English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (27 milliseconds)
English Persian
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
Other Matches
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to put in a piece of work بخشی از کار دیگران را انجام دادن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
These pants do not look any different than the others. به نظر نمی آید که این شلوار از دیگران متفاوت باشد.
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
rush برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rushed برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
to act independently of others کاری به کار دیگران نداشتن
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
bohemians که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد
bohemian که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد
ignore تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignoring تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignored تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignores تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
misprision گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
how about <idiom> برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
action انجام کاری
actions انجام کاری
you said it/you can say that again <idiom> نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
have a way with <idiom> تحت نفوذ قرار دادن دیگران
mode of execution روش انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
mind to do a thing اماده انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
undertaken توافق برای انجام کاری
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
undertake توافق برای انجام کاری
backlogs کاری که باید انجام شود
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
capability قادر به انجام کاری بودن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
backlog کاری که باید انجام شود
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
loads کاری که باید انجام شود
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
load کاری که باید انجام شود
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
cinch کاری که با سهولت انجام شود
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
having باعث انجام کاری شدن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
have باعث انجام کاری شدن
technique روش با مهارت برای انجام کاری
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bars توقف کسی برای انجام کاری
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
helps روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
helped روش آسانتر برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
livery stable اصطبل مخصوص کرایه دادن اسب یا نگاهداری اسبهای دیگران
hook کد ماشینی که در یک ماژول یاپیمانه از سیستم عامل جای داده میشود تا کنترل را به روالی که وفیفهای اضافی انجام میدهد انتقال داده ودر محلی متفاوت از ماژول اصلی ذخیره نماید
hooks کد ماشینی که در یک ماژول یاپیمانه از سیستم عامل جای داده میشود تا کنترل را به روالی که وفیفهای اضافی انجام میدهد انتقال داده ودر محلی متفاوت از ماژول اصلی ذخیره نماید
encroachments تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
encroachment تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com