Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
To find a way out. To find a remedy.
چاره پیدا کردن
Other Matches
To seak a remedy.
چاره جویی کردن
to seek a remedy for something
چاره جویی کردن
helped
مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
help
مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
afterthought
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
helps
مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
to seek a remedy for something
چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
afterthoughts
فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
ameliorated
اصلاح کردن چاره کردن
ameliorating
اصلاح کردن چاره کردن
ameliorate
اصلاح کردن چاره کردن
ameliorates
اصلاح کردن چاره کردن
dampers
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
average
پیدا کردن
pin point
پیدا کردن
smell out
با بو پیدا کردن
to pluck up one's heart
دل پیدا کردن
acquire
پیدا کردن
detect
پیدا کردن
to look up
پیدا کردن
averaging
پیدا کردن
find
پیدا کردن
finds
پیدا کردن
detects
پیدا کردن
to search out
پیدا کردن
gains
پیدا کردن
detecting
پیدا کردن
averages
پیدا کردن
averaged
پیدا کردن
detected
پیدا کردن
track
پیدا کردن
gain
پیدا کردن
tracks
پیدا کردن
tracked
پیدا کردن
to figure up
پیدا کردن
to pick up
پیدا کردن
gained
پیدا کردن
give tongue
عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
touts
خریدار پیدا کردن
luff
لنگر پیدا کردن
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
liaising
ارتباط پیدا کردن
tout
خریدار پیدا کردن
touted
خریدار پیدا کردن
demonetize
تنزل پیدا کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
touting
خریدار پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن
shield
حفاظ پیدا کردن
shields
حفاظ پیدا کردن
to become a necessity
لزوم پیدا کردن
liaises
ارتباط پیدا کردن
to take a ply
تمایل پیدا کردن
qualify
شایستگی پیدا کردن
converge
تقارت پیدا کردن
converged
تقارت پیدا کردن
converges
تقارت پیدا کردن
converging
تقارت پیدا کردن
prove opplicable
مصداق پیدا کردن
to spring a leaguer
رخنه پیدا کردن
equation of payments
قاعده پیدا کردن
preempt
حق تقدم پیدا کردن
liaise
ارتباط پیدا کردن
liaised
ارتباط پیدا کردن
qualifies
شایستگی پیدا کردن
to take umbra at
رنجش پیدا کردن از
to think out
با فکر پیدا کردن
stammer
لکنت پیدا کردن
stammered
لکنت پیدا کردن
declined
شیب پیدا کردن
dampens
رطوبت پیدا کردن
dampening
رطوبت پیدا کردن
dampen
رطوبت پیدا کردن
decline
شیب پیدا کردن
to win fame
شهرت پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن به
stammers
لکنت پیدا کردن
dampened
رطوبت پیدا کردن
in the doghouse
<idiom>
مشکل پیدا کردن با
declining
شیب پیدا کردن
declines
شیب پیدا کردن
hade
تمایل پیدا کردن
out maneuver
برتری مانور پیدا کردن
respiring
امید تازه پیدا کردن
respires
امید تازه پیدا کردن
respired
امید تازه پیدا کردن
to come to an understanding
پیدا کردن سازش پیداکردن
to pick out
باگوش پیدا کردن دریافتن
respire
امید تازه پیدا کردن
cabbages
کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbage
کش رفتن رشد پیدا کردن
shock
هول وهراس پیدا کردن
wavered
فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavers
فتور پیدا کردن دو دل بودن
to make the pot boi;
معاش خود را پیدا کردن
genealogize
شجره کسی را پیدا کردن
deeping of capital
عمق پیدا کردن سرمایه
waver
فتور پیدا کردن دو دل بودن
pay dirt
<idiom>
زیر خاکی پیدا کردن
to pick up
فراگرفتن دوباره پیدا کردن
hit on/upon
<idiom>
پیدا کردن چیزی که میخواهی
radar trapping
اختلال پیدا کردن رادار
wavering
فتور پیدا کردن دو دل بودن
overmaster
مهارت کامل پیدا کردن در
shocked
هول وهراس پیدا کردن
to nerve oneself
قوت قلب پیدا کردن
read between the lines
<idiom>
پیدا کردن مفهوم ضمنی
find and replace
پیدا کردن و جایگزین نمودن
shocks
هول وهراس پیدا کردن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
asphyxiating
مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumble
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiate
مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiates
مختنق کردن خناق پیدا کردن
swell
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
bilge
رخنه پیدا کردن تراوش کردن
asphyxiated
مختنق کردن خناق پیدا کردن
swelled
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
fumbles
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
fumbled
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
swells
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
wavering
تردید پیدا کردن تبصره قانون
unbalances
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
to get the upper hand
برتری جستن تفوق پیدا کردن
ruts
شور پیدا کردن فحل شدن
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
shortest
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
unbalancing
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
rub
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
rubbed
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
to orient oneself
چهار سوی خود را پیدا کردن
scare up
<idiom>
ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
to turn round
برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
unbalance
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
make out
معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
wavers
تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavered
تردید پیدا کردن تبصره قانون
to get a meat for a bird
برای مرغی جفت پیدا کردن
pull oneself together
بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
to seek somebody out
جستجو برای پیدا کردن کسی
radio direction finding
پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
rubs
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
waver
تردید پیدا کردن تبصره قانون
shorter
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
rut
شور پیدا کردن فحل شدن
to get to somebody
[something]
به کسی دسترسی پیدا کردن
[ به چیزی رسیدن]
canvasses
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassed
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
to make friends
[to make connections]
رابطه پیدا کردن
[با مردم برای هدفی]
leadingquestion
پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
canvass
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassing
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
plunges
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunge
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunged
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
warm to one's work
در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
diachrony
تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
proceeded
ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
to always find something to gripe about
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
cunclude
تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
grapnel
لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
grapnels
لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
extends
ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
extend
ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
extending
ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
divide
پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
proceed
ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
divides
پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
find
کشف کردن پیدا کردن
finds
کشف کردن پیدا کردن
fitcall finding
پیدا کردن عیب کوچک مربوط به راننده یا رده یکم
to pick up somebody
کسی را پیدا کردن
[دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
remedied
چاره
alternative
چاره
alternatives
چاره
makeshift
چاره
remedies
چاره
remedying
چاره
remedy
چاره
remediless
بی چاره
resourc
چاره
recourse
چاره
shiftless
بی چاره
homing
روش تعقیب و ردیابی امواج رادیویی یا رادار و پیدا کردن ایستگاه فرستنده ان
curve fitting
روش ریاضی برای پیدا کردن یک فرمول که نمایشگرمجموعهای از نقاط داده میباشد
an active remedy
چاره موثر
stopgaps
چاره موقت
the remedy lies in this
چاره ان اینست
inescapable
چاره نا پذیر
It cant be helped.
چاره ای نیست
absolute
<adj.>
چاره نا پذیر
inalienable
<adj.>
چاره نا پذیر
solution
چاره سازی
unalienable
<adj.>
چاره نا پذیر
indispensable
<adj.>
چاره نا پذیر
stopgap
چاره موقت
irretrievability
چاره ناپذیری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com