی
wave motion حرکت موجی
doucine گچ بری موجی
sinuosity حرکت موجی
cima گچ بری موجی
cymatium گچ بری موجی شکل
shell-shocked موجی- مبتلا بهاختلالاتناشیازجنگ
undulation حرکت موجی زیروبم
half wave rectifier یکسوکننده نیم موجی
vermiculate دارای خطوط موجی
plunger موجی که ناگهان می شکند
full wave rectifier یکسوکننده تمام موجی
plungers موجی که ناگهان می شکند
repand دارای حاشیه موجی
ripple sort مرتب کردن موجی
sinuate دارای حاشیه موجی
schrodinger wave mechanics مکانیک موجی شرودینگر
steady state wave motion حرکت موجی پایا
sinuous دارای شیارهای موجی
crisfate دارای حاشیه موجی
ripples بطور موجی حرکت کردن
rippled بطور موجی حرکت کردن
spiller موجی که اهسته ویکنواخت می شکند
rippling بطور موجی حرکت کردن
ripple بطور موجی حرکت کردن
shouldering سمت موجی که هنوز نشکسته
shouldered سمت موجی که هنوز نشکسته
shoulder سمت موجی که هنوز نشکسته
undulaory موجی نوسانی موج نما
shoulders سمت موجی که هنوز نشکسته
corrugated iron اهن موجی یاچین دار
A wave of anger swept over the entire world . موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
cosmic microwave radiation background زمینه تشعشعی میکرو موجی کیهانی
creese یکجور خنجر که تیغه ان موجی است
radiant flux درجه نشر و تراوش نیروی موجی
surges برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
surge برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
surged برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
kymograph دستگاه ثبت نوسانات یا حرکات موجی مانند نبض
strigil برس یاماهوت پاکن مخصوص بدن یکرشته تزئینات موجی ساختمان
pitches دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی
pitch دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی
actinoelectric اجسامی که دارای خاصیت تولید الکتریسیته در اثر تابش طول موجی متناسب با نورباشند
electromagnetic wave موجی که دراثر تاثیرشدت میدان الکتریسته و مغناطیسی یا تناوب همزمان برروی هم ایجاد میشود
bow wave موجی که از سینه کشتی تولید میشود موج سینه
stream takeoff حالت موجی هواپیماها درحال برخاستن پشت سر هم پرواز از روی باند به صورت موج پشت سر هم
damped wave موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
huygen's principle قانون عمومی مربوط به همه حرکتهای موجی : هر نقطه دلخواه در جبهه فاز یا جبهه موج میتواند خود منبع ثانویهای برای انتشار موجهای کروی باشد
sinuous weft نخ پود زیر [این نخ چون معمولا نازکتر است در موقع پودگذاری بین تارها، حالت موجی یا سینوسی به خود می گیرد لذا به این اسم نیز نامیده می شود.]
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
include شامل بودن متضمن بودن
agree متفق بودن همرای بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
governed نافذ بودن نافر بودن بر
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
look for منتظر بودن درجستجو بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
consisted شامل بودن عبارت بودن از
consisting شامل بودن عبارت بودن از
having مالک بودن ناگزیر بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
ablest لایق بودن مناسب بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
pertain مربوط بودن متعلق بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
judders لق بودن
juddered لق بودن
suffice بس بودن
to find oneself بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate. دو دل بودن
juddering لق بودن
judder لق بودن
sufficed بس بودن
ween بودن
to think ill of any one بودن
teem پر بودن
teems پر بودن
teemed پر بودن
dubiosity در شک بودن
sufficing بس بودن
lackvt کم بودن
to kick the beam کم بودن
wobbled لق بودن
concentricity بودن
to be بودن
suffices بس بودن
justness حق بودن
consecutiveness پی در پی بودن
teeming پر بودن
to chop and change دو دل بودن
exist بودن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com