English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 195 (2 milliseconds)
English Persian
to breed in and in پیوسته باخویشاوندان پیوندکردن
Other Matches
away پیوسته بطور پیوسته
in connexion with پیوسته به
annexed پیوسته
incessantly پیوسته
cursive پیوسته
eternal پیوسته
cohesive به هم پیوسته
perpetually پیوسته
unremittingly پیوسته
incessant پیوسته
allied پیوسته
never ceasing پیوسته
ceaselessly پیوسته
contiguous پیوسته
continued پیوسته
married پیوسته
ceaseless پیوسته
attached پیوسته
affined پیوسته
for evermore پیوسته
for ever and aday پیوسته
d. in پیوسته
legato پیوسته
on and on پیوسته
on end پیوسته
proximate پیوسته
continous پیوسته
conjoint پیوسته
coalescent پیوسته
coadunate پیوسته
syndetic پیوسته
everywhen پیوسته
alway پیوسته
uninterrupted پیوسته
bursts پیوسته
continuous پیوسته
continual پیوسته
burst پیوسته
concomitant پیوسته
non-stop پیوسته
round-the-clock پیوسته
continuous forms ورقههای پیوسته
continuous function تابع پیوسته
continuate پیوسته بهم
continuous tone ته رنگ پیوسته
against پیوسته مجاور
nid nod پیوسته جنباندن
continuous error خطای پیوسته
sympetalous پیوسته گلبرگ
continuous form ورقه پیوسته
sustained yield بازده پیوسته
continuous data دادههای پیوسته
continuous distributions توزیع پیوسته
permanent water level تراز پیوسته اب
continuous duty کار پیوسته
aggregate بهم پیوسته
nid nod پیوسته جنبیدن
continuous paper کاغذ پیوسته
insobriety شرب پیوسته
inseparate بهم پیوسته
end to end سرهم پیوسته
indiscrete بهم پیوسته
ex post بوقوع پیوسته
incessant drinking پیوسته گساری
flow chip براده پیوسته
gamosepalous پیوسته کاسبرگ
full time پیوسته کار
gamopetalous پیوسته گلبرگ
to be in a state of f. پیوسته درتغییربودن
continuous phase فاز پیوسته
continuous process فرایند پیوسته
continuous processing پردازش پیوسته
linked list لیست پیوسته
continuous scrolling حرکت پیوسته
continuous spectrum طیف پیوسته
continuous tone اهنگ پیوسته
continuous traffic line خط پیوسته امد و شد
continuous variable متغیر پیوسته
gamophyllous پیوسته برگ
peal صدای پیوسته
compact بهم پیوسته
pealing صدای پیوسته
peals صدای پیوسته
adjoin پیوسته بودن
adjoined پیوسته بودن
adjoins پیوسته بودن
whittle پیوسته کم کردن
vicinal در همسایگی پیوسته
without intermission پیوسته لاینقطع
without rest پیوسته لاینقطع
contiguous همجوار پیوسته
diligency کوشش پیوسته
diligence کوشش پیوسته
compacts بهم پیوسته
collective بهم پیوسته
compacting بهم پیوسته
compacted بهم پیوسته
to whittle at پیوسته بریدن
pealed صدای پیوسته
aggregates بهم پیوسته
burst mode حالت پیوسته
burster فرم پیوسته
thereunto بضمیمیه ان پیوسته به ان
forever جاویدان پیوسته
connected measures اقدامت پیوسته
collateral measures اقدامت پیوسته
symphsis عضو پیوسته
conjunct بهم پیوسته
connecting arrangement ترتیب پیوسته
accrete بهم پیوسته
accretion رشد پیوسته
haunt پیوسته امدن به
haunts پیوسته امدن به
to hang together باهم پیوسته یامتحدبودن
continuous function تابع پیوسته [ریاضی]
to keep on پیوسته نگاه داشتن
he kept on speaking پیوسته سخن میگفت
to run on بهم پیوسته بودن
gamosepalous دارای کاسبرگ پیوسته
so let us always be kind پیوسته مهربان باشیم
order about پیوسته پی فرمان فرستادن
to chop and change پیوسته تغییررای دادن
statement with debate بیانیه با بحث پیوسته
indiscretely بطور بهم پیوسته
uniterrupted پیوسته غیرمقطوع دایم
tractor feed تغذیه کاغذ پیوسته
to peg a way at some work پیوسته درسرچیزی کارکردن
gamophyllous دارای برگ پیوسته
continuous levelling تراز یابی پیوسته
continuous grading دانه بندی پیوسته
zigzagging خطوط جناغی پیوسته
zigzagged خطوط جناغی پیوسته
steadies پیوسته ویکنواخت کردن
zigzags خطوط جناغی پیوسته
continuous flow analyser تجزیه گر جریان پیوسته
continuous extraction apparatus دستگاه استخراج پیوسته
zigzag خطوط جناغی پیوسته
continuous background radiation تابش زمینهای پیوسته
continuous packing column ستون پر شده پیوسته
continuing appropriation تامین اعتبار پیوسته
continuous rating کار پیوسته اسمی
steadiest پیوسته ویکنواخت کردن
gamopetalous دارای گلبرگ پیوسته
steady پیوسته ویکنواخت کردن
steadying پیوسته ویکنواخت کردن
always پیوسته همه وقت
direct connected ماشینهای بهم پیوسته
continuous forms فرم های پیوسته
steadied پیوسته ویکنواخت کردن
steadily بطور پیوسته و یکنواخت
to move a bout پیوسته جای خود را تغییردادن
true or sternal ribs دندههای حقیقی اضلاع پیوسته به قص
correlative بهم پیوسته جفت نظیر
without interruption پیوسته پی در پی بطورمسلسل بدون بادخور
to be connected بهم پیوسته [متصل] بودن
terraces ردیف خانههای بهم پیوسته
terrace ردیف خانههای بهم پیوسته
to keep the track of something پیوسته ازچیزی اگاهی داشتن
linked pie/column graph نمودار گرد و ستونی پیوسته
companionate بهم پیوسته دراثر اتحادواشتراک
full time پیوسته کاری تمام وقت
crofts زمین قابل کشت پیوسته بخانه
feeding storm طوفانی که پیوسته برسختی ان افزوده میشد
panoramically بشکل دورنمای مسلسل بطوروسیع و پیوسته
croft زمین قابل کشت پیوسته بخانه
to harp on one string پیوسته روی یک موضوع بحث کردن
infield کشتزار پیوسته بخانه زمین زیر کشت
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
dialled راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
dialed راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
cyclic item اقلام پیوسته اقلامی که خیلی مورد احتیاج هستند
continuous flow oxygen system سیستم اکسیژنی که در ان جریان اکسیژن به صورت پیوسته میباشد
dials راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
dial راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
enroute personnel افراد پیوسته به یکان حین حرکت برای عملیات
passionist عضو دستهای از نصارا که پیوسته مصیبت حضرت مسیح رابایدیاداورشوند
semi detached درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
grasshopper beam تیری که یک سران درماشین لولایی پیوسته است وازاین جهت مانندملخ
semi-detached درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
montages قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
montage قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
cw system سیستمی که از سیگنالهی امواج پیوسته برای کسب اطلاعات درمورد مسیر پروازبهره میگیرد
creep تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
creeps تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
satelloid ماهوارهای که مدار گردش ان داخل اتمسفر سیارهای بوده و بنابراین احتیاج به تراست پیوسته یا متناوب دارد
continuity light وسیله سادهای برای ازمایش پیوستگی یک مدار که پیوسته بودن مغئر الکتریکی را باروشن شدن یک لامپ نشان میدهد
cross-wing [بال های پیوسته در تالار خانه های قرون وسطایی]
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
binders اهرم جعبه ماکو الیاف پشم که بهم پیوسته ونخ پشم را تشکیل میدهد شکم بند زنان
binder اهرم جعبه ماکو الیاف پشم که بهم پیوسته ونخ پشم را تشکیل میدهد شکم بند زنان
convoy joiner ناوهای منفردی که به کاروان دریایی پیوسته اند ناوهای متفرقه اضافی درستون دریایی
conurbation شهرهای زنجیرهای شهرهای پیوسته
conurbations شهرهای زنجیرهای شهرهای پیوسته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com