English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
intermediate roll stand مقام نورد میانی
Other Matches
roll stand مقام نورد
intermediate میانه
intermediate متوسط
intermediate درمیان اینده مداخله کننده
intermediate در میان واقع شونده
intermediate واسطه
intermediate میانجی
intermediate میانین
intermediate عضو میانی
intermediate طبقه میانی
intermediate پروتکل OSI که امکان انتقال داده بین router ها را فراهم میکند
intermediate فضای موقت حافظه برای موضوعاتی که پردازش می شوند
intermediate کد یک کامپیوتر یا اسمبلر در حین ترجمه کد سطح بالا به کد ماشین
intermediate آنچه در یک طبقه بین دو طبقه دیگر است
intermediate فضای حافظه که زمان دستیابی بین حافظه اصلی و سیستم مبتنی بر دیسک دارد
intermediate router یا وسیله دیگری که شبکه یا کاربر را به اینترنت وصل میکند
intermediate مجموعه رکوردهایی که حاوی دادههای پردازش شده هستند که در زمان دیگری برای تکمیل کار استفاده می شوند
intermediate oscillation نوسان میانی
intermediate plate صفحه میانی
intermediate points جهات میانی
intermediate hurdler دونده دو 004 متر با مانع
intermediate hurdle مانع متوسط
intermediate grid شبکه واسطه
intermediate grid شبکه کمکی
intermediate pressure فشار متوسط
intermediate phase فاز میانی
intermediate hurdles مسابقه دو 004 متر با مانع
intermediate image تصویر میانی
intermediate lampholder سر پیچ متوسط
intermediate layer لایه میانی
intermediate layer قشر واسطه
intermediate link حلقه میانی
intermediate objective هدف واسطه
intermediate office مرکز میانی
intermediate product محصول نیم ساخته
intermediate product محصول واسطه
intermediate product فراورده واسطه
intermediate world عالم برزخ
intermediate transmitter فرستنده میانی
intermediate transmitter فرستنده واسطه
intermediate transformer مبدل یا ترانسفورماتور میانی
intermediate terminal ترمینال میانی
intermediate temperature درجه حرارت متوسط
intermediate switch کلید صلیبی
intermediate structure ساختمان داخلی
intermediate storage انباره واسط
intermediate stock کالاهای نیمه تمام
intermediate stock موجودی کالاهای درحال ساخت
intermediate sight توسط دید عقب و جلو یک نقطه در نقشه برداری
intermediate scale نقشه مقیاس متوسط
intermediate temperature درجه حرارت میانی
intermediate reaction واکنش واسطه
intermediate range با شعاع عمل متوسط شعاع عمل متوسط
intermediate range سلاح برد متوسط
intermediate zone ناحیه ی میانی
intermediate goods کالاهای واسطه
intermediate contact کنتاکت واسطه
intermediate contingency قدرت موتور توربوشفت پایین تر از سطح اضطراری که معمولا برای مدت 03 دقیقه مجاز میباشد
intermediate contrast تغایر متوسط
intermediate coupling پیوست واسطه
intermediate exchange مرکز
intermediate exchange واسطه
intermediate frequency فرکانس میانه
intermediate approach مسیر تقرب فرعی
intermediate field میدان میانی
intermediate field میدان واسطه
intermediate frequency فرکانس میانی
intermediate contact کنتاکت میانی
intermediate compound ترکیب واسطه
intermediate goods کالاهای واسطهای
intermediate fuse فیوز میانی
intermediate band باند میانی
intermediate amplifier تقویت کننده میانی
intermediate repeater تقویت کننده میانی
intermediate anneal التهاب میانی
intermediate complex کمپلکس واسطه
intermediate contour میزان منحنی واسطه
intermediate area منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
intermediate frequency sensitivity حساسیت فرکانس میانی
reactive intermediate species گونههای واسطهای واکنش پذیر
intermediate frequency transformer مبدل بسامد واسطه
intermediate frequency breakdown شکست فرکانس میانی
intermediate frequency transformer مبدل فرکانس میانی
intermediate frequency stage طبقه ی فرکانس میانی
intermediate frequency section مقطع فرکانس میانی
intermediate frequency amplifier تقویت کننده فرکانس میانی
intermediate frequency amplifier فزونساز بسامد واسطه
intermediate frequency amplification تقویت فرکانس میانی
insulated intermediate layer لایه میانی عایق
intermediate aperiodic circuit مدار میانی اپریودیک
intermediate power transistor ترانزیستور با قدرت متوسط
intermediate distribution frame مقسم میانی
intermediate booster station ایستگاهواسطهایپرفشاربرق
intermediate frequency tank circuit مدار تانک
intermediate frequency tank circuit فرکانس میانی
intermediate range ballistic missile موشک بالستیک میان برد
intermediate type submarine cable کابل ساحلی
intermediate frequency band filter صافی باند فرکانس میانی
intermediate high voltage line خط فشار متوسط
roll غلتش ناو
roll غلطیدن ناو
roll انحراف به چپ یا راست
roll غلطیدن
roll تلاطم داشتن
roll تردادن
roll تراندن
roll غلت خوردن گشتن
roll غلتیدن
roll دوران حول محور طولی غلطش
roll ناوش
roll-on/roll-off بارگیری- تخلیه
roll طاقه
roll نورد کردن
roll فهرست
roll چرخش توپ والیبال
roll چرخش نیمدایره روی یک پا وبعد روی پای دیگر
roll ناویدن
roll بدوران انداختن
to roll on اسان رفتن
roll out دویدن هواپیما روی باند
to roll by غلتیدن
to roll by اسان رفتن
to roll on غلتیدن
roll around <idiom> برگشتن
roll in <idiom> باقیمت بالایی رسیدن
roll up جمع کردن
roll out سر خوردن هواپیما
roll out ازتختخواب بیرون امدن گسترده شدن
roll out از حافظه جمع کردن
to roll by صاف رفتن
roll in در حافظه پهن کردن
to roll on صاف کردن
roll up انباشتن
roll on roll off روش بارگیری مستقیم ناو
roll on roll off روش سوار وپیاده کردن بار روی غلطک حمال
roll on roll off سوار کردن و حرکت دادن سریع بار و کالا بین انبارها
roll on/roll off بارگیری- تخلیه
roll up اندوختن
roll up چرخیدن
roll توپ
roll صورت
roll ثبت
roll فهرست پیچیدن
roll چیز پیچیده
roll چرخش گردش
roll غلتک
roll نورد
roll غلتاندن غلت دادن
roll غل دادن
roll غلتک زدن
roll لوله
roll طومار
roll up پیاده کردن و یا جمع کردن تاسیسات یا وسایل در حال کار
roll up جمع اوری کردن تاسیسات
roll up رویهم جمع شدن
roll گردکردن
roll out معرفی یک کالای تجارتی به بازار
the roll of the sea غلت یا موج اب دریا
to be on the pay roll جزوکارمندان یا مزدوران بودن
the roll of a ship غلت کشتی
swing roll چرخش نیمدایره روی یکپاوبعد روی پای دیگر با کنترل پای ازاد از جلو بعقب
to be on the pay roll مواجب یا مزد گرفتن
straightening roll غلطک مستقیم کنی
striking off the roll اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
To roll up the map. , نقشه را پیچیدن ( تا کردن )
toilet roll دستمالتوالت
To call the roll. Roll-call. حاضر غایب کردن
To roll up ones sleeves. آستینهارابالازدن
roll up one's sleeves <idiom> سخت تلاش کردن
to call the roll حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
angle-roll ابزار گرد
edge-roll ابزار سه ربع گرد
hip-roll تیر چوبی نبش
to roll one's eyes <idiom> نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
spring roll مربوطبهغذایچینی
sausage roll نوعیغذاباسوسیس
pancake roll گوشتو...درستمیشود
universal roll نورد یونیورسال
universal roll برای شکل دادن تیرهای بال پهن معمولابا چهار استوانه دوار نوردمیکنند که به همین نام معروف است
western roll غلطیدن افقی از روی میله
wire roll نوعی سیم خاردار تاشو برای ساختن موانع ضد مکانیزه
drum roll ضربات مداوم
drum roll تندزنی
crushing roll غلتکسنگشکن
roll film فیلملولهای
pancake roll کلوچهایکهباسبزیجاتچینی
shoulder roll چرخیدن روی شانه ها
sheet roll نورد ورق
muster roll دفتر اسامی افراد نظامی وافسران یک منطقه یا کشتی
pay roll لیست پرداخت حقوق
pay roll لیست حقوق
jelly roll نان شیرینی ژله دار ولوله کرده
jelly roll رولت
jack roll چرخ چاه
roll back کاریک برنامه کاربردی پایگاه داده ها برای توقف تراکنش و برگشت پایگاه داده ها به وضعیت قبلی
roll back عقبگرد
muster roll دفتر بازدید افسران وسربازان در یک یکان نظامی
period of roll دوره تناوب
roll back قیمت جنسی یاکالایی را بسطح اولیه پایین اوردن
roll back عقب کشی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com