Dictiornary-Farsi | موقع یا موقعیت باریک | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
d. situation	موقع یا موقعیت باریک


Other Matches

opportuneness	موقعیت موقع بودن
d. of a situation	موقعیت باریک
pinches	موقعیت باریک سربزنگاه
pinch	موقعیت باریک سربزنگاه
In the fullness lf time .	به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
swathes	ردیف باریک راه باریک
swath	ردیف باریک راه باریک
swathe	ردیف باریک راه باریک
cartesian coordinates	سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
relative plot	موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position	موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
nail	به موقع
inopportunely	بی موقع
nailed	به موقع
inapposite	بی موقع
nails	به موقع
occasions	موقع
at an unearthy hour	بی موقع
seasonably	به موقع
occasioned	موقع
occasioning	موقع
occasion	موقع
unseasonably	بی موقع بی جا
period	موقع
periods	موقع
at the precise moment	در سر موقع
premature	بی موقع
ill-timed	بی موقع
unseasonable	بی موقع بی جا
when	در موقع
siting	موقع
termed	موقع
terming	موقع
behind time	بی موقع
term	موقع
post entry	ثبت پس از موقع
situations	محل موقع
positioning	موقع یابی
to be proper for	به موقع بودن
place	مکان موقع
tactless	موقع نشناس
tactlessly	موقع نشناس
room	محل موقع
tactfully	موقع شناس
tactful	موقع شناس
on the button <idiom>	درست سر موقع
on the dot <idiom>	دقیقا سر موقع
till his return	تا موقع برگشتن او
thitherto	تا ان موقع تاقبل از ان
places	مکان موقع
juncture	موقع بحرانی
seed time	موقع تخمکاری
nicks	موقع بحرانی
nicking	موقع بحرانی
nicked	موقع بحرانی
nick	موقع بحرانی
the proper time to do a thing	موقع مناسب
inopportune	بی موقع نامناسب
rooms	محل موقع
prudent [discreet] <adj.>	موقع شناس
fieldcorn	موقع جولان
nails	به موقع پرداختن
nailed	به موقع پرداختن
nail	به موقع پرداختن
e. to the occasion	درخور موقع
criticalness	اهمیت موقع
by this	تا این موقع
belated	دیرتر از موقع
belatedly	دیرتر از موقع
at a later period	در موقع دیگر
discreet <adj.>	موقع شناس
discrete <adj.>	موقع شناس
discretional <adj.>	موقع شناس
in due course	در موقع خود
placing	مکان موقع
times	فرصت موقع
time	فرصت موقع
timed	فرصت موقع
meal time	موقع خوراک
noontime	موقع فهر
situation	محل موقع
on one occasion	دریک موقع
payment in due cource	پرداخت به موقع
to profit by the accasion	از موقع استفاده کردن
to profit by the accasion	موقع را مغتنم شمردن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.	موقع شناس بودن
playtime	موقع شروع نمایش
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?	چه موقع قراراست بخوریم ؟
the hour has struck	موقع بحران رسید
premature	قبل از موقع نابهنگام
mealtimes	موقع صرف غذا
here	در این موقع اکنون
i was up late last night	دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
put in force	به موقع اجرا گذاشتن
exigence	ضرورت موقع تنگ
seedtime	موقع تخم کاری
show up	سر موقع حاضر شدن
early resupply	تجدید اماد به موقع
mealtime	موقع صرف غذا
pro hac vice	برای این موقع
backfiring	منفجر شدن قبل از موقع
prematureness	نابهنگامی زودتر از موقع بودن
The train came in on time .	قطار به موقع رسید ( سروقت )
bedtime	وقت استراحت موقع خوابیدن
backfires	منفجر شدن قبل از موقع
backfired	منفجر شدن قبل از موقع
cut short	پیش از موقع قطع کردن
backfire	منفجر شدن قبل از موقع
it is toolate.to go	دیگر موقع رفتن نیست
abrazitic	مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
He arrived in the nick of time .	درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
bedtimes	وقت استراحت موقع خوابیدن
pull a punch	در موقع ضربه دست را کشیدن
situs	موقعیت
locations	موقعیت
orientation	موقعیت
occasions	موقعیت
occasioning	موقعیت
situation	موقعیت
lodgment or lodge	موقعیت
lodgment	موقعیت
line of position	خط موقعیت
situations	موقعیت
occasion	موقعیت
occasioned	موقعیت
positioned	موقعیت
position	موقعیت
condition	موقعیت
location	موقعیت
sites	موقعیت
berth	موقعیت جا
berthed	موقعیت جا
site	موقعیت
sited	موقعیت
berths	موقعیت جا
berthing	موقعیت جا
slack water	موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
times	به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
tallyho	صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
muzzle energy	نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
time	به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
cod	وصول وجه در موقع تحویل کالا
dimout	خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
predating	قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates	قبل از موقع بخصوص واقع شدن
gravitas	موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
predate	قبل از موقع بخصوص واقع شدن
high time	اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
predated	قبل از موقع بخصوص واقع شدن
timed	به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
nonce word	واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
positioning	تثبیت موقعیت
positioned	شکل موقعیت
position buoy	بویه موقعیت
point guard	موقعیت گارد
pertinency	موقعیت شایستگی
position	شکل موقعیت
page orientation	موقعیت صفحه
position finding	موقعیت یابی
pertinence	موقعیت شایستگی
situations	موقعیت حالت
pertinence or nency	دخل موقعیت
situation	موقعیت حالت
endo position	موقعیت اندو
orientation	تعیین موقعیت
orientation	تشخیص موقعیت
point	محل یا موقعیت
bit position	موقعیت ذره
circumstantial	مربوط به موقعیت
exoposition	موقعیت اگزو
ground position	موقعیت زمینی
monopoly position	موقعیت انحصاری
configuration	وضعیت یا موقعیت
configurations	وضعیت یا موقعیت
benzylic position	موقعیت بنزیلی
lies	موقعیت چگونگی
lie	موقعیت چگونگی
status	اهمیت یا موقعیت
forward position	موقعیت رو به جلو
print position	موقعیت چاپ
plots	نقطه موقعیت
rest position	موقعیت سکون
sign position	موقعیت علامت
plotted	نقطه موقعیت
social situation	موقعیت اجتماعی
social status	موقعیت اجتماعی
stimulus situation	موقعیت محرک
storage location	موقعیت انباره
case	وضعیت موقعیت
advantage ground	موقعیت خوب
plot	نقطه موقعیت
firing position	موقعیت احتراق
cases	وضعیت موقعیت
situation of a building	موقعیت ساختمان
lied	موقعیت چگونگی
radar location	موقعیت رادار
footing	موقعیت وضع
razor edge	موقعیت بحرانی
gesturing	اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
Will you tell me when to get off?	ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟