Total search result: 201 (9 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
object symptoms |
نشانههای پیدا یا بیرون نما |
|
|
Other Matches |
|
to turn out |
بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن |
reduced cues |
نشانههای مخفف |
leading marks |
نشانههای هدایت |
directory markers |
نشانههای دایرکتوری |
return |
نشانههای انتهای خط |
returned |
نشانههای انتهای خط |
returning |
نشانههای انتهای خط |
returns |
نشانههای انتهای خط |
wiring symbols |
نشانههای سیمکشی |
withdrawal symptoms |
نشانههای ترک دارو |
symptomatology |
علم شناسایی نشانههای بیماری |
to strain at a gnat |
ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن |
ECMA |
استاندارد نشانههای برای رسم فلوچارت |
witjout |
بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا |
operation |
بخشی از دستور زبان اسمبلی که حاوی نشانههای کد اجرا باشد |
flow diagram |
نشانههای مخصوص برای معرفی وسیله تصحیات و عملیات در فلوچارت |
flowchart |
نشانههای مخصوص برای معرفی وسیله تصحیات و عملیات در فلوچارت |
spoons |
طعمه فلزی قاشقی شکل ماهیگیری نشانههای وجود داشتن حیوان وحشی |
spoon |
طعمه فلزی قاشقی شکل ماهیگیری نشانههای وجود داشتن حیوان وحشی |
spooned |
طعمه فلزی قاشقی شکل ماهیگیری نشانههای وجود داشتن حیوان وحشی |
desktop |
در یک GUI فضای کاری که نمایش گرافیک از میز کار واقعی ای با نشانههای تلفن |
groups |
نشانهای که پنجرهای را نشان میدهد که حاوی مجموعهای نشانههای فایل یا برنامه هاست |
spooning |
طعمه فلزی قاشقی شکل ماهیگیری نشانههای وجود داشتن حیوان وحشی |
group |
نشانهای که پنجرهای را نشان میدهد که حاوی مجموعهای نشانههای فایل یا برنامه هاست |
extravasate |
ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن |
eject |
بیرون راندن بیرون انداختن |
outward bound |
عازم بیرون روانه بیرون |
ejecting |
بیرون راندن بیرون انداختن |
extrusion |
بیرون اندازی بیرون امدگی |
ejects |
بیرون راندن بیرون انداختن |
ejected |
بیرون راندن بیرون انداختن |
stencil |
ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت |
stenciled |
ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت |
stenciling |
ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت |
stencilled |
ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت |
stencilling |
ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت |
stencils |
ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت |
tactile |
صفحه کلیدی که حاوی نشانههای مخصصوص برای انتخاب کلید باشد مثل ایجاد صدا |
flow diagram |
صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند |
flowchart |
صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند |
flowline |
خط وطی که نشانههای فلوچارت را بهم وصل میکند تا جهت جریان در فلوچارت را نشان میدهد |
tabulation |
نشانههای نمایش داده شده برای بیان محل توقفهای جدول بندی شده |
upper case |
حروف بزرگ و نشانههای دیگرروی ماشین تایپ یا صفحه کلید که با انتخاب کلید shift دستیابی می شوند |
off one's hands |
بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص |
wimp |
نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند |
wimps |
نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند |
implied malice |
سوء نیتی است که به موجب نشانههای موجود در قانون درصورت سرزدن اعمال خاص از فرد و یا به وجود امدن شرایط خاص در موضوع موجود فرض میشود |
a rare bird |
کم پیدا |
indiscernible able |
نا پیدا |
phenomenal |
پیدا |
in a good light |
پیدا |
phenomenally |
پیدا |
axiomatical |
پیدا |
visibility |
پیدا |
prosilient |
پیدا |
apparent |
پیدا |
visible |
پیدا |
smell out |
با بو پیدا کردن |
detect |
پیدا کردن |
spottable |
پیدا کردنی |
open roof |
بام پیدا |
gain |
پیدا کردن |
scholastic agent |
شاگرد پیدا کن |
pin point |
پیدا کردن |
raise its head |
پیدا شدن |
gains |
پیدا کردن |
track |
پیدا کردن |
tracked |
پیدا کردن |
tracks |
پیدا کردن |
trover |
چیز پیدا ده |
gained |
پیدا کردن |
detecting |
پیدا کردن |
to pluck up one's heart |
دل پیدا کردن |
exposures |
پیدا شدن |
to search out |
پیدا کردن |
detects |
پیدا کردن |
exposure |
پیدا شدن |
to pick up |
پیدا کردن |
to look up |
پیدا کردن |
averaged |
پیدا کردن |
detected |
پیدا کردن |
averages |
پیدا کردن |
find |
پیدا کردن |
finds |
پیدا کردن |
average |
پیدا کردن |
acquire |
پیدا کردن |
finder |
پیدا کننده |
turn up <idiom> |
پیدا شدن |
averaging |
پیدا کردن |
to figure up |
پیدا کردن |
pvogenous |
از چرک پیدا شده |
to spring a leaguer |
رخنه پیدا کردن |
to win fame |
شهرت پیدا کردن |
stammered |
لکنت پیدا کردن |
stammer |
لکنت پیدا کردن |
To find a way out. To find a remedy. |
چاره پیدا کردن |
liaised |
ارتباط پیدا کردن |
dampen |
رطوبت پیدا کردن |
dampened |
رطوبت پیدا کردن |
dampening |
رطوبت پیدا کردن |
in the doghouse <idiom> |
مشکل پیدا کردن با |
to take a ply |
تمایل پیدا کردن |
to become a necessity |
لزوم پیدا کردن |
liaising |
ارتباط پیدا کردن |
liaises |
ارتباط پیدا کردن |
to take umbra at |
رنجش پیدا کردن از |
to think out |
با فکر پیدا کردن |
liaise |
ارتباط پیدا کردن |
dampens |
رطوبت پیدا کردن |
take to |
تمایل پیدا کردن به |
show up <idiom> |
سر و کله اش پیدا می شود |
hade |
تمایل پیدا کردن |
qualify |
شایستگی پیدا کردن |
qualifies |
شایستگی پیدا کردن |
luff |
لنگر پیدا کردن |
declines |
شیب پیدا کردن |
new discovered |
تازه پیدا شده |
converge |
تقارت پیدا کردن |
tout |
خریدار پیدا کردن |
touted |
خریدار پیدا کردن |
touting |
خریدار پیدا کردن |
converged |
تقارت پیدا کردن |
converges |
تقارت پیدا کردن |
get at able |
یافتنی پیدا کردنی |
decline |
شیب پیدا کردن |
declined |
شیب پیدا کردن |
he looks malice |
ازسیمای او پیدا است |
i am through with my work |
ازکارفراغت پیدا کردم |
i had a quiet read |
فرصت پیدا کردم |
declining |
شیب پیدا کردن |
converging |
تقارت پیدا کردن |
touts |
خریدار پیدا کردن |
preempt |
حق تقدم پیدا کردن |
It showed on his face. |
از صورتش پیدا بود |
come to an agreement |
موافقت پیدا کردن |
trove |
چیز پیدا شده |
shield |
حفاظ پیدا کردن |
shields |
حفاظ پیدا کردن |
prove opplicable |
مصداق پیدا کردن |
to work out something |
حل چیزی را پیدا کردن |
stammers |
لکنت پیدا کردن |
take to |
تمایل پیدا کردن |
primigenial |
نخست پیدا شده |
demonetize |
تنزل پیدا کردن |
escrow |
اجرایی پیدا میکند |
equation of payments |
قاعده پیدا کردن |
Fetch a doctor at once. |
زود یک دکتر پیدا کن بیاور |
to rummage out |
با جستجوی زیاد پیدا کردن |
Help me find my keys. |
کمک کن کلیدهایم را پیدا کنم |
cabbage |
کش رفتن رشد پیدا کردن |
cabbages |
کش رفتن رشد پیدا کردن |
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. |
اگر رسیدم( فرصت پیدا شد ) |
if he has found it |
اگر ان را پیدا کرده باشد |
genealogize |
شجره کسی را پیدا کردن |
shock |
هول وهراس پیدا کردن |
deeping of capital |
عمق پیدا کردن سرمایه |
to pick out |
باگوش پیدا کردن دریافتن |
shocks |
هول وهراس پیدا کردن |
shocked |
هول وهراس پیدا کردن |
The mountain peak is not in sight. |
قله کوه پیدا نیست |
to pick up |
فراگرفتن دوباره پیدا کردن |
to nerve oneself |
قوت قلب پیدا کردن |
to make the pot boi; |
معاش خود را پیدا کردن |
find and replace |
پیدا کردن و جایگزین نمودن |
self born |
پیدا شده در نفس انسان |
overmaster |
مهارت کامل پیدا کردن در |
pot luck |
هرچه دردیگ پیدا شود |
waver |
فتور پیدا کردن دو دل بودن |
wavered |
فتور پیدا کردن دو دل بودن |
wavering |
فتور پیدا کردن دو دل بودن |
wavers |
فتور پیدا کردن دو دل بودن |
radar trapping |
اختلال پیدا کردن رادار |
out maneuver |
برتری مانور پیدا کردن |
neptunian |
ازاب پیدا شده نپتونی |
respiring |
امید تازه پیدا کردن |
hit on/upon <idiom> |
پیدا کردن چیزی که میخواهی |
pay dirt <idiom> |
زیر خاکی پیدا کردن |
read between the lines <idiom> |
پیدا کردن مفهوم ضمنی |
respires |
امید تازه پیدا کردن |
to come to an understanding |
پیدا کردن سازش پیداکردن |
respired |
امید تازه پیدا کردن |
respire |
امید تازه پیدا کردن |
rub |
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن |
rubbed |
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن |
to get the upper hand |
برتری جستن تفوق پیدا کردن |
radio direction finding |
پیدا کردن جهت بی سیم دشمن |
rubs |
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن |
wavering |
تردید پیدا کردن تبصره قانون |
to get a meat for a bird |
برای مرغی جفت پیدا کردن |
wavered |
تردید پیدا کردن تبصره قانون |
waver |
تردید پیدا کردن تبصره قانون |
pull oneself together |
بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن |
to orient oneself |
چهار سوی خود را پیدا کردن |
make out |
معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از |
Did you ever find that pen you lost ? |
قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟ |
shortest |
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن |
shorter |
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن |
to seek somebody out |
جستجو برای پیدا کردن کسی |
short |
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن |
ruts |
شور پیدا کردن فحل شدن |