English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
inns of court کانون چهار انجمن قانونی درلندن که حق دارندمردم رااجازه وکالت بدهند
Other Matches
conventicle انجمن مخفی وغیر قانونی انجمن مذهبی
it was all quiet in london درلندن خبری نبود
the great exhibition نخستین نمایش بزرگ کالاکه درسال 1851 درلندن داده شد
athenaeum انجمن ادبی انجمن دانش
atheneum انجمن ادبی انجمن دانش
cross-in-square [کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
four poster تختخوابی که چهار تیر یادیرک در چهار گوشه دارد
trapezium چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
quatrefoil چهار وجهی [این اصطلاح موقعی که یک نگاره و یا کل فرش از چهار قسمت کاملا قرینه بوجود آمده باشد، بکار می رود.]
quadrumvir انجمنی مرکب از چهار تن چهار نفری
tetrahedron جسم چهار سطحی چهار ضلعی
tetrapterous دارای چهار بال چهار جناحی
tetragonal دارای چهار زاویه چهار کنجی
quadrumana چهار دستان میمونهای چهار دست و پا
to lay down a rule قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
qyaternary چهار واحدی چهار عضوی
quadrangles چهار گوش چهار دیواری
quatrefoil چهار ترک چهار گوشه
quadrangle چهار گوش چهار دیواری
Two witnesses should testify. دو شاهد باید شهادت بدهند
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
instead of doing بجای اینکه انجام بدهند
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
portion سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
portions سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
automatic release date تاریخ انقضای عمر قانونی وسایل سررسید عمر قانونی
ES IS امکان مکان یابی router سیستم میانی بدهند
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
mutual terms شرایطی که بموجب ان دو تن بجای اینکه پول بدهند کارمیکند
to be at a loss as to what to advise آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
The doctors cannot understand why I am suddenly so well again. پزشکان نمیتونن تشخیص بدهند که چرا حال من یکدفعه خوب شد.
They must give not less than 2 weeks' notice. آنها باید این را کم کمش دو هفته قبلش آگاهی بدهند.
luck money پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
The regulations prescribe that all employees must undergo a medical examination. آیین نامه تجویز می کند که همه کارکنان باید آزمایش پزشکی بدهند.
legitimating عذر قانونی قانونی
legitimated عذر قانونی قانونی
legitimate عذر قانونی قانونی
legitimates عذر قانونی قانونی
attorney وکالت
bar وکالت
per procurationem به وکالت
agentship وکالت
bars وکالت
attorneys وکالت
subrogation وکالت
proctorship وکالت
procuracy وکالت
procurance وکالت
procuration وکالت
procuratory وکالت
proxyship وکالت
deputations وکالت
deputation وکالت
delegations وکالت
delegation وکالت
agency وکالت
power of attorney وکالت
agencies وکالت
advocacy وکالت
attorneyship وکالت
legal profession وکالت
authorized stoppage برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
referred brief وکالت انتخابی
delegate power of attorney وکالت در توکیل
to go to the bar وکالت کردن
qualified power of attorney وکالت مقید
procuratory سند وکالت
mandated وکالت نامه
mandates وکالت نامه
mandating وکالت نامه
lawyer's office دفتر وکالت
bar examination امتحان وکالت
warrant of attorney وکالت نامه
legal profession حرفه وکالت
mandate وکالت نامه
attorneyship وکالت دعاوی
attorneyship مقام وکالت
bars وکالت دادگاه
oppointing as one's attorney وکالت دادن
proxy وکالت وکالتنامه
membership of the parliament وکالت مجلس
act as counsel وکالت کردن
bar وکالت دادگاه
appoint as one's council وکالت دادن
full power of attorney وکالت نامه
letters of procurator وکالت نامه
general power of attorney وکالت مطلق
certificate of authority وکالت نامه
warrant of attorney وکالت نامه
power of attorney وکالت نامه
power of authority وکالت نامه
power of procuration وکالت نامه
power of attorney وکالت نامه
letter of attorney وکالت نامه
focussed کانون
focuses کانون
fireplaces کانون
focussing کانون
focalpoint کانون
confocal هم کانون
fireplace کانون
focal spot کانون
focusses کانون
focus کانون
focused کانون
give soneone powers به کسی وکالت دادن
disbarment محرومیت از شغل وکالت
go to the bar وکالت کردن در دعاوی
give powers به کسی وکالت دادن
oppoint him as one's proxy به کسی وکالت دادن
representational وابسته به نمایندگی یا وکالت
proxy نمایندگی وکالت وکالتنامه
focussing کانون عدسی
law society کانون وکلا
clubbing کانون مجمع
seismic focus کانون زلزله
focussed به کانون دراوردن
magnetic focus کانون مغناطیسی
reformatory کانون اصلاح
focusses به کانون دراوردن
bar association کانون وکلا
focus کانون عدسی
virtual focus کانون مجازی
focusses کانون عدسی
true or real focus کانون حقیقی
focalization تمرکز در کانون
focal surface سطح کانون
focussing به کانون دراوردن
focus به کانون دراوردن
reformatories کانون اصلاح
ball کانون [کاموا]
focuses به کانون دراوردن
focused کانون عدسی
clubs کانون مجمع
clubbed کانون مجمع
club کانون مجمع
bifocal دارای دو کانون
focuses کانون عدسی
focal point کانون توجه
image focal point کانون تصویر
focused به کانون دراوردن
knot کانون [کاموا]
bundle کانون [کاموا]
bars کانون وکلا
bifocals دارای دو کانون
focussed کانون عدسی
clew کانون [کاموا]
bar کانون وکلا
twine کانون [کاموا]
delegating وکالت دادن محول کردن به
disbar از شغل وکالت محروم کردن
delegated وکالت دادن محول کردن به
empowered وکالت دادن وکیل کردن
delegate وکالت دادن محول کردن به
empowers وکالت دادن وکیل کردن
empowering وکالت دادن وکیل کردن
empower وکالت دادن وکیل کردن
to be called at the bar به سمت وکالت پذیرفته شدن
delegates وکالت دادن محول کردن به
focused کانونی شدن کانون
bar association کانون وکلا دادگستری
focus کانونی شدن کانون
focusses کانونی شدن کانون
focal مربوط به کانون عدسی
focuses کانونی شدن کانون
focussed کانونی شدن کانون
house of correction کانون اصلاح وتربیت
focussing کانونی شدن کانون
correctional institution کانون اصلاح و تربیت
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
he lost the seat مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
bar council هیات مدیره کانون وکلا
focal plane افق مار بر کانون عدسی
i intend my son for the bar خیال دارم پسرم را بگذارم وکالت کند
to have something made [by somebody] بدهند [به کسی] چیزی را برای کسی بسازند
vestal روستایی وابسته به الهه کانون خانواده
zoom lenses عدسی دوربین عکاسی دارای کانون متغیر
zoom lens عدسی دوربین عکاسی دارای کانون متغیر
reformatory schools کانون اصلاح وتربیت مدارس تهذیب مجرمین جوان
guilds انجمن
association انجمن
associations انجمن
institute انجمن
group انجمن
fellowsh انجمن
agora انجمن
convocations انجمن
coterie انجمن
club انجمن
clubbed انجمن
council انجمن
councils انجمن
clubbing انجمن
clubs انجمن
coteries انجمن
guild انجمن
convocation انجمن
instituted انجمن
confranternity انجمن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com