Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
hard chrom plating
اب کرم کاری سخت
Other Matches
chrom
رنگین حسی
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
plating
اب نقره یااب طلا روکش کاری
plating
روکش سیم و زر
plating
روکش کاری
plating
ابکاری
plating
اب دادن روکش فلز دادن
plating
روکش کردن
plating
روکشی با سیم و زر و غیره ابکاری فلزی
nickel plating
ابکاری نیکل
chromium plating
اب کرم کاری
chromium plating
روکش کاری با کروم
electro plating
ابکاری فلزات به کمک برق
protective plating
حفاظ فلزی
plating dynamo
دینام ابکاری
plasma plating
ضد خوردگی و مقاوم دربرابر سایش روی سطح توسط جریان بسیار داغ
plasma plating
مقاوم
plasma plating
نشاندن پوشش نسوز
ion plating
روکش کاری یونی
hard of d.
دیرهضم
hard of d.
ناگوارا
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
hard up
<idiom>
کمبود پول
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard to please
مشکل پسند
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
hard by
درنزدیکی
hard by
نزدیک
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
it is hard to say
نمیتوان گفت
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
it is not very hard
چندان سخت نیست
I am hard at it .
سخت مشغولم
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard
سخت در مقابل نرم
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard
سخت
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard
خطا
hard
بسرعت
hard
خطای موقت در سیستم
hard
بشدت
hard
دشوار
hard
مشکل شدید
hard
سفت
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
سخت گیر نامطبوع
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard
زمخت
hard
خسیس درمضیقه
hard
قوی
hard wood
چوب سخت
hard times
روزگارسخت
hard surface
سخت کردن سطحی
hard surface
اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard working
زحمت کش
hard surface
رافرش کردن
hard working
پرکار
hard times
هنگام تنگدستی
hard roe
أشپل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard wood
چوب جنگلی
hard wood
چوب بادوام
hard wing
بال صلب
hard wheat
گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water
اب سنگین
hard water
اب سخت
hard wood
چوب سفت
hard ware
فروف فلزی
hard vacuum
خلاء سخت
hard tube
لامپ سخت
hard surface
سطح چیزی
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard stock
اجر سخت
hard set
منقبض شده
hard set
سخت شده
hard sectoring
می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard sectored
دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard sector
قطاع سخت افزاری
hard sauce
مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard rubber
لاستیک سخت
hard radiation
تابش یا پرتو سخت
hard roe
اشبل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard mouthed
سرکش
hard mouthed
خودسر
hard mouthed
بدلگام
hard mouthed
بد دهنه
hard pan
قشر سنگی شده
hard set
ثابت شده
hard set
سفت شده
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand
بارانداز هوایی
hard space
فاصله واصل
hard solder
جوش سخت
hard solder
لحیم سخت
hard solder
لحیم برنجی
hard soil
رویه محکم
hard soil
خاک سفت
hard soil
زمین سفت
hard shell
متعصب
hard shell
سخت
hard shell
کاسه دار
hard shell
سخت پوست
hard mouth
بد لگامی
hard time
روزگار سخت
hard-bitten
<adj.>
سرد و گرم چشیده
To do something the hard way . to do something in a roundabout way.
لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
He is hard of hearing.
گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock.
مثل سنگ سفت است
It was raining hard.
باران سختی می با رید
I had a very hard time ot it.
دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard
بینهایتسخت
hard-won
رسیدنبههدفی
hard-wearing
قویوبادوام
hard-hit
درگیرمشکلی
hard-drinking
معتادبهالکل
hard pressed
<adj.>
دست تنگ
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard spun
[نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard drink
مشروب قوی و پر الکل
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
hard sell
<idiom>
باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
hard pressed
<idiom>
بارمسئولیت ووفیفه
hard-nosed
<idiom>
سرسخت بودن
hard feelings
<idiom>
عصب وخشم
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard shouder
شانه راست
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
hard porn
هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard line
خمشناپذیر
hard line
سخت
to run any one hard
کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard
دیرجان کندن
to die hard
سخت مردن
to bear hard
زوراوردن
to bear hard
جفاکردن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hard-hitting
پرتکاپو
hard-nosed
سرسخت
hold hard
عجله نکنید
hold hard
صبر کنید
hard line
انعطافناپذیر
hard line
یکدنده
hard line
سرسختانه
hard drink
نوشیدنیباالکلزیاد
hard hat
کلاهایمنی
hard-nosed
پشت همانداز
hard-nosed
ارغه
hard-nosed
زرنگ و واقعبین
hard-nosed
لجباز
hard-nosed
خودرای
hard-nosed
یک دنده
hard-hitting
پر جوش و خروش
hard-hitting
سختکوش
hard line
افراط آمیز
hard line
سختگیرانه
hard x ray
پرتو ایکس سخت
hard boiled
سخت جوشیده
hard advertising
تبلیغات تهاجمی
hard acid
اسید سخت
hard port
ناو را باچرخش سریع به سمت جلوهدایت کنید
hard port
فرمان سمت را به سمت مغناطیسی تغییر دهید درعملیات دریایی
hammer hard
سخت
hammer hard
چکشی
hammer hard
چکش خورده
half hard
نیم سخت
elder hard
سر بلیط
die hard
پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
die hard
جان سخت
hard surfacing
سخت گردانی سطحی
hard-headed
مردعملی
hard-headed
مردمنطقی
hard headed
مردعملی
hard bake
بادام سوخته
hard baked
سفت پز
hard baked
سفت پخته شده
hard board
تخته فشاری
hard bitten
سخت گاز گرفته شده
hard bitten
گاز گیر
hard bitten
سخت گیر
hard bitten
سرسخت
hard bitten
سگ خو
hard bill
پرندگان سخت منقار
hard bested
درگرفتار
hard bested
درفشار
hard beach
قسمت مستحکم ساحل یا اسکله اسکله روسازی شده
hard beach
ساحل مستحکم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com