English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 249 (28 milliseconds)
English Persian
credit نسبت دادن
credited نسبت دادن
crediting نسبت دادن
credits نسبت دادن
attribution نسبت دادن
ascribe نسبت دادن
ascribed نسبت دادن
ascribes نسبت دادن
ascribing نسبت دادن
impute نسبت دادن
imputed نسبت دادن
imputes نسبت دادن
imputing نسبت دادن
attribute نسبت دادن
attributes نسبت دادن
attributing نسبت دادن
assion نسبت دادن
imputation نسبت دادن
relativization نسبت دادن
to put down نسبت دادن
Search result with all words
give نسبت دادن به بیان کردن
gives نسبت دادن به بیان کردن
giving نسبت دادن به بیان کردن
protection سد کردن راه حریف نسبت به مهاجمی که در شرف پاس دادن است
handicap مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
handicaps مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
attach نسبت دادن گذاشتن
attaches نسبت دادن گذاشتن
attaching نسبت دادن گذاشتن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
attribute نسبت دادن حمل کردن
attributes نسبت دادن حمل کردن
attributing نسبت دادن حمل کردن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
attributable قابل نسبت دادن نسبت دادنی
ascription عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
lay to نسبت دادن به
mallet goal نمره دادن از صفر تا 01 به بازیگر به نسبت مهارت او
preferentialism اصول دادن امتیازات به برخی کشورها نسبت به حقوق گمرکی کالای انها
to bear witness to شهادت دادن نسبت به
trump up نسبت ناروا دادن
To pin something on someone . چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
To cast a slur on some one . To speak disparagingly of someone . نسبت زشتی به کسی دادن
Other Matches
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
relational نسبت
rapport نسبت
cognation نسبت
rate نسبت
In what proportion ? به چه نسبت ؟
In the ration lf one to ten . به نسبت یک به ده
with respect to نسبت به
bearing نسبت
proportion نسبت
proportions نسبت
relation نسبت
than نسبت به
t ratio نسبت تی
format نسبت
to تا نسبت به
the rat of to نسبت دو به سه
rates نسبت
towards نسبت به
kinship نسبت
in proprotion to نسبت به
formats نسبت
quotient نسبت
respect نسبت
in respect of نسبت به
in regard of نسبت به
in regard to نسبت به
in connexion with نسبت به
apropos of نسبت به
as compared to نسبت به
ratios نسبت
respects نسبت
ratio نسبت
uncross نسبت
in the ratio of به نسبت
quotients نسبت
in relation to نسبت به
in respect of به نسبت
proportional به نسبت
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
rates اندازه نسبت
two's complement متمم نسبت به دو
compression ratio نسبت تراکم
advalorem به نسبت قیمت
activity ratio نسبت فعالیت
blood نسبت خویشاوندی
price ratio نسبت قیمت
concentration ratio نسبت تمرکز
acidity coefficient نسبت اکسیژن
reduction ratio نسبت کاهش
roundness نسبت گردی
favouritism مساعدت نسبت به
there is nothing wanting چیزی کم نسبت
absorption ratio نسبت جذب
stress ratio نسبت تنش
strength ratio نسبت استحکام
in d. of با بی اعتنایی نسبت به
abundance ratio نسبت فراوانی
he is faithful to me نسبت به من باوفاست
affine نسبت ازدواجی
affine نسبت سلبی
bear on نسبت داشتن
sensitivity ratio نسبت حساسیت
oxygen ration نسبت اکسیژن
impedance ratio نسبت امپدانس
void ratio نسبت منفذها
voltage ratio نسبت ولتاژ
progressive ratio نسبت تصاعدی
progenitorship نسبت جدی
impluse ratio نسبت ایمپولز
settlement ratio نسبت نشست
imputable نسبت دادنی
connexions بستگی نسبت
into نسبت به مقارن
toward بطرف نسبت به
baud rate نسبت باود
transmissivity نسبت فرافرستی
shunt ratio نسبت شنت
connection بستگی نسبت
velocity ratio نسبت سرعت
viscosity ratio نسبت گرانروی
impluse ratio نسبت ضربه
image ratio نسبت تصویر
aspect ratio نسبت دید
aspect ratio نسبت تصویر
ionic ratio نسبت یونی
ten's complement متمم نسبت به 01
percentages نسبت یا درصد
inverse ratio نسبت معکوس
hit ratio نسبت اصابت
percentage نسبت یا درصد
aspect ratio نسبت صفحه
cash ratio نسبت نقدینگی
ascribable نسبت دادنی
bypass ratio نسبت کنارگذاری
saving ratio نسبت پس انداز
scale down به نسبت ثابت
transformation ratio نسبت تبدیل
prorenata نسبت موافق
self relative نسبت بخود
selection ratio نسبت گزینش
water cement ratio نسبت اب و سیمان
weight ratio نسبت وزن
inverse ratio or proportion نسبت معکوس
proximity of blood قرابت نسبت
scalling factor نسبت اشل
correspondingly بهمان نسبت
transformer ratio نسبت مبدل
to do by رفتارکردن نسبت به
relationship وابستگی نسبت
relationships وابستگی نسبت
cost benefit ratio نسبت فایده
correlation ratio نسبت همبستگی
magnetogyric ratio نسبت ژیرومغناطیس
operating ratio نسبت عملیاتی
control ratio نسبت فرمان
relation رابطه نسبت
visibility نسبت دید
gyromagnetic ratio نسبت ژیرومغناطیسی
error ratio نسبت خطا
to behave toward رفتارکردن نسبت به
ratio detector اشکارساز نسبت
rate اندازه نسبت
glide ratio نسبت سریدن
us نسبت بما
liquidity ratio نسبت نقدینگی
recycle ratio نسبت بازگردانی
recycling ratio نسبت بازگردانی
distribution ratio نسبت توزیع
regards باره نسبت
regarded باره نسبت
ratio of transformer نسبت مبدل
current ratio نسبت جاری
regard باره نسبت
mobility ratio نسبت تحرک
mole ratio نسبت مولی
fineness ratio نسبت فرافت
nines complement متمم نسبت به 9
factor proportion نسبت عوامل
feedback ratio نسبت پس خوراند
abundance نسبت فراوانی
feedback ratio نسبت فیدبک
porosity نسبت روزنه ها
one's complement متمم نسبت به یک
contact ratio نسبت تماس
deposit ratio نسبت سپرده
nine's complement متم نسبت به 9 متمم 9
future-oriented <adj.> پایدار [نسبت به آینده]
ratio of specific heats نسبت گرمایی ویژه
impedance ratio نسبت مقاومت فاهری
compositions نسبت اجزای سازنده
sensitive to light حساس نسبت به روشنایی
golden ratio نسبت طلایی [ریاضی]
file activity ratio نسبت فعالیت پرونده
nozzle contraction نسبت همگرایی نازل
proration سرشکنی تقسیم به نسبت
acoustically نسبت به صدا یا شنوایی
prorate به نسبت تقسیم کردن
incapable of pain بیحس نسبت بدرد
labor capital ratio نسبت کار به سرمایه
work ratio نسبت کار به استراحت
composition نسبت اجزاء سازنده
nozzle expasion ratio نسبت واگرایی نازل
sensibility to praise حساسیت نسبت به ستایش
voltage ratio of transformer نسبت ولت مبدل
compositions نسبت اجزاء سازنده
benefit cost ratio نسبت فایده به هزینه
beneficial ownership مالکیت به نسبت منافع
ratio نسبت معین وثابت
metaphsics نسبت بهشتی و دانش
geopotential پتانسیل نسبت به زمین
signal to noise ratio نسبت پیام به همهمه
singal to noise ratio نسبت سیگنال به اغتشاش
RPI [row per inch] رجشمار نسبت به اینچ
genealogically ازروی نسبت نامه
susceptible to pain حساس نسبت بدرد
allergies حساسیت نسبت بچیزی
ratios نسبت معین وثابت
gear transmission ratio نسبت دنده گیربکس
engine pressure ratio نسبت فشار موتور
gear ratio نسبت چره دنده ها
price system نسبت و رابطه قیمتها با هم
to stick together نسبت بیکدیگروفادار بودن
composition نسبت اجزای سازنده
traitor to the countruy خائن نسبت به کشور
air/fuel ratio نسبت هوا به سوخت
ratio of capital to output نسبت سرمایه به تولید
indisposed towards any one بی میل نسبت به کسی
He is distantly related to us . نسبت دوری با ما دارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com