Dictiornary-Farsi | کامل شدن اتوماتیک | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
autocomplete	کامل شدن اتوماتیک [کامپیوتر]


Other Matches

full mobilization	تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
manual/automatic mode	اتوماتیک
unmanned	اتوماتیک
automatics	اتوماتیک
an automatic	اتوماتیک
automatic	اتوماتیک
automatic cutout	فیوز اتوماتیک
automatic speed selector	سلکتور اتوماتیک
autopilot	خلبان اتوماتیک
automatic welding	جوشکاری اتوماتیک
fully automatic	تمام اتوماتیک
automatic pilot	خلبان اتوماتیک
automatic pilots	خلبان اتوماتیک
full automatic	تمام اتوماتیک
automatic mixture control	کنترل غلظت اتوماتیک
automatic direction finder	جهت یاب اتوماتیک
automatic programming	برنامه نویسی اتوماتیک
automatic control technology	تکنولوژی اتوماتیک کنترل
automated purchasing	خرید بصورت اتوماتیک
asr	ارسال و دریافت اتوماتیک
adp	پردازش داده اتوماتیک
computer integrated manufactureing	کارخانه کاملا" اتوماتیک
full automatic lathe	ماشین تراش تمام اتوماتیک
cam operated automatic lathe	ماشین تراش اتوماتیک بادامکی
full annealing	بازپخت کامل تاباندن کامل
completed case	جعبه کامل خشاب کامل
full scale	باندازه کامل بمقیاس کامل
autopilot [A/P]	خلبان اتوماتیک [حمل و نقل هوایی]
automatic pilot [A/P]	خلبان اتوماتیک [حمل و نقل هوایی]
cim	Integrated Computerکارخانه کاملا" اتوماتیک Input Computer
ride control	سیستم کنترل ایرودینامیکی اتوماتیک که شتاب قائم ناشی از تندبادها را کاهش میدهد
wraparound	توسعه و بسط اتوماتیک خطی از یک متن به دو خط یا بیشتر به واسطه محدودیت ناحیهای از صفحه نمایش
low supercharger gear	دور کم سوپرشارژر درموتورهای پیستونی که معمولا بصورت اتوماتیک توسط یک فشارسنج کنترل میشود
imago	حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
thorough	بطور کامل کامل
auto lean	مخلوط رقیق سوخت و هوا که نسبت ان توسط کنترل کننده اتوماتیک در کاربوراتور ثابت نگاهداشته میشود
automatic recovery program	برنامه ترمیمی خودکار برنامه بازیابی اتوماتیک
auto rich	مخلوط غلیظ سوخت و هوا که نسبت ان توسط کنترل کننده مخلوط اتوماتیک درکاربوراتور ثابت نگهداشته میشود
totaling	کامل
perfecting	کامل
perfected	کامل
plenary	کامل
totals	کامل
of ripe years	کامل
totaled	کامل
perfect	کامل
totalling	کامل
in a entireness of state	کامل
totalled	کامل
total	کامل
perfects	کامل
exacts	کامل
unmitigated	کامل
entire	کامل
full-fledged	کامل
full fledged	کامل
unabridged	کامل
absolutes	کامل
absolute	کامل
fullest	کامل
exacted	کامل
exact	کامل
full	کامل
self-contained	کامل
all-out	کامل
semibreve	نت کامل
semibreves	نت کامل
unqualified	کامل
main	کامل
empennage	دم کامل
echaustive	کامل
wall-to-wall	کامل
large	کامل
searching	کامل
complete	کامل
completed	کامل
completes	کامل
completing	کامل
largest	کامل
starker	کامل
larger	کامل
stark	کامل
starkest	کامل
saturation	کامل
starkly	کامل
plenaries	کامل
complete graph	گراف کامل
into thin air <idiom>	بطور کامل
complementary color	رنگ کامل
complete ditch	گود کامل
complete substitution	جانشین کامل
complete sound	فشنگ کامل
complete ditch	گودبرداری کامل
to the bone <idiom>	به طور کامل
inside and out <idiom>	به طور کامل
completely specified	با تعیین کامل
U-turns	دور کامل
fletcherism	وجویدن کامل ان
fixed round	فشنگ کامل
empery	سلطه کامل
hale and hearty <idiom>	درسلامتی کامل
to the hilt <idiom>	به طور کامل
dismounted defilade	اختفاء کامل
conversancy	اشنایی کامل
conversancy	اگاهی کامل
complete inventory	موجودی کامل
conversance	اگاهی کامل
comprehensive insurance	بیمه کامل
completeness check	تطبیق کامل
flying colors	توفیق کامل
almightiness	قدرت کامل
all in price	بهای کامل
hottest	امادگی کامل
in the minutest detail <idiom>	مو به مو [با جزییات کامل]
total costs	هزینه کامل
clamps	بست کامل
rounded <adj.>	کامل و متعادل
clamping	بست کامل
clamped	بست کامل
clamp	بست کامل
hotter	امادگی کامل
amain	باسرعت کامل
hohlraum	تابشگر کامل
blackbody	تابشگر کامل
absolute	کامل قطعی
absolutes	کامل قطعی
overall costs	هزینه کامل
hot	امادگی کامل
conversance	اشنایی کامل
U-turn	دور کامل
perfect market	بازار کامل
perfect tense	ماضی کامل
present perfect tense	ماضی کامل
perfecting bail competition	رقابت کامل
perquisition	جستجوی کامل
pervestigation	جستجوی کامل
ideal radiator	تابشگر کامل
ideal dielectric	عایق کامل
hip and thigh	بطور کامل
plenarily	بطور کامل
full word	کلمه کامل
full step	گام کامل
full step	یک قدم کامل
full speed	سرعت کامل
full section	برش کامل
prepotence	قدرت کامل
full production	تولید کامل
low tide or water	جزر کامل
perfect score	امتیاز کامل
perfect liquid	نقدینه کامل
perfect information	اطلاعات کامل
perfect gas	گاز کامل
perfect fluid	سیال کامل
perfect competition	رقابت کامل
payment in full	پرداخت کامل
partitura	قطعه کامل
partitur	قطعه کامل
pappus	حقه کامل گل
overall safety	ایمنی کامل
orbicular	مدور کامل
perfect monopoly	انحصار کامل
total system	سیستم کامل
perfect radiator	تابنده کامل
mature system	سیستم کامل
prepotency	قدرت کامل
full mobilization	بسیج کامل
hunky dory	بارضایت کامل
through rate	نرخ کامل
total charge	بارگذاری کامل
total function	تابع کامل
total porosity	تخلخل کامل
total score	نمره کامل
totalize	کامل کردن
uberrima fides	صراحت کامل
uncomplimentary	غیر کامل
unperfect	غیر کامل
utmost good faith	با صداقت کامل
willie waught	یک جرعه کامل
changeover	دگرگونی کامل
changeovers	دگرگونی کامل
full annealing	کامل گداختن
full annealing	بازپخت کامل
thoro	کامل تمام
the fullness of time	زمان کامل
full load	فرفیت کامل
full load	بار کامل
prompt radiation	تشعشع کامل
pure competition	رقابت کامل
full justification	تطابق کامل
full frame	قاب کامل
full employment	اشتغال کامل
full command	اداره کامل
full command	کنترل کامل
full bodied money	پول کامل
full blown	تمام کامل
star program	برنامه کامل
strict profile	نیمرخ کامل
foud royant a	سکته کامل
integers	عدد کامل
ripening	کامل شدن