English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
refoot کف تازه بجوراب انداختن
Other Matches
to check out that new clothing store نگاهی به آن فروشگاه لباس تازه انداختن
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down پایین انداختن انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
dewy تازه
new تازه
new-laid تازه
new fallen تازه
new fashioned تازه
newer تازه
dewiest تازه
new laid تازه
scions تازه
brand new تر و تازه
new born تازه
greenest تازه
up-to-date تازه
up to date تازه
recent تازه
modern تازه
green تازه
dewier تازه
inchoative تازه
the new world تازه
mint a mint condition تازه تازه
fresh- تازه
scion تازه
post glacial تازه
fresh تازه
younger تازه
young تازه
renewed تازه
freshest تازه
new- تازه
newfangled مد تازه
newfashioned تازه
newest تازه
red hot تازه
recuperation رمق تازه
refresh تازه کردن
young ice یخ تازه بسته
far out تازه و غیرسنتی
to innovate in تازه اوردن
refreshments تازه سازی
recuperation نیروی تازه
immigrant تازه وارد
jackleg تازه کار
novice تازه کار
regeneracy تولد تازه
juvenescent تازه جوان
ordinee شماش تازه
rookies تازه کار
immigrants تازه وارد
refreshed تازه کردن
novices تازه کار
tenderfoot تازه کار
converted تازه کیش
What is new? What is cooking ? تازه چه خبر ؟
recent development بسط تازه
convert تازه کیش
green concrete بتن تازه
greener تازه کار
refresher تازه کننده
recension چاپ تازه
freshwater تازه کار
sucking تازه کار
sup.latest or last تازه گذشته
breezy خنک تازه
brides تازه عروس
bride تازه عروس
newcomer تازه وارد
converts تازه کیش
rookie تازه کار
converting تازه کیش
span new کاملا تازه
span new خیلی تازه
to bring in تازه اوردن
regeneration تولد تازه
green crop علف تازه
green old wound زخم تازه
refreshes تازه کردن
new laid تازه گذاشته
new-laid تازه گذاشته
refreshingly تازه کننده
grcen wine شراب تازه
refreshing تازه کننده
renewals تازه سازی
renewal تازه سازی
beginners تازه کار
beginner تازه کار
late تازه گذشته
refreshment تازه سازی
birdegroom تازه داماد
new buit تازه ساز
new buit تازه ساخت
revised edition چاپ تازه
turn over a new leaf <idiom> شروعی تازه
new come تازه امده
new come تازه رسیده
new built تازه ساز
reprinting چاپ تازه
new built تازه ساخت
ultramodern بسیار تازه
reprints چاپ تازه
scarc ely جخت تازه
novitiate تازه کار
new comer تازه وارد
newcomers تازه وارد
reappraisal ارزیابی تازه
newish نسبه تازه
freshest تازه کردن
settler مهاجر تازه
settlers مهاجر تازه
fresh- تازه کردن
fresh تازه کردن
reappraisals ارزیابی تازه
new jerusalem اورشلیم تازه
juniors زودتر تازه تر
noviciate تازه کار
junior زودتر تازه تر
rebirth تولد تازه
brand-new بکلی نو یا تازه
new employees کارمندان تازه
new fallen snow برف تازه
newmade تازه ساخت
new clown تازه شکفته
neoteric جدید تازه
nascency تازه پیداشدگی
freshened تازه کردن
freshening تازه کردن
neo christianity مسیحیت تازه
nascence تازه پیداشدگی
recruits کارمند تازه
recruits تازه سرباز
new fledged تازه پر در اورده
recruiting کارمند تازه
settlor مهاجر تازه
recruiting تازه سرباز
freshens تازه کردن
recruited کارمند تازه
freshen تازه کردن
bran new بکلی نو یا تازه
reprinted چاپ تازه
recruited تازه سرباز
recruit تازه سرباز
neoteric نویسنده تازه
new blown تازه شگفته
verdured تازه سرسبز
carechumen تازه وارد
reprint چاپ تازه
neocortex قشر تازه مخ
recruit کارمند تازه
new arrived تازه رسیده
refocillate رمق تازه یافتن
switched on <idiom> لحنی با نظریه تازه
redecorates تزئینات تازه کردن
redecorating تزئینات تازه کردن
redecorate تزئینات تازه کردن
freshly با نفس یا نیروی تازه
initiates تازه وارد کردن
redecorated تزئینات تازه کردن
initiating تازه وارد کردن
initiated تازه وارد کردن
reformulation فرمول بندی تازه
greenhorn ادم تازه کار
initiate تازه وارد کردن
greenhorns ادم تازه کار
This isn't fresh. این تازه نیست.
silage علف تازه مانده
rejuvenesce زندگی تازه دادن به
new discovered تازه کشف شده
nouveaux-riches تازه بدوران رسیده
reinvigorate نیروی تازه دادن به
nouveau-riche تازه بدوران رسیده
nouveau riche تازه بدوران رسیده
parvenus تازه بدوران رسیده
colewort کلم تازه ونورس
first-run <idiom> تازه ،اکران اول
piping hot خیلی تازه ازتنوردرامده
To catch ones breath . نفس تازه کردن
brand new <idiom> کاملا تازه وجدید
latest تازه گذشته اینده
greenest ترو تازه نارس
green ترو تازه نارس
To sThe night is stI'll young . تازه سرشب است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com