English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
to inlay gems in anything چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
Other Matches
to inlay anything with gems چیزیرا گوهرنشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
inlay گوهر نشان کردن
inlays گوهر نشان کردن
inlaying گوهر نشان کردن
gemmed گوهر نشان
instarred with gems گوهر نشان
studded with gems گوهر نشان
inlaid with gems گوهر نشان
inlayer مرصع ساز گوهر نشان
pennyweight سنگ گوهر فروشان که برابر است با 71555/1گرم و نشان اختصاری
jewel با گوهر اراستن مرصع کردن
jewels با گوهر اراستن مرصع کردن
navigate گوهر
navigated گوهر
navigates گوهر
navigating گوهر
natures گوهر
nature گوهر
essence گوهر
gem گوهر
homoousian هم گوهر
gems گوهر
jewels گوهر
jewel گوهر
consubstantiation هم گوهر
gemmy پر گوهر
consubstantial هم گوهر
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
precious stones گوهر ها جواهرات
sparklers گوهر درخشان
sparkler گوهر درخشان
lowborn بد گوهر پست
gemmy گوهر مانند
gemologist گوهر شناس
a rare bird گوهر نایاب
jeweler گوهر فروش
matrix or matrices قرارگاه گوهر
logie روی گوهر نما
gemological مربوطبه علم گوهر شناسی
The shell does not always contain a pearl. <proverb> همیشه در صدف گوهر نباشد .
gemmological مربوط به علم گوهر شناسی
pyrope هر نوع گوهر برنگ قرمز روشن
Why do you cast pearls before the swine. <proverb> گوهر خود پیش خوک مینداز.
lithoglyptics کنده کاری روی گوهر حکاکی روی جواهر
lapidarian سنگ شناس گوهر شناس
lapidary سنگ شناس گوهر شناس
historical rugs قالی های قدیمی، آنتیک و موزه ای [مثل فرش شیخ صفی، فرش پازیریک، فرش چلسی، فرش دادلی، فرش گوهر، فرش شکارگاهی وین و فرش توپکاپی]
Gohar carpet فرش گوهر [این فرش که توسط بافنده ای به همین نام از اهالی ارمنستان وسیه بافته شده از فرش های شاخص و کلیدی این منطقه محسوب شده و طرح آنرا مربوط به قره باغ می دانند.]
to from an idea of something چیزیرا تصور کردن
to fool with anything چیزیرا انگلک کردن
route مسیر چیزیرا تعیین کردن
routes مسیر چیزیرا تعیین کردن
to be incredulous of anything چیزیرا دیر باور کردن
tare وزن خالص چیزیرا احتساب کردن
to palm off a thing on aperson چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
to prick at something بچیزی سوزن یا تیغ زدن چیزیرا کمی سوراخ کردن
representation عمل نشان دادن چیزی
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
representations عمل نشان دادن چیزی
indication علامت یا چیزی که نشان دهد
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
demonstrate نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrated نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrates نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrating نشان دادن نحوه کار چیزی
do a job on <idiom> بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
debunk توخالی بودن چیزی را نشان دادن
inscribing حکاکی کردن نشاندن
inscribes حکاکی کردن نشاندن
inscribe حکاکی کردن نشاندن
inscribed حکاکی کردن نشاندن
demonstration عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrations عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
direction دستوراتی که نحوه استفاده از چیزی را نشان می دهند
demo عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
suppressing توقیف کردن فرو نشاندن
suppresses توقیف کردن فرو نشاندن
routes به خاک نشاندن تثبیت کردن
suppress توقیف کردن فرو نشاندن
route به خاک نشاندن تثبیت کردن
drive عقب نشاندن بیرون کردن
drives عقب نشاندن بیرون کردن
graphical مربوط به چیزی که گرافیکی نشان داده شده است
show one's (true) colors <idiom> نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
models کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
mark علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
model کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
modeled کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
modelled کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
marks علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
quantifier علامت یا نشانهای که حجم یا محدوده چیزی را نشان دهد
engrave گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
engraves گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
engraved گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
indicator چیزی که وضعیت فرآیند را نشان دهد. معمولا با صورت یا نور
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
piggyback <idiom> روی کتف نشاندن ،پشت خود سوار کردن
to rub a thing in چیزیرا خورد
to look for anything چیزیرا جستجوکردن
obtruncate سر چیزیرا زدن
to follow up the scent رد چیزیرا گرفتن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
simulations عملیاتی که کامپیوتر وضعیت جهان واقع یا ماشین را تقلید میکند و نحوه کار چیزی را نشان میدهد
simulation عملیاتی که کامپیوتر وضعیت جهان واقع یا ماشین را تقلید میکند و نحوه کار چیزی را نشان میدهد
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
tap سوراخ چیزیرا بنداوردن
to buy a pig in a poke چیزیرا ندیده خریدن
tapping سوراخ چیزیرا بنداوردن
to take the place of something جای چیزیرا گرفتن
to w anything out of a person چیزیرا ازکسی دراوردن
tapped سوراخ چیزیرا بنداوردن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to give one the straight tip محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
afterdate تاریخ چیزیرا موخر گذاردن
to cry halves نصف چیزیرا ازکسی ادعاکردن
to w anything out of a person چیزیرا به ریشخند ازکسی گرفتن
to ram a thing intoa person چیزیرا بزور تکراردرمغز کسی فروکردن
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to pole any thing up or down چیزیرا سوی بالایا پایین هل دادن
to react to something واکنش نشان دادن به چیزی [مهندسی برق] [مهندسی ماشین آلات]
to respond to something واکنش نشان دادن به چیزی [مهندسی برق] [مهندسی ماشین آلات]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
improviser تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد
stillage چارچوب یاچارپایهای که چیزیرا روی ان می گذارندتاابش کشیده شود
to take the a بلندی چیزیرا اندازه گرفتن ارتفاع جایی راپیمودن
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
marks نشان کردن نشان
mark نشان کردن نشان
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
improvisor تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلا مقدمه چیزیرا میسازد
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
puncuation نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
garter عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garters عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
discretionary خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
silver star نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
scarry دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
engrain نشاندن
embed نشاندن
immigrating نشاندن
pushing نشاندن
to set down نشاندن
enchase نشاندن
setting up نشاندن
embeds نشاندن
set down نشاندن
inlays : نشاندن
imprints نشاندن
sets نشاندن
settles نشاندن
insculp نشاندن
settle نشاندن
inlay : نشاندن
infix نشاندن
immigrate نشاندن
inlaying : نشاندن
set نشاندن
immigrated نشاندن
imprint نشاندن
immigrates نشاندن
settings نشاندن
setting نشاندن
imprinted نشاندن
to make sit نشاندن
stud نشاندن
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
sights نشان کردن
to take a نشان کردن
ear mark نشان کردن
sight نشان کردن
to draw a beads on نشان کردن
quash فرو نشاندن
reseating دوباره نشاندن
quashes فرو نشاندن
quashed فرو نشاندن
quench فرو نشاندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com