English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
Other Matches
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action انجام کاری
actions انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
capable توانایی انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
undertake توافق برای انجام کاری
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
backlogs کاری که باید انجام شود
backlog کاری که باید انجام شود
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertaken توافق برای انجام کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
loads کاری که باید انجام شود
slurs باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
capability قادر به انجام کاری بودن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
load کاری که باید انجام شود
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
plods بازحمت کاری را انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
have باعث انجام کاری شدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
having باعث انجام کاری شدن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
bar توقف کسی برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
help روش آسانتر برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
no op دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
applications کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
no operation instruction دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be about to do something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be about to do something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
second-guess someone <idiom> حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
get away with murder <idiom> انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
don't give up the day job <idiom> [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
have a go at <idiom> سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com