Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (25 milliseconds)
English
Persian
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
Other Matches
to carry something to a successful issue
چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
redid
انجام دادن مجدد چیزی
redo
انجام دادن مجدد چیزی
finishes
انجام دادن چیزی تا انتها
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
finish
انجام دادن چیزی تا انتها
redone
انجام دادن مجدد چیزی
to get oven
به پایان رساندن
run out (of something)
<idiom>
به پایان رساندن
to bring to an end
به پایان رساندن
to see out
به پایان رساندن
to go through with
به پایان رساندن
to see through
به پایان رساندن
get done with
به پایان رساندن
do away with
<idiom>
به پایان رساندن
follow through
<idiom>
به پایان رساندن
get over
به پایان رساندن
get through
به پایان رساندن
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
get through
به پایان رساندن گذراندن
to sing out
با اوازبه پایان رساندن
dash off
<idiom>
سریعا به پایان رساندن
make short work of something
<idiom>
[به سرعت به پایان رساندن]
wind up
<idiom>
به پایان رساندن ،تسویه کردن
polish off
<idiom>
به طور کامل به پایان رساندن
surcease
پایان یافتن بپایان رساندن
We don't do things halfway.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by half-measures.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by halves.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
rush
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
reach out with an olive branch
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch
<idiom>
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
terminate
پایان دادن پایان یافتن
terminated
پایان دادن پایان یافتن
terminates
پایان دادن پایان یافتن
godspeed
پایان انجام
discharge of contract
انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
make a reality
به انجام رساندن
fulfill
[American]
به انجام رساندن
execute
به انجام رساندن
bring inbeing
به انجام رساندن
accomplish
به انجام رساندن
carry out
به انجام رساندن
put into practice
به انجام رساندن
put into effect
به انجام رساندن
actualize
به انجام رساندن
put inpractice
به انجام رساندن
carry ineffect
به انجام رساندن
put ineffect
به انجام رساندن
carry into effect
به انجام رساندن
implement
به انجام رساندن
make something happen
به انجام رساندن
bring into being
به انجام رساندن
actualise
[British]
به انجام رساندن
no sweat
<idiom>
بیتعارف ،به آسانی به انجام رساندن
whip up
<idiom>
به راحتی وسریع به انجام رساندن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to be over something
به پایان رسیدن چیزی
sit out
تا پایان چیزی نشستن
damage
آسیب رساندن به چیزی
to be over something
به اتمام رساندن چیزی
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
To bring something to someones notice ( attention ) .
چیزی را بنظر کسی رساندن
to tip one the wink
با اشاره چشم چیزی رابکسی رساندن
work off
از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
turn the tide
<idiom>
چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
sign off
پایان دادن به
wind up
پایان دادن
imbody
جا دادن رساندن
supplying
رساندن دادن به
supplied
رساندن دادن به
supply
رساندن دادن به
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
lift a blockade
محاصره را پایان دادن
extend
طول دادن رساندن
extending
طول دادن رساندن
give
رساندن تخصیص دادن
giving
رساندن تخصیص دادن
broadcasts
اشاعه دادن رساندن
extends
طول دادن رساندن
gives
رساندن تخصیص دادن
broadcast
اشاعه دادن رساندن
to wind up
خاتمه دادن بپایان رساندن
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
rugby point
امتیاز 3 یا 4 برای رساندن توپ به پشت خط پایان امتیاز 2 برای ضربه با پاوفرستان توپ از روی دروازه
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
attack
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacks
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacked
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
carry one's bat
تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
folds
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
folded
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
fold
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
maximised
به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximizes
به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximizing
به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximising
به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximized
به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximises
به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
maximize
به اخرین درجه ممکن افزایش دادن بحد اعلی رساندن
eol
پایان خط پرچمی که بیان کننده پایان یک خط داده میباشد
par in
پایان دادن بازی گلف با کسب امتیاز استاندارد در بخشهای باقیمانده
demand
تقاضا برای انجام چیزی
demanded
تقاضا برای انجام چیزی
demands
تقاضا برای انجام چیزی
driven
انجام شده توسط چیزی
overscan
از دست دادن متن در پایان خط وقتی که کامپیوتر ومانیتور بدرستی با هم سازگار نیستند
objectives
چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
objective
چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
ways and means
طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
forbid
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
forbids
بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
let it rip
<idiom>
انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری
effectuate
انجام دادن صورت دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
rub someone the wrong way
<idiom>
خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
to get in somebody's way
مانع کردن کسی
[چیزی]
که بتواند کارش را انجام دهد
delays
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delaying
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delay
مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
let go
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
fullest
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
to suggest it is appropriate to do so
[matter]
پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد
[چیزی ]
full
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
fulfil
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
go through
انجام دادن
to make good
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
char
انجام دادن
do up
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
coverings
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
fulfill
[American]
انجام دادن
cover
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
covers
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
implement
انجام دادن
bring into being
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
performed
انجام دادن
performs
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
put on
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
implemented
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
chare
انجام دادن
perform
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
implements
انجام دادن
implementing
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com