Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English
Persian
To dismiss (discharge) someone.
کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
Other Matches
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
outed
اخراج کردن اخراج شدن
out-
اخراج کردن اخراج شدن
out
اخراج کردن اخراج شدن
plenum method
طریقه تهویه مکانی بوسیله بزورداخل کردن هوای تازه دران هوای رابیرون کند
boot out
<idiom>
اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
banish
اخراج بلد کردن دور کردن
banishes
اخراج بلد کردن دور کردن
banishing
اخراج بلد کردن دور کردن
banished
اخراج بلد کردن دور کردن
throw out
<idiom>
اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
run out
<idiom>
به زور بیرون کردن ،اخراج کردن
ousting
اخراج کردن
ousts
اخراج کردن
can
اخراج کردن
swopping
اخراج کردن
swopped
اخراج کردن
to expel
[from]
اخراج کردن
[از]
expelling
اخراج کردن
swap
اخراج کردن
evictions
اخراج کردن
swapped
اخراج کردن
swaps
اخراج کردن
oust
اخراج کردن
expel
اخراج کردن
eviction
اخراج کردن
canning
اخراج کردن
cans
اخراج کردن
ousted
اخراج کردن
exorcise
اخراج کردن
send down
اخراج کردن
dis-
اخراج کردن
out with
اخراج کردن
cast out
اخراج کردن
expelled
اخراج کردن
swops
اخراج کردن
expels
اخراج کردن
sack
اخراج کردن یاشدن
sacked
اخراج کردن یاشدن
sacks
اخراج کردن یاشدن
rusticate
با اخراج تنبیه کردن
evacuate
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuated
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuating
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuates
اخراج خارج کردن یا شدن
disbar
سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
pay off
با دادن مزد کامل اخراج کردن
extract
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracted
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracting
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracts
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
discharge
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharges
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
to discharge someone without honor
[from the army]
اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
steering wheel puller
وسیلهای که غربالک رابیرون میکشد
red card
علامت اخراج اخراج بازیگر
undesireable discharge
اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
dishonorable discharge
اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
dismissals
اخراج
deport
اخراج
deported
اخراج
expulsions
اخراج
dismissal
اخراج
expulsion
اخراج
deposal
اخراج
rustication
اخراج
firing
اخراج
evacuation
اخراج
disqualified
اخراج
evictions
اخراج
disqualifies
اخراج
eviction
اخراج
disqualifying
اخراج
disqualify
اخراج
deports
اخراج
deporting
اخراج
lay off
اخراج
ejection
اخراج
out lawry
اخراج
foul out
اخراج
banishment
اخراج
excomminucation
اخراج
dislodgement
اخراج
the boot
اخراج
deportation
اخراج
extrusion
اخراج
ouster
اخراج
exclusion
اخراج
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
deportees
اخراج شده
out
اخراج بازیگر
out-
اخراج بازیگر
outed
اخراج بازیگر
dismissal
اخراج از شغل
clearing out
[of a place]
اخراج
[از مکانی]
dismissals
اخراج از خدمت
expulsion
اخراج از کشور
avaunt
دستور اخراج
deportee
اخراج شده
get the ax
<idiom>
اخراج شدن
give someone the ax
<idiom>
اخراج شدن
dismissal
اخراج از خدمت
let go
<idiom>
اخراج شدن
dismissal
انفصال اخراج
deportation
اخراج از کشور
bad conduct discharge
اخراج از خدمت
brush off
اخراج بی ادبانه
dismissals
انفصال اخراج
send-offs
اخراج بازیگر
send-off
اخراج بازیگر
suspensions
اخراج موقت
send off
اخراج بازیگر
dismission
انفصال اخراج
dismissals
اخراج از شغل
expellable
قابل اخراج
suspension
اخراج موقت
reseau
اخراج اشعه
excommunicable
سزاوارتکفیریا اخراج
xenelasia
اخراج بیگانگان
walking papers
<idiom>
برگه اخراج
expulsions
اخراج از کشور
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
dismissing
سوزاندن توپزن و اخراج او
dismiss
سوزاندن توپزن و اخراج او
discharge
اخراج تخلیه الکتریکی
duck
اخراج توپزن بی امتیاز
ejectable
قابل دفع یا اخراج
dismisses
سوزاندن توپزن و اخراج او
ducked
اخراج توپزن بی امتیاز
duckings
اخراج توپزن بی امتیاز
pink slip
<idiom>
برگه اخراج از شغل
game misconduct penalty
01 دقیقه اخراج بازیگرخطاکار
misconduct penalty
جریمه 01 دقیقه اخراج
wrongful dismissal
انفصال یا اخراج ناروا
boot
اخراج چاره یافایده
explusion foul
خطای منجر به اخراج
ducks
اخراج توپزن بی امتیاز
discharges
اخراج تخلیه الکتریکی
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com