Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
A full purse never lacks friends..
<proverb>
یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند .
Other Matches
hazard
امتیاز با به کیسه انداختن هرکدام از گویهای بیلیارد قسمت بدون چمن زمین گلف
hazarded
امتیاز با به کیسه انداختن هرکدام از گویهای بیلیارد قسمت بدون چمن زمین گلف
hazarding
امتیاز با به کیسه انداختن هرکدام از گویهای بیلیارد قسمت بدون چمن زمین گلف
hazards
امتیاز با به کیسه انداختن هرکدام از گویهای بیلیارد قسمت بدون چمن زمین گلف
line up billiard
بیلیارد کیسه دار با روش برگرداندن گویهای کیسه افتاده به زمین
marsupium
کیسه جانوار کیسه دار
sack
کیسه خواب کیسه سربازی
sacker
کیسه پرکن کیسه ساز
sacked
کیسه خواب کیسه سربازی
sacks
کیسه خواب کیسه سربازی
pocket
کیسه یاجیبهای 6 گانه میز بیلیارد انداختن گوی به کیسه دربازی بیلیارد فاصله بین میلههای 1 و 3 برای بازیگرراست دست و 1 و 2 برای بازیگر چپ دست بولینگ
pockets
کیسه یاجیبهای 6 گانه میز بیلیارد انداختن گوی به کیسه دربازی بیلیارد فاصله بین میلههای 1 و 3 برای بازیگرراست دست و 1 و 2 برای بازیگر چپ دست بولینگ
friends
رفیق
blokes
رفیق
yokefellow
رفیق
associating
رفیق
matey
رفیق
compatriot
رفیق
associates
رفیق
associated
رفیق
associate
رفیق
friend
رفیق
peering
رفیق
peered
رفیق
peer
رفیق
tenuous
رفیق
boyfriend
رفیق
boyfriends
رفیق
fere
رفیق
my dear f.
رفیق
billies
رفیق
unfriended
بی رفیق
heart-to-hearts
رفیق
heart-to-heart
رفیق
bozo
رفیق
cully
رفیق
conpanion
رفیق
heart to heart
رفیق
commarade
رفیق
comate
رفیق
compatriots
رفیق
billy
رفیق
comrades
رفیق
buddies
رفیق
bloke
رفیق
dude
رفیق
buddy
رفیق
comrade
رفیق
alter egos
رفیق شفیق
alter ego
رفیق شفیق
pal
رفیق شدن
good fellow
رفیق شفیق
mate
کمک رفیق
pals
رفیق شدن
truepenny
رفیق درستکار
mated
کمک رفیق
mates
کمک رفیق
cronies
رفیق موافق هم اطاق
fair-weather friend
رفیق نیمه راهه
boon companion
رفیق اهل کین
to be in with a person
با کسی رفیق بودن
chum
صمیمی رفیق بودن
chums
صمیمی رفیق بودن
crony
رفیق موافق هم اطاق
rats
رفیق نیمه راه
billiard point
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
residue
پس ماند
residues
پس ماند
inertia
ماند
remanence
پس ماند
A partner of the robber and a companion of the ca.
<proverb>
شریک دزد و رفیق قافله .
he did not open his lips
خاموش ماند
Water staing (long ) in one place becomes putrid .
<proverb>
آب که یک جا ماند مى گندد.
residual magnetism
مغناطیس پس ماند
that borders upon madness
اینکاربدیوانگی می ماند
storing
می باقی می ماند
inertial force
نیروی ماند
moment of inertia
گشتاور ماند
magnetic inertia
پس ماند مغناطیسی
store
می باقی می ماند
it was left unfinished
ناتمام ماند
Hey, old chap!
<idiom>
چطوری رفیق قدیمی!
[اصطلاح روزمره]
principal moment of inertia
لنگر اصلی ماند
She wI'll survive . She wI'll pull through.
زنده خواهد ماند
it was snowed under
زیر برف ماند
He wisely stayed at home .
عقل کردودرمنزل ماند
She was left out in the cold . she was left high and dry .
سرش بی کلاه ماند
principal axis of inertia
محور اصلی ماند
mass
جرم ماند
[فیزیک]
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish.
داغش به دلم ماند
invariant mass
جرم ماند
[فیزیک]
angular mass
گشتاور ماند
[فیزیک]
intrinsic mass
جرم ماند
[فیزیک]
proper mass
جرم ماند
[فیزیک]
rest mass
جرم ماند
[فیزیک]
rotational inertia
گشتاور ماند
[فیزیک]
without any reservation
بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
informally
بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
residual
آنچه در پشت سر باقی می ماند
It left a good taste in my mouth .
مزه اش توی دهانم ماند
much sugar was left
قند زیادی باقی ماند
displacement hull
قسمتی از بدنه قایق که در اب می ماند
The would left a mark.
جای زخم باقی ماند
impulse
پالسی که زمان کوتاهی می ماند
impulses
پالسی که زمان کوتاهی می ماند
unformed
بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
The judge remained an honest man all his life .
قاضی تمام عمرش درستکار ماند
disclosing
یات چیزی که باید مخفی می ماند
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
discloses
یات چیزی که باید مخفی می ماند
dead wood
میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
impulsive
آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
duration
مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
pratincole
سکجور مرغ باران که به پرستو می ماند
disclose
یات چیزی که باید مخفی می ماند
She wI'll never realize this wish.
این آرزو بدلش خواهد ماند
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
baby split
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
flat
ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flattest
ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
of no interest
بدون اهمیت
[بدون جلب توجه]
independently
آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
sea echelon
بخشی از ناوهای هجومی که در عملیات اب خاکی در دریاباقی می ماند
knuckle sprue
استخوانهای ریخته گری-فولادی که در داخل کانالهاباقی می ماند
Taoism
روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
to gloze over one's words
سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
I dont quite remembered to post (mail)your letter.
کاملا" بخاطرم ماند ( یادم نرفت ) که نامه تان را پست کنم
fairness
شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
hypothecate
در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
This is an elusive word .
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
parataxis
مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
lynch law
مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
offhand
بدون مقدمه بدون تهیه
unbranched
بدون انشعاب بدون شعبه
unstressed
بدون اضطراب بدون کشش
achylous
بدون کیلوس بدون قیلوس
switching
خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
inputted
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
input
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
steady state
مدار یا وسیله یا برنامهای که در وضعیتی می ماند که هیچ عملی انجام نمیدهد ولی ورودی می پذیرد و..
bag
کیسه
money bag
کیسه
cod
کیسه
purses
کیسه
bags
کیسه
pursed
کیسه
bourse
کیسه
bagging
کیسه
lyster bag
کیسه اب
vesicle
کیسه
bagful
یک کیسه
vesica
کیسه
pursing
کیسه
ballast
کیسه شن
theca
کیسه
bladder
کیسه
sandbags
کیسه شن
sandbagging
کیسه شن
sandbagged
کیسه شن
sandbag
کیسه شن
hydatid
کیسه اب
icebag
کیسه یخ
cysts
کیسه
sacks
کیسه
sinuses
کیسه
sinus
کیسه
sac
کیسه
sack
کیسه
bladders
کیسه
sacked
کیسه
ice cap
کیسه یخ
ice-cap
کیسه یخ
valises
کیسه
valise
کیسه
pickpockrt
کیسه بر
sacs
کیسه
purse
کیسه
pouch
کیسه
cyst
کیسه
saddle bag
کیسه اب
water bag
کیسه اب
ice-caps
کیسه یخ
purseful
کیسه
pouches
کیسه
bursiform
کیسه مانند
pouches
کیسه کوچک
bag of cement
کیسه سیمان
punching bag
کیسه مشت
punching bags
کیسه مشت
purse strings
ریسمان سر کیسه
haversacks
کیسه پارچهای
pursing
کیسه پول
pouches
کیسه باروت
pouch
کیسه باروت
buckram
کیسه کرباسی
haversack
کیسه پارچهای
purser
کیسه دوز
scrotums
کیسه بیضه
To anticipate a huge raki - off out something.
کیسه دوختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com