Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
to refresh something
چیزی را باز نوساختن
[اصطلاح مجازی]
Other Matches
renovated
باز نوساختن
renovating
باز نوساختن
renovate
باز نوساختن
renovates
باز نوساختن
reconstruct
از نوساختن احیا کردن
reconstructed
از نوساختن احیا کردن
reconstructing
از نوساختن احیا کردن
reconstructs
از نوساختن احیا کردن
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
resists
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requiring
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
required
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
resisted
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something
[with something]
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
require
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
stuck on
<idiom>
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
phase
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
phased
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
something like 00 rials
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
phases
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
indigence
بی چیزی
aught
چیزی
to poke a hole in any thing
چیزی را
anything
چیزی
something
یک چیزی
light purse
بی چیزی
something
چیزی
destitution
بی چیزی
dehumidify
نم چیزی را گرفتن
sponsor
بانی چیزی ش دن
sponsors
بانی چیزی ش دن
to bring something
آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
sponsoring
بانی چیزی ش دن
cork
راه چیزی
corks
راه چیزی
to toy with the idea of doing something
<idiom>
چیزی را در سر پروراندن
to entertain the idea of doing something
<idiom>
چیزی را در سر پروراندن
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
To brag and boast . To profess something .
از چیزی دم زدن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut something
چیزی را کم کردن
This is more like it. Now this makes sense.
حالااین شد یک چیزی
The point is that…
چیزی که هست
hard surface
سطح چیزی
he has nothing of his own
چیزی ندارد
We didnt get a share (acut).
به ما چیزی نرسید
dehydrate
اب چیزی را گرفتن
no object
چیزی نیست
dont mention it
چیزی نیست
no matter
چیزی نیست
exordium
اول هر چیزی
get wind of something
از چیزی بوبردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
fiddled
ور رفتن به چیزی
to be involved in something
با چیزی درگیربودن
inlay
در چیزی کارگذاشتن
inlaying
در چیزی کارگذاشتن
To pinch some thing .
چیزی را کش رفتن
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
coding
کد گذاری چیزی
to be up to something
در چیزی دو به هم زدن
to get
[be]
up to mischief
در چیزی دو به هم زدن
to jury-rig something
چیزی را به هم پیوستن
to do something wrong
در چیزی دو به هم زدن
fills
پر کردن چیزی
to escape
[with something]
گریختن
[با چیزی]
the search of
جستجوی چیزی
ask a boon of me
از من چیزی بخواه
to bring something
گرفتن چیزی
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
fill
پر کردن چیزی
rejection
نپذیرفتن چیزی
not that i know of
چیزی که من بدانم نه
to grieve over anything
برای چیزی
pull up to
به چیزی رسیدن
pull up with
به چیزی رسیدن
nothing was left over
چیزی زیادنیامد
to look for anything
چیزی گشتن
I owe you one.
[colloquial]
من یه چیزی به تو بدهکارم.
mindful of anything
ملتفت چیزی
mindful of anything
باخبر از چیزی
to make a hand of anything
از چیزی سودبردن
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
the thing is
چیزی که هست
there is nothing wanting
چیزی کم نسبت
to have something at one's disposal
چیزی داشتن
to have something
چیزی داشتن
use
[of something]
استفاده
[از چیزی]
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
make something do
با چیزی تا کردن
To discover (realize, assess) something.
به چیزی پی بردن
hold by
به چیزی چسبیدن
hunger for
ارزوی چیزی
hunger for
اشتیاق به چیزی
to obtain something
گرفتن چیزی
wriggler
چیزی که می لولد
i said nothing to him
چیزی به او نگفتم
bonk
خوردن سر به چیزی
bonked
خوردن سر به چیزی
To go after something.
پی چیزی رفتن
to abstain from something
پرهیزکردن
[از چیزی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com