English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (39 milliseconds)
English Persian
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
Other Matches
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
handy بادست انجام شده
handiest بادست انجام شده
handwork بادست انجام شده
handier بادست انجام شده
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
to roll one's eyes <idiom> نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rush برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rushing برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
mode روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
administering انجام دادن اعدام کردن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
do انجام دادن کفایت کردن
consummate انجام دادن عروسی کردن
consummated انجام دادن عروسی کردن
consummates انجام دادن عروسی کردن
consummating انجام دادن عروسی کردن
complete کامل کردن انجام دادن
administers انجام دادن اعدام کردن
completes کامل کردن انجام دادن
administered انجام دادن اعدام کردن
completed کامل کردن انجام دادن
completing کامل کردن انجام دادن
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
huddled ناقص انجام دادن ازدحام کردن
calebrate باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddle ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
huddling ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddles ناقص انجام دادن ازدحام کردن
paddles بادست نوازش کردن
manipulates بادست عمل کردن
paddled بادست نوازش کردن
paddle بادست نوازش کردن
manipulate بادست عمل کردن
manipulated بادست عمل کردن
paddling بادست نوازش کردن
to turn off خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
actions انجام کاری
action انجام کاری
mutualize بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
achieves موفقیت در انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
sleeps پیش از انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
To do something prefunctorily. برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
kwon ضربه زدن بادست و خرد کردن با پا
commit وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committing وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulating کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulates کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
undertaken توافق برای انجام کاری
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
undertakes توافق برای انجام کاری
having باعث انجام کاری شدن
load کاری که باید انجام شود
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
loads کاری که باید انجام شود
cinch کاری که با سهولت انجام شود
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
have باعث انجام کاری شدن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
undertake توافق برای انجام کاری
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
backlogs کاری که باید انجام شود
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
capability قادر به انجام کاری بودن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com