English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
As I entered the house… هینطور که وارد خانه شدم
Other Matches
lady help زنی که بابانوی خانه هم صحبت است واورادرکارهای خانه یاری میکن
pigenhole کاغذ دان جعبه مخصوص نامه ها خانه خانه کردن
knife boy خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
it is but a step to my house تا خانه ما گامی بیش نیست یک قدم است تا خانه ما
mansion house خانه بزرگ خانه رسمی شهردار لندن
wake up کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
homebody ادم خانه نشین یا علاقمند به خانه
hound's tooth check طرح خانه خانه مورب پارچه
houndstooth check طرح خانه خانه مورب پارچه
honeycombs ارایش شش گوش خانه خانه کردن
honeycomb ارایش شش گوش خانه خانه کردن
toft عرصه خانه ومتعلقات ان خانه رعیتی
tricotine پارچه زبر لباسی خانه خانه
our neighbour door کسیکه خانه اش پهلوی خانه ماست
Honey comb design طرح خانه زنبوری [یا بندی لوزی که بطور تکراری کل متن فرش را در بر گرفته و داخل خانه ها با اشکال و گل های مختلف تزپین شده است.]
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
garde manger سرد خانه اشپز خانه
weigh house قپاندار خانه ترازودار خانه
bagnio فاحشه خانه جنده خانه
cellular لانه زنبوری خانه خانه
cells جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cell جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
i do not know your house خانه شما را بلد نیستم نمیدانم خانه شما کجاست
formula الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
formulae الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
formulas الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
range یک خانه یا تعدادی خانه
ranged یک خانه یا تعدادی خانه
ranges یک خانه یا تعدادی خانه
honey comb خانه خانه کردن
the house is in my possession خانه در تصرف من است خانه در دست من است
to make an entry of وارد
conscious وارد
intrant وارد
comer وارد
relevant وارد
hep وارد
familiar وارد در
infare وارد
pertinenet وارد به
initiate وارد کردن
versant اشنا وارد
initiated وارد کردن
imported وارد کردن
newcomers تازه وارد
newcomer تازه وارد
importing وارد کردن
new comer تازه وارد
initiates وارد کردن
inducts وارد کردن
proficient وارد به فن با لیاقت
inputting وارد کردن
the post has come پست وارد شد
arriving وارد شدن
arrives وارد شدن
arrived وارد شدن
arrive وارد شدن
inducting وارد کردن
arrived in paris وارد شدم
inducted وارد کردن
initiating وارد کردن
import وارد کردن
check in وارد شدن
check-ins وارد شدن
check-in وارد شدن
induct وارد کردن
bring in وارد کردن
immigrants تازه وارد
entrants وارد شونده
inbound وارد شونده
incomer شخص وارد
lic وارد بودن
entered وارد شدن
ingoing وارد شونده
enter وارد شدن
conversant وارد متبحر
immigrant تازه وارد
importable وارد کردنی
inflictable وارد اوردنی
get in وارد شدن
enters وارد شدن
entrant وارد شونده
impotable وارد کردنی
incoming وارد شونده
importer وارد کننده
carechumen تازه وارد
importers وارد کننده
intervener وارد ثالث
make an entry وارد کردن
impoter وارد کننده
knowledgeable وارد بکار
to exert force [on] نیرو وارد کردن [بر]
tenderfoot ادم تازه وارد
reimport دوباره وارد کردن
naturalising جزوزبانی وارد شدن
naturalises جزوزبانی وارد شدن
put into port وارد بندر شدن
naturalize جزوزبانی وارد شدن
To barge in on someone. سر زده وارد شدن
impotable مجازبرای وارد شدن
central load نیروی وارد به مرکز
inflict casualty خسارت وارد کردن
circumstantiate وارد جزئیات شدن
seacraft وارد به رموزدریا نوردی
naturalizing جزوزبانی وارد شدن
naturalizes جزوزبانی وارد شدن
initiates تازه وارد کردن
enter وارد یا ثبت کردن
initiated تازه وارد کردن
entered وارد یا ثبت کردن
initiate تازه وارد کردن
log in وارد شدن به سیستم
log on وارد شدن به سیستم
ravaging خرابی وارد اوردن
new arrived تازه وارد شده
leakages به خزانه وارد نمیشود
ravages خرابی وارد اوردن
initiating تازه وارد کردن
enters وارد یا ثبت کردن
rosters وارد صورت کردن
roster وارد صورت کردن
entering group گروه وارد شونده
ravaged خرابی وارد اوردن
enter the game وارد بازی شدن
leakage به خزانه وارد نمیشود
endamage خسارت وارد اوردن
blemish خسارت وارد کردن
ravage خرابی وارد اوردن
I slipped into the room . یواشکی وارد اطاق شد
inflicting ضربت وارد اوردن
To go into detailes. وارد جزئیات شدن
barged سرزده وارد شدن
inflicted ضربت وارد اوردن
to become personal وارد شخصیات شدن
muscles بزور وارد شدن
import عمل وارد کردن
ward leonard control کنترل وارد لئونارد
inflicts ضربت وارد اوردن
inflict ضربت وارد اوردن
imported عمل وارد کردن
importing عمل وارد کردن
weather wise وارد بجریانات روز
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
To enter the field . وارد معرکه شدن
muscle بزور وارد شدن
He entered at that very moment . درهمان لحظه وارد شد
barge سرزده وارد شدن
to barge in سر زده وارد شدن
to crash in [to a party] سر زده وارد شدن
To enter politics . وارد سیاست شدن
barges سرزده وارد شدن
credited درستون بستانکار وارد کردن
commissioning the ship وارد خدمت کردن کشتی
credits درستون بستانکار وارد کردن
involves گیر انداختن وارد کردن
crediting درستون بستانکار وارد کردن
input عمل وارد کردن اطلاعات
formed یات مربوطه را وارد میکند
modes یات مربوطه را وارد میکند
form یات مربوطه را وارد میکند
mode یات مربوطه را وارد میکند
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
to barge in بدون دعوت وارد شدن
uncharted در نقشه یاجدول وارد نشده
One must tackle it in the right way. هرکاری را باید از راهش وارد شد
To make a forcible entry into a building. بزور وارد ساختمانی شدن
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
inputted عمل وارد کردن اطلاعات
expansion team تیم تازه وارد به لیگ
forms یات مربوطه را وارد میکند
in توپی که وارد دروازه شده
incurs متحمل شدن وارد امدن
incurring متحمل شدن وارد امدن
We entered the room together . باهم وارد اطاق شدیم
credit درستون بستانکار وارد کردن
the strain on a rope فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
incurred متحمل شدن وارد امدن
To be in the know . To be in the picture . وارد بودن ( مطلع وآگاه )
swear in باسوگند بشغلی وارد کردن
swear in با مراسم تحلیف وارد کردن
the objection will not lie ان ایراد وارد نخواهد بود
incur متحمل شدن وارد امدن
take a strain وارد کردن فشار به طناب
Enter it in the books . آنرا دردفاتر وارد کنید
To enter the arena . وارد میدان کسی شدن
To take field against somebody . بر علیه کسی وارد شدن
in- توپی که وارد دروازه شده
to enter into an enquiry وارد باز جویی شدن
She wI'll arrive on friday morning . جمعه صبح وارد خواهد شد
inflict casualty تلفات وارد کردن بدشمن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
involving گیر انداختن وارد کردن
to give somebody a blow به کسی ضربه وارد کردن
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
involve گیر انداختن وارد کردن
inductee کسیکه وارد خدمت شده
She entered the room as naked as the day she was born . لخت وعور وارد اتاق شد
to take toll of any one تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com