English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (24 milliseconds)
English Persian
end in itself <idiom> مکان کافی برای راحت بودن
Other Matches
on easy street <idiom> پول کافی برای زندگی راحت داشتن
suffice کافی بودن
last [be enough] کافی بودن
be sufficient کافی بودن
reach کافی بودن
suffice کافی بودن
suffices کافی بودن
sufficing کافی بودن
be enough کافی بودن
sufficed کافی بودن
be adequate کافی بودن
to take one's ease راحت شدن یا بودن
caught short <idiom> پول کافی برای پرداخت نداشتن
He has not enough experience for the position. برای اینکار تجربه کافی ندارد
well-to-do <idiom> پول کافی برای امرار معاش کردن
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Is there enough time to change trains? آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
pillows صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillow صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
lethal chamber اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
pesthole مکان مستعد برای بیماری واگیر
long run مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
demurrer ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
managers نرم افزار انتهایی مط لوب برای کاربر که امکان دستیابی راحت به دستورات سیستم عامل میدهد
manager نرم افزار انتهایی مط لوب برای کاربر که امکان دستیابی راحت به دستورات سیستم عامل میدهد
state tiger در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
barnstorms مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstorming مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstormed مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstorm مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
decarburizing گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
left shift تغیر مکان به چپ ریاضی یک بیت از داده در کلمه . عدد دودویی با هر تغییر مکان دوبرابر میشود
diesel ramjet موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
cross hairs دو خط متقاطع روی یک دستگاه ورودی که محل تقاطع انها مکان فعال مکان نمای یک سیستم گرافیکی رامشخص میکند
literacy اصط لاحات مربوطه و قادر بودن برای استفاده از کامپیوتر برای برنامه نویسی و برنامههای کاربردی
MMI سخت افزار و نرم افزار طراحی شده برای اینکه کاربر راحت تر با ماشین ارتباط داشته باشد
peeks فرمان پی بردن به محتویات مکان خاص حافظه دستورالعملی که به برنامه نویس اجازه میدهد تا به هر مکان حافظه کامپیوترنگاه کند
peeking فرمان پی بردن به محتویات مکان خاص حافظه دستورالعملی که به برنامه نویس اجازه میدهد تا به هر مکان حافظه کامپیوترنگاه کند
peek فرمان پی بردن به محتویات مکان خاص حافظه دستورالعملی که به برنامه نویس اجازه میدهد تا به هر مکان حافظه کامپیوترنگاه کند
peeked فرمان پی بردن به محتویات مکان خاص حافظه دستورالعملی که به برنامه نویس اجازه میدهد تا به هر مکان حافظه کامپیوترنگاه کند
displacement اختلاف مکان تغییر مکان
high resolution bit mapped display تکنیک نمایش یک مکان واحدحافظه برای کنترل یک نقطه نورانی مشخص روی صفحه نمایش
restoration احیا و مرمت فرش [برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
arm وسیله مکانیکی در درایو دیسک برای مکان دهی به نوک خواندن / نوشتن روی شیار مناسب از دیسک
moves کپی کردن اطلاعات از یک مکان حافظه در حافظه اصلی به مکان دیگر
moved کپی کردن اطلاعات از یک مکان حافظه در حافظه اصلی به مکان دیگر
move کپی کردن اطلاعات از یک مکان حافظه در حافظه اصلی به مکان دیگر
prima facie evidence مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
cycle تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
cycles تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
cycled تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
hollerith code سیستم کدگذاری که از سوراخ هایی در کارت بری نمایش حروف و نشانه ها استفاده میکند. این سیستم از دو مجموعه ردیف 12 تایی برای تامین محل کافی هر کد استفاده میکند
to act [as somebody] پاسخگو بودن [برای]
just in case برای مطمئن بودن
to stand ready to [+ verb] آماده بودن برای
misbecome نامناسب بودن برای
to stand ready for [+ noun] آماده بودن برای
to keep ome's powder dry برای هر رویدادی اماده بودن
to look at the black side [about something] بدبین بودن [برای چیزی]
overtask زیاد سنگین بودن برای
to be clear to somebody برای کسی مشخص بودن
to be clear to somebody برای کسی واضح بودن
to stand in the gap برای دفاع اماده بودن
angular travel تغییر مکان زاویهای زاویه تغییر مکان
to be congenial to somebody [things] برای کسی سازگار بودن [اشیا]
turn up one's nose at <idiom> ردکردن خوب بودن برای کسی
to be congenial to somebody [things] برای کسی دلپذیر بودن [اشیا]
inshrine در حکم مزاریا معبد بودن برای
to be congenial to somebody [things] برای کسی مطبوع بودن [اشیا]
serves گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serve گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
to be closed to [all] traffic برای [همه نوع] ترافیک بسته بودن
clutch start روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
in distance نزدیک بودن شمشیرباز برای ضربه زدن
to be on-call در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
to be the obvious thing [for somebody or something] آشکار [بدیهی] بودن [برای کسی یا چیزی]
stabling siding دوراهی راه اهن [برای بیرون بودن از ترافیک]
to go down [in a particular way] with somebody برای کسی [به سبک ویژه ای] قابل پذیرش بودن
siding [railway] دوراهی راه اهن [برای بیرون بودن از ترافیک]
siding [railway] دوراهی راه آهن [برای بیرون بودن از ترافیک]
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
parking siding دوراهی راه آهن [برای بیرون بودن از ترافیک]
validation بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده
parking siding دوراهی راه اهن [برای بیرون بودن از ترافیک]
stabling siding دوراهی راه آهن [برای بیرون بودن از ترافیک]
rug names اسامی فرش [بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
waiting games صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting game صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
case sensitive search جستجو برای حساسیت نسبت به بزرگ یا کوچک بودن حرف
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
intestable وصیت کردن ناشایسته برای گواه بودن یاگواهی دادن
configured in وسیلهای که مشخصات آن بیان کننده آماده بودن آن برای استفاده است
verification بررسی صحت کارکردن یک سیستم و مناسب بودن آن برای کارهای موردنظر
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
standstill در کنار یکدیگر رکاب زدن و درانتظار اشتباه حریف بودن برای گریز
carries سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carrying سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carried سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paced شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paces شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
migration نقل مکان نقل مکان کردن
sufficient <adj.> کافی
sufficing <adj.> کافی
satisfactory <adj.> کافی
good [sufficient] <adj.> کافی
adequate <adj.> کافی
acceptable <adj.> کافی
adequate کافی
enow کافی
sufficient کافی
enough کافی
adequate کافی
inadequate غیر کافی
scantiest غیر کافی
scanty غیر کافی
scantier غیر کافی
sufficient مقدار کافی
inextenso بطول کافی
leisure وقت کافی
Nothing more, thanks. کافی است.
sufficient condition شرط کافی
sufficient conditions شرایط کافی
due care مراقبت کافی
adequately بقدر کافی
skimp غیر کافی
skimped غیر کافی
skimping غیر کافی
necessary and sufficient لازم و کافی
skimps غیر کافی
adequately [sufficiently] <adv.> بقدر کافی
sufficiently <adv.> بقدر کافی
run short <idiom> کافی نبودن
plenty of rain باران کافی
continuity light وسیله سادهای برای ازمایش پیوستگی یک مدار که پیوسته بودن مغئر الکتریکی را باروشن شدن یک لامپ نشان میدهد
well educatd دارای تحصیلات کافی
incompetent غیر کافی ناشایسته
voteless بدون رای کافی
well paid دارای حقوق کافی
not a leg to stand on <idiom> مدرک کافی نداشتن
insufficiently بطور غیر کافی
inadequately بطور غیر کافی
enough باندازهء کافی نسبتا
to have plenty of time وقت کافی داشتن
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
he is short of hands کارگر کافی ندارد
sufficiency قابلیت مقدار کافی
sufficient condition شرط کافی [ریاضی]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
dozing مقدار کافی از یک دارو خوراک
So much for theory! <idiom> به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
It is not deep enough. باندازه کافی گود نیست
in short supply <idiom> نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
straw boss [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
dozed مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozes مقدار کافی از یک دارو خوراک
doze مقدار کافی از یک دارو خوراک
Enough has been said! به اندازه کافی گفته شده!
working ball گوی با سرعت و چرخش کافی
Nothing more, thanks. کافی است، خیلی متشکرم.
desqview نرم افزاری که برای سیستم DOS-MS امکان چند منظوره بودن را فراهم میکند و به بیش از یک برنامه اجازه اجرا همزمان میدهد
adequately باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
underdeveloped رشد کافی نیافته عقب افتاده
put the question مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
he had a good supply of coal زغال سنگ کافی ذخیره کرده
underfeed غذای غیر کافی خوردن یا دادن
ease راحت
comforting راحت
placid راحت
comforts راحت
cozy راحت
convenient راحت
cosey راحت
cozies راحت
cushier راحت
cosiness راحت
cosier راحت
tranquillity راحت
cozier راحت
cosy راحت
cosiest راحت
comforted راحت
comfort راحت
beforehand راحت
tranquility راحت
easing راحت
eases راحت
comfortable راحت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com