Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (40 milliseconds)
English
Persian
implicate
گرفتار کردن مشمول کردن
implicated
گرفتار کردن مشمول کردن
implicates
گرفتار کردن مشمول کردن
implicating
گرفتار کردن مشمول کردن
Other Matches
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
rate
مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
rates
مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
bind
گرفتار واسیر کردن مقید کردن
binds
گرفتار واسیر کردن مقید کردن
mousetrap
گرفتار کردن
involving
گرفتار کردن
incumber
گرفتار کردن
snard
گرفتار کردن
enswathe
گرفتار کردن
thirl
گرفتار کردن
entangle
گرفتار کردن
enwrap
گرفتار کردن
involves
گرفتار کردن
tangles
گرفتار کردن
tangle
گرفتار کردن
involve
گرفتار کردن
overtakes
گرفتار کردن
overtaken
گرفتار کردن
to lay hold on
گرفتار کردن
overtake
گرفتار کردن
mousetraps
گرفتار کردن
conscripts
مشمول نظام کردن
conscripting
مشمول نظام کردن
conscripted
مشمول نظام کردن
conscript
مشمول نظام کردن
to run in
گرفتار کردن انتخاب کردن
to let in for
گرفتار یا دچار کردن
inviscate
در چسب گرفتار کردن
entoil
گرفتار مخمصه کردن
except
: مستثنی کردن مشمول نکردن
embrangle
گیر انداختن گرفتار کردن
immesh
در دام نهادن گرفتار کردن
conscripted
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscript
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripting
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
to involve somebody in something
[negative]
کسی را با چیزی
[منفی]
مشمول کردن
conscripts
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
to implicate somebody in something
کسی را با چیزی
[منفی]
مشمول کردن
to implicate somebody in something
کسی را با چیزی
[منفی]
گرفتار کردن
to involve somebody in something
[negative]
کسی را با چیزی
[منفی]
گرفتار کردن
lured
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lures
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lure
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
luring
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
to get caught up in something
در چیزی گیر کردن
[افتادن]
[گرفتار شدن]
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح مجازی]
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
hallucinates
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinate
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinated
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinating
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
benighted
گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
fall under
مشمول
comprisal
مشمول
inclusive
مشمول
liable
مشمول
subsumption
مشمول
liable to tax
مشمول مالیات
taxable
مشمول مالیات
inapplicable
غیر مشمول
coverage rate
نزخ مشمول
liable to fine
مشمول جریمه
ineligible
غیر مشمول
draft dodgers
مشمول غایب
draft dodger
مشمول غایب
obligated reservist
مشمول وفیفه
obligor
مشمول وفیفه
in for
گرفتار
preoccupied
گرفتار
afoul
گرفتار
entangled
گرفتار
ill at ease
گرفتار
woebegone
گرفتار غم
captive
گرفتار
captives
گرفتار
fogbound
گرفتار مه
to be subject to an attachment
مشمول توقیف بودن
dutiable
مشمول حقوق گمرکی
barred by statute
مشمول مرور زمان
time barred
مشمول مرور زمان
taxable profit
سود مشمول مالیات
taxable income
درامد مشمول مالیات
schoolable
مشمول تحصیل اجباری
taxable activities
فعالیتهای مشمول مالیات
with particular average
مشمول خسارات خاص
liable to military service
مشمول خدمت وفیفه
with pwrticular average
مشمول خسارت خاص
ratal
مبلغ مشمول مالیات
dutiable
مشمول مالیات و عوارض
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
embarrassed with debts
گرفتار قرض
stormbound
گرفتار توفان
overladen
سخت گرفتار
run into
گرفتار شدن
hard-pressed
سخت گرفتار
pensive
پکر گرفتار غم
enamored
گرفتار عشق
to be in love
گرفتار بودن
windbound
گرفتار باد
involved
مبهم گرفتار
hard pressed
سخت گرفتار
snarly
گرفتار دام
rateable
مشمول مالیات قابل تقویم
wpa
average particular with مشمول خسارت خاص
uncoveranted
مشمول بیان نشده غیرقراردادی
ratable
قابل تقویم مشمول مالیات
ratable
مشمول مالیات قابل تقویم
tithable
عشر گرفتن مشمول عشریه
embroiled in war
دچار یا گرفتار جنگ
i am in a sorry hopeless etc
بدجوری گرفتار شده ام
conscience-stricken
گرفتار عذاب وجدان
snowed under
گرفتار درگیرکار پرمشغله
go through changes
<idiom>
گرفتار تغییرات شدن
i am awkwardly situated
بد جوری گرفتار شده ام
to flounder
گیر و گرفتار شدن
lapsing
از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
lapses
از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
lapse
از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
up the pole
گرفتار در تنگنا واقع شده
he was in a sorry pickel
بد جوری گرفتار شده بود
I have all kinds of problems.
هزار جور گرفتار ؟ دارم
To be trapped.
دربند افتادن ( گرفتار شدن )
I have entangled myself with the banks .
خودم را گرفتار بانک ها کردم
gill net
گیر کرده ماهی را گرفتار میسازد
Blessings are not valued till they are gone.
<proverb>
قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
gaduate
مشمول مالیات تصاعدی فارغ التحصیل شدن دوره اموزشگاهی رابپایان رساندن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
clearance in ward
گواهی مامورین گمرک نسبت به کالاهایی که مشمول حقوق گمرکی می شوند قبل از تخلیه و بعد از حمل
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com