Dictiornary-Farsi | گروه روشن فکران ودانشمندان | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
intelligentzia	گروه روشن فکران ودانشمندان


Other Matches

illuminati	روشن ضمیران روشن فکران
free thinkers	ازاد فکران
pack	گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
packs	گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
illumination by diffusion	روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
beach group	گروه خدمات بارانداز ساحلی گروه پیشرو یا یورتچی دریایی
commodity groups	گروه اقلام مشابه لجستیکی گروه کالاهای مصرفی
beach party	گروه ساحلی گروه شناسایی اسکله یا ساحل
flashed	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylight	روز روشن روشن کردن
daylit	روز روشن روشن کردن
civil reserve air fleet	گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
task component	بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
framing	یک فرایند ارتباطات که تعیین میکند کدام گروه از بیتهاتشکیل یک کاراکتر را میدهدو کدام گروه کاراکترها یک پیام را نمایش میدهد
half tone screen	صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
clean up party	گروه مسئول نظافت محل اقامت افراد گروه مسئول رفت و روب
task force	گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task forces	گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
countervailing power	قدرت یک گروه که در واکنش به قدرت گروه دیگر بوجود می اید
vignetting	سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
kaldor criterion	ضابطهای که براساس ان هرگونه تغییر ازنظر اجتمائی مطلوب یا مفیداست مشروط برانکه میزان نفع گروه منتفع شونده ازمیزان گروه متضررشونده بیشتر باشد . این ضابطه اولین بار بوسیله اقتصاددان امریکائی
landing group	گروه پیاده شونده به ساحل گروه پیاده شدن
amphibious task group	گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
flares	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flare	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
illuminating	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
stables	گروه اتومبیلهای مسابقه زیرنظریک سازمان گروه اسبهای مسابقه زیر نظر یک سازمان
stable	گروه اتومبیلهای مسابقه زیرنظریک سازمان گروه اسبهای مسابقه زیر نظر یک سازمان
hordes	گروه بیشمار گروه
horde	گروه بیشمار گروه
battery of tests	گروه ازمونهای کارایی افراد گروه ازمونهای خصوصیات پرسنلی افراد
explaining	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
clears	روشن
lighted	روشن
light	روشن
in a good light	روشن
brighter	روشن
bright	روشن
definite	روشن
moonlit	روشن
alight	روشن
elucidating	روشن
elucidates	روشن
vivid	روشن
lightest	روشن
elucidated	روشن
nitid	روشن
elucidate	روشن
on/off	روشن
cloudless	روشن
shriller	روشن
expressing	روشن
clean cut	روشن
clean-cut	روشن
cleaners	روشن
explicit	روشن
litten	روشن
alights	روشن
alighted	روشن
luculent	روشن
expresses	روشن
on	روشن
set	روشن
sets	روشن
shrill	روشن
setting up	روشن
perspicuous	روشن
express	روشن
expressed	روشن
shrillest	روشن
alighting	روشن
legible	روشن
diaphanous	روشن
unequivocal	روشن
notable <adj.>	روشن
explicit <adj.>	روشن
distinct <adj.>	روشن
clear cut	روشن
unequivocally	روشن
brightest	روشن
furbisher	روشن گر
lucid	روشن
transparently	روشن
transparent	روشن
fogless	روشن
eyebright	روشن
sharp cut	روشن
eidetic	روشن
perspicuous <adj.>	روشن
clearer	روشن
sunniest	روشن
clear	روشن
clearest	روشن
sunny	روشن
sunnier	روشن
clear-cut	روشن
elucidating	روشن کردن
second sight	روشن بینی
to switch on	روشن کردن
elucidated	روشن کردن
illuminates	روشن کردن
to shed light on	روشن کردن
vividly	بطور روشن
brightly	بطور روشن
relume	روشن کردن
perspicuity	روشن بینی
power up	روشن کردن
to fire up	روشن کردن
saturated colour	رنگهای روشن
traffic signal	نشانه روشن
turn on	روشن کردن
illuminate	روشن کردن
elucidate	روشن کردن
elucidates	روشن کردن
illuminate	روشن فکر
illuminates	روشن ساختن
illuminating	روشن کردن
illuminate	روشن ساختن
transpicuous	روشن اشکار
illuminating	روشن فکر
transparent color	رنگ روشن
illuminating	روشن ساختن
lighting	سایه روشن
power on	روشن کردن
tones	سایه روشن
inexplicable	روشن نکردنی
pervious	روشن بین
perspicuously	بطور روشن
enlighten	روشن فکرکردن
ignite	روشن کردن
to brighten up	روشن شدن
ignited	روشن کردن
to bring tl light	روشن کردن
enlightens	روشن فکرکردن
clarify	روشن کردن
clear-sighted	روشن بین
enlightening	روشن فکرکردن
tone	سایه روشن
lightest	روشن کردن
limpid	روشن خالص
lighted	روشن کردن
light	روشن کردن
serene	روشن صاف
clarifying	روشن کردن
alive	روشن سرزنده
ignites	روشن کردن
illumined	روشن کردن
brightened	روشن کردن
illumine	روشن کردن
to come to light	روشن شدن
illuminates	روشن فکر
brightening	روشن کردن
brightens	روشن کردن
pick wickian	روشن بین
illumines	روشن کردن
to clear up	روشن کردن
illumining	روشن کردن
igniting	روشن کردن
clarifies	روشن کردن
kindle	روشن شدن
kindled	روشن شدن
phanerogamic	روشن زاد
kindles	روشن شدن
phanerogamous	روشن زاد
brighten	روشن کردن
picturesquely	بطور روشن
penumbra	سایه روشن
illumination	روشن سازی
clearest	روشن زدودن
illume	روشن کردن
clearest	: روشن کردن
luminaries	جسم روشن
clearer	روشن زدودن
head work	فکر روشن
clearer	: روشن کردن
clear	روشن زدودن
clear	: روشن کردن
clairvoyance	روشن بینی
clears	: روشن کردن
illuminant	روشن کننده
illuminations	روشن سازی
jacinthe	نارنجی روشن
irradiative	روشن سازنده
enlightenment	روشن فکری
illuminator	روشن کننده
illuminative	روشن کننده
liberally	با فکر روشن
clears	روشن زدودن
luminary	جسم روشن
half tone	سایه روشن
clear varnish	لاک روشن
clear sightedness	روشن بینی
clear sighted	روشن بین