English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
surcease پایان یافتن بپایان رساندن
Other Matches
knock-up بپایان رساندن
to get done with بپایان رساندن
to go to with بپایان رساندن
to put a period to بپایان رساندن
consummating بپایان رساندن
consummates بپایان رساندن
consummated بپایان رساندن
consummate بپایان رساندن
finalised بپایان رساندن
finalises بپایان رساندن
finalising بپایان رساندن
finalize بپایان رساندن
finalized بپایان رساندن
to carry through بپایان رساندن
finalizes بپایان رساندن
finalizing بپایان رساندن
to push through بپایان رساندن
to d. to and end بپایان رساندن
terminated بپایان رساندن
terminates بپایان رساندن
play out بپایان رساندن
conclude بپایان رساندن
concludes بپایان رساندن
knock up بپایان رساندن
terminate بپایان رساندن
knock-ups بپایان رساندن
to bring to a termination بپایان رساندن
to top off بپایان رساندن
end طرف بپایان رساندن
ended طرف بپایان رساندن
ends طرف بپایان رساندن
to wind up خاتمه دادن بپایان رساندن
to knit up بوسیله بافتن تعمیرکردن بپایان رساندن
terminate پایان دادن پایان یافتن
terminated پایان دادن پایان یافتن
terminates پایان دادن پایان یافتن
get over به پایان رساندن
get through به پایان رساندن
to get oven به پایان رساندن
do away with <idiom> به پایان رساندن
follow through <idiom> به پایان رساندن
to go through with به پایان رساندن
get done with به پایان رساندن
to see out به پایان رساندن
to see through به پایان رساندن
to bring to an end به پایان رساندن
run out (of something) <idiom> به پایان رساندن
get through به پایان رساندن گذراندن
to sing out با اوازبه پایان رساندن
make short work of something <idiom> [به سرعت به پایان رساندن]
dash off <idiom> سریعا به پایان رساندن
polish off <idiom> به طور کامل به پایان رساندن
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
wind up <idiom> به پایان رساندن ،تسویه کردن
to work it <idiom> چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things halfway. کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by half-measures. کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by halves. کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
over- پایان یافتن
over پایان یافتن
wind up پایان یافتن
rugby point امتیاز 3 یا 4 برای رساندن توپ به پشت خط پایان امتیاز 2 برای ضربه با پاوفرستان توپ از روی دروازه
eol پایان خط پرچمی که بیان کننده پایان یک خط داده میباشد
finalization بپایان رسانی
to run out بپایان رسیدن
terminator بپایان رساننده
to follow out بپایان رسانیدن
to come to an end بپایان رسیدن
peter بپایان رسیدن
finish بپایان رسانیدن
finishes بپایان رسانیدن
dont بپایان رسانیدن
to run out به ته کشیدن [بپایان رسیدن]
terminative بپایان رساننده قطعی
propagate گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagating گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagates گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagated گشترش یافتن یا نشر یافتن
expires سپری شدن بپایان رسیدن
expire سپری شدن بپایان رسیدن
expiring سپری شدن بپایان رسیدن
dost بپایان رسانیدن تمام کردن
he outwatched the night شب بپایان رسیدو او همچنان بیداربود
trial and error <idiom> یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
the sands are running out مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
ending پایان
endings پایان
finality پایان
finishes پایان
point پایان
close پایان
closer پایان
endless بی پایان
incessant پی در پی بی پایان
unfinished بی پایان
finis پایان
never ending بی پایان
never-ending بی پایان
cessation پایان
interminate بی پایان
unending بی پایان
inconclusive بی پایان
finish پایان
closes پایان
closest پایان
illimitable بی پایان
hexapod شش پایان
unbound بی پایان
abyss بی پایان
abysses بی پایان
finish line خط پایان
bourne پایان
decapoda ده پایان
finallist پایان رس
end all پایان
abysm بی پایان
illmitable بی پایان
termination پایان
end پایان
ended پایان
conclusion پایان
conclusions پایان
ends پایان
limit پایان
initiator terminator پایان ده
end line خط پایان
eternity بی پایان
eternities بی پایان
periods پایان
out <adv.> پایان
period پایان
issue [outcome] پایان
aeon بی پایان
foreverness بی پایان
fruition پایان
forever بی پایان
infinite time بی پایان
immortality بی پایان
eternality بی پایان
eternity بی پایان
perpetuity بی پایان
sempiternity بی پایان
to sit out تا پایان
windup پایان
supply رساندن
supplied رساندن
understands رساندن
supplying رساندن
brings رساندن به
conveys رساندن
bring رساندن به
implying رساندن
imply رساندن
implies رساندن
conveying رساندن
convey رساندن
bringing رساندن به
conveyed رساندن
understand رساندن
ends پایان یک دور
endless بدون پایان
ended پایان یک دور
irredeemable پایان ناپذیر
tape نوار خط پایان
unceasing پایان ناپذیر
taped نوار خط پایان
come off پایان مسابقه
abend پایان غیرعادی
sustainable energy انرژی بی پایان
Finifugal <adj.> تنفر از پایان
eternal بی پایان دائمی
tapes نوار خط پایان
atrocious با شرارت بی پایان
end پایان یک دور
to turn out به پایان رسیدن
termination پایان دهی
termination پایان یابی
sequels نتیجه پایان
sequel نتیجه پایان
past پایان یافته
finishes پایان مسابقه
theses پایان نامه
thesis پایان نامه
finish پایان مسابقه
year-end سال پایان
to come to a end به پایان رسیدن
on side پایان بازی
omniscience دانش بی پایان
ominscience دانش بی پایان
normal termination پایان عادی
myriapoda هزار پایان
last a دم اخر پایان
jikan پایان وقت
interminableness پایان ناپذیری
inexhaustibility پایان نا پذیری
harvest home پایان درو
placing judge داور خط پایان
It's over. به پایان رسید.
rhizopod ریشه پایان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com