Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (26 milliseconds)
English
Persian
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
Other Matches
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to put in a piece of work
بخشی از کار دیگران را انجام دادن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
These pants do not look any different than the others.
به نظر نمی آید که این شلوار از دیگران متفاوت باشد.
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
cross to bear/carry
<idiom>
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
rush
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes
<idiom>
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
to ring the changes
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rushed
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
to act independently of others
کاری به کار دیگران نداشتن
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
bohemians
که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد
bohemian
که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد
ignore
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignoring
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignored
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignores
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
misprision
گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
how about
<idiom>
برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
action
انجام کاری
actions
انجام کاری
you said it/you can say that again
<idiom>
نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
have a way with
<idiom>
تحت نفوذ قرار دادن دیگران
mode of execution
روش انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
mind to do a thing
اماده انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
undertaken
توافق برای انجام کاری
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
undertake
توافق برای انجام کاری
backlogs
کاری که باید انجام شود
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
capability
قادر به انجام کاری بودن
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
backlog
کاری که باید انجام شود
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
loads
کاری که باید انجام شود
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
load
کاری که باید انجام شود
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
having
باعث انجام کاری شدن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
have
باعث انجام کاری شدن
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bars
توقف کسی برای انجام کاری
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
livery stable
اصطبل مخصوص کرایه دادن اسب یا نگاهداری اسبهای دیگران
hook
کد ماشینی که در یک ماژول یاپیمانه از سیستم عامل جای داده میشود تا کنترل را به روالی که وفیفهای اضافی انجام میدهد انتقال داده ودر محلی متفاوت از ماژول اصلی ذخیره نماید
hooks
کد ماشینی که در یک ماژول یاپیمانه از سیستم عامل جای داده میشود تا کنترل را به روالی که وفیفهای اضافی انجام میدهد انتقال داده ودر محلی متفاوت از ماژول اصلی ذخیره نماید
encroachments
تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
encroachment
تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
application
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
facility
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com