English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
i managed to do it موفق شدم که ان کار را انجام دهم
Search result with all words
It appears questionable whether he will manage to do that. بحث برانگیز به نظر می رسد که آیا او موفق به انجام این کار بشود.
Other Matches
throve موفق شد
successful موفق
successful <adj.> موفق
lucrative موفق
upbeat موفق
prosperous موفق
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
fall short (of one's expectations) <idiom> موفق نشدن
to make a shift موفق شدن
to pull through موفق شدن
fay موفق شدن
have it made <idiom> موفق بودن
come off <idiom> موفق شدن
arrives موفق شدن
hot hand پرتاب موفق
arrived موفق شدن
arrive موفق شدن
arriving موفق شدن
wowing موفق شدن
wowed موفق شدن
to fall through موفق نشدن
wow موفق شدن
make a hit <idiom> موفق شدن
go over well <idiom> موفق بودن
attain موفق شدن
to go wrong موفق نشدن
sure-fire حتما موفق
I made good my escape . موفق به فرار شد
attained موفق شدن
attaining موفق شدن
attains موفق شدن
wows موفق شدن
to come through موفق شدن
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
manage to do it موفق بانجام ان شدن
two-way موفق در حمله و دفاع
carry the day <idiom> برنده یا موفق شدن
succeeded موفق شدن نتیجه بخشیدن
succeed موفق شدن نتیجه بخشیدن
connect ضربه موفق در پایگاه دوم
connects ضربه موفق در پایگاه دوم
prosper رونق یافتن موفق شدن
put across باحقه بازی موفق شدن
prospering رونق یافتن موفق شدن
prospers رونق یافتن موفق شدن
turn the trick <idiom> درکاری که میخواست موفق شدن
succeeds موفق شدن نتیجه بخشیدن
to f. in the pan باوجودجوشش وکوشش موفق نشدن
convert پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
to collapse موفق نشدن [مذاکره یا فرضیه]
prospered رونق یافتن موفق شدن
hit جستجوی موفق در پایگاه داده
hits جستجوی موفق در پایگاه داده
hitting جستجوی موفق در پایگاه داده
converts پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
converted پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
nojoy موفقیتی نیست موفق نشدم
to come up in the world موفق شدن [در زندگی یا شغل]
to get sight of a person موفق بدیدن کسی شدن
to go places موفق شدن [در زندگی یا شغل]
I could never make her understand . هرگز موفق نشدم به او بفهمانم
I have no doubt that you wI'll succeed. تردیدی ندارم که موفق می شوید
hit and miss گاهی موفق وگاهی مغلوب
converting پنالتی موفق گل با پرتاب ازاد
god speed you کامیاب شوید موفق باشید
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
get to first base <idiom> موفق بودن ،شروع خوبی راداشتند
smash hit <idiom> نمایش ،بازی یا فیلم خیلی موفق
to get any ones speech موفق بشنیدن نطق کسی شدن
Supposing we do not succeedd, then waht? حالا آمدیم و موفق نشدیم بعدچی؟
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
deliver the goods <idiom> موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
to be a dead duck امکان موفق شدن را نداشتن [چیزی یا کسی]
He'll never get anywhere. او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش]
You wI'll fail unless you work harder . موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
fail عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
failed عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fails عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
He'll never amount to anything. <idiom> او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] [اصطلاح روزمره]
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
miss موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
missed موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
misses موفق نشدن عدم اصابت گلوله به هدف خطای گلوله
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to strike oil کامیاب شدن موفق شدن
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
implemented انجام
enforcement انجام
implementation انجام
implement انجام
completion انجام
effectuation انجام
implementing انجام
sequels انجام
sequel انجام
execution انجام
consummation انجام
fulfilment انجام
at last سر انجام
compietion انجام
implements انجام
transaction انجام
implementation انجام
end all انجام
fulfillment انجام
achievement انجام
performances انجام
achievements انجام
accomplishment انجام
terminuse ad quem انجام
performance انجام
commissions انجام
commissioning انجام
commission انجام
effectual انجام شدنی
repetitions باز انجام
pays انجام دادن
unaided انجام چیزیبدونکمکدیگران
unsporting انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
paying انجام دادن
effect انجام دادن
effected انجام دادن
successful نیک انجام
accomplished انجام شده
manipulation انجام با مهارت
repetition باز انجام
out-and-out انجام شده
out and out انجام شده
effecting انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
time-honoured انجام کاریدردرازمدت
performing انجام دهنده
godspeed پایان انجام
go through انجام دادن
functor انجام دهنده
fulfit انجام دادن
fulfill انجام دادن
from first to last ازاغازتا انجام
from beginning to end ازابتداتا انجام
from a to izzard از اغاز تا انجام
non performance عدم انجام
fulfils انجام دادن
processing of the order انجام سفارش
performable انجام دادنی
stand to انجام دادن
parform انجام دادن
fulfil انجام دادن
fulfilled انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfills انجام دادن
for doing it برای انجام ان
finalization انجام رسانی
chare انجام دادن
carry out انجام دادن
achiever انجام دهنده
accomplisher انجام دهنده
accomplishable انجام دادنی
unfulfilled انجام نشده
administer انجام دادن
completion of a contract انجام یک قرارداد
complier انجام دهنده
done انجام شده
feasance انجام کار
executable انجام پذیر
implement انجام دادن
implemented انجام دادن
do up انجام دادن
implementing انجام دادن
implements انجام دادن
performs انجام دادن
to make good انجام دادن
to go through انجام دادن
to follow out انجام دادن
action انجام کاری
actions انجام کاری
to do a thing the right way انجام دادن
to carry through انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
to put through انجام دادن
feasibility توانایی انجام
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com