Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
pull bread
مغز نان تازه که دوبار به پزندتا سرخ شود
Other Matches
bread alone
تنها نان
bread alone
فقط نان
bread alone
نان خالی
we have no more bread
دیگر نان نداریم
bread
قوت
bread
نان
bread
نان زدن به
bread-board
تختهی نان بری
bread-board
تختهی آمادهی مدار سازی
st john's bread
خرنوب
aerated bread
نان گازدار
aerated bread
نانیکه مصنوعابوسیله گازدرامده باشد
wheat bread
نان گندم
bread-board
لوحهای که مدارهای آزمایشی الکترونی راروی آن میآرایند
wheaten bread
نان گندم
bread-board
تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
wheat bread
نان سفید
barley bread
نان جو
barley bread
نان جوین
here is bread in plenty
نان بقدر کفایت هست
here is bread in plenty
نان فراوان داریم
duily bread
رزق
duily bread
روزی
duily bread
نان روزانه
dry bread
نان بی کره
leavened bread
نان ور امده
light bread
نان سفید
daily bread
نان یارزق روزانه
daily bread
روزی
light bread
نان سهل الهضم
bread knife
کارد نان بری
bread and point
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
bread-boards
تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
bread-boards
تختهی نان بری
bread-boards
لوحهای که مدارهای آزمایشی الکترونی راروی آن میآرایند
pitta bread
ناننازک
pumpernickel bread
نانتکه
unleavened bread
نانتخت
whole wheat bread
انواعنانسفید
wholemeal bread
نانحجیم
bread-bin
ناندانی-جانانی
To bake bread.
نان پختن
milk bread
نانشیرنی
To butter the bread .
روی نان کره مالیدن
If it has not water for me it certainly has bread .
<proverb>
آب براى من ندارد براى تو که دارد .
To lend each other bread.
<proverb>
نان به هم قرض دادن .
oat bread
نان جو
bread and butter
وسیله معاش
swine bread
پنجه مریم
bread guide
محلقرارگرفتنناندرتستر
black bread
نانسیاه
Greek bread
نانیونانی
bread and butter
نان وپنیر
bread-boards
تختهی آمادهی مدار سازی
Half a loaf is better than no bread .
<proverb>
نیم قرص نانى بهتر از بى نانى است.
American white bread
نانسفیدآمریکایی
His bread is buuttered on both side .
<proverb>
نانش از هر دو طرف کره مالى شده است .
American corn bread
نانذرتآمریکایی
best thing since sliced bread
<idiom>
[یک نوآوری یا اختراع خوب]
know which side one's bread is buttered on
<idiom>
راه وچاه را بلد بودن
to dine off bread and cheese
ناهار خود را با نان و پنیربرگذار کردن
to break bread with a person
پیش کسی نان ونمک خوردن
to bake bread or bricks
پخش اجریانان
small pieces of bread
خرده یاریزه نان
lndian chapati bread
نانچپتیهند
lndian naan bread
نانهندی
lrish soda bread
نانسوادیایرلندی
I am the bread winner of the family .
نان آور خانه ( خانواده ) هستم
German rye bread
نانشیاردارآلمانی
Russian black bread
نانسیاهروسی
Danish rye bread
نانتکهجویدوسردار
best thing since sliced bread
<idiom>
[یک ایده یا نقشه خوب]
break bread with a person
با کسی نان و نمک خوردن
caraway seeded rye bread
نانگندم سیاهباتخمزیره
He eats bread at the ruling market price.
<proverb>
نان را به نرخ روز مى خورد .
He is on easy street . He is in clover. His bread is buttered on both sides .
نانش توی روغن است
to have the pull of
برتری داشتن بر
pull
کشیدن دندان
Pull yourself together.
حواست را جمع کن
pull
کشش
pull-in
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull
بازیابی داده از پشته
to pull
افسانه جعل کردن
pull-out
خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
to pull
اغراق گفتن
pull
POP
pull
برتری جزئی و مختصر
pull
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pull together
همکاری کردن
pull up
جلوگیری کردن
pull up
جلو افتادن رسیدن
pull up
بالا کشیدن هواپیما بالا کشیدن
pull up
کاستن سرعت اسب
pull up
اتصال یا برقراری ارتباط با یک سطح ولتاژ
pull
بیرون کشیدن بازیگر
pull up to
به چیزی رسیدن
pull up to
با چیزی برابر شدن
pull up with
به چیزی رسیدن
pull up with
با چیزی برابر شدن
pull (something) off
<idiom>
باانجام رساندن کامل کارها
pull in
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull out
ترک کردن
pull out
عازم شدن
pull out
بیرون امدن
pull out
خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
to pull through
جنس
to pull through
رها شدن
pull-out
ترک کردن
pull-out
عازم شدن
pull-out
بیرون امدن
to pull together
با هم کارکردن
to pull out
از واگن خانه یا ایستگاه بیرون امدن
pull-in
توقیف کردن
pull-in
متوقف شدن
pull in
متوقف شدن
pull in
توقیف کردن
to pull down
ویران کردن
to pull down
خراب کردن بی بنیه کردن
to pull down
ارزان کردن
to pull in
دست از کار یا رویه خودکشیدن
to pull in
داخل واگن خانه شدن
to pull off
برداشتن
to pull off
باوجود دشواری انجام دادن
to pull off
بردن
to pull together
باتفاق زیستن
pull up
صعود
pull
چیدن
pull through
<idiom>
بهبود یافتن
pull up
توقف کردن
[اتومبیل]
pull off
نیروی کشش برقی
pull off
مقاومت کردن
pull away
کنار گرفتن
pull off
باوجود مشکلات بکارخود ادامه دادن
pull it out
پیروزی در واپسین لحظات
to pull through
موفق شدن
pull
1 way give
to pull through
کامیاب شدن
to pull through
به هدف خود رسیدن
pull down
خراب کردن
pull over
اتوموبیل را بکنار جاده راندن کنار زدن
pull over
پیراهن کش ورزش
pull over
عرق گیر
pull through
در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
pull through
در تنگنا کمک یافتن
to have the pull of
اعمال نفوذکردن بر
pull away
عقب نشینی کردن
pull
کشیدن
pull over
<idiom>
متوقف کردن ماشین گوشه جاده
pull down
پایین اوردن تخفیف دادن
pull
بطرف خود کشیدن کشش
pull down
کاستن
pull over
ژاکت
pull down
دریافت کردن
pull
کندن پشم کندن از
to pull up by the roots
از ریشه دراوردن
pull the plug
<idiom>
افشاء راز کسی
to pull down a building
خراب کردن ساختمانی
pull ahead
جلو زدن
[در رانندگی]
pull-ins
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
to pull up by the roots
بیخ کن کردن
to pull down a building
متلاشی کردن ساختمانی
to pull strings
از رابطه ها برای پارتی بازی استفاده کردن
pull-ins
توقیف کردن
pull-ins
متوقف شدن
to pull up by the roots
از بیخ دراوردن
pull-back
بازداشت
pull back
بازداشت
pull back
مانع
pull up stakes
<idiom>
کوچ کردن
To pull the trigger .
ما شه تفنگ را کشیدن
pull the rug out from under
<idiom>
بهم ریختن نقشه شخصی
She wI'll survive . She wI'll pull through.
زنده خواهد ماند
pull the plug
<idiom>
شغل مناسب
to pull a result
نتیجه گرفتن
pull strings
<idiom>
رشوه دادن
pull out of a hat
<idiom>
اختراع کردن
pull someone's leg
<idiom>
سربه سرکذاشتن
pull a fast one
<idiom>
تقلب کردن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
pull back
چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull-backs
فنر
pull-backs
چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull-backs
بازداشت
pull-backs
مانع
pull-back
فنر
pull-back
چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull rank
<idiom>
تحت تفثیر قراردادن
pull-back
مانع
pull handle
دستهکشش
pull rod
میلهکشش
pull strap
نوارکشش
pull back
فنر
pull one's socks up
<idiom>
پیشنهاد عالی دادن
dead pull
کوشش بیهوده
pull the pace
جلوافتادن و در نتیجه کاستن از فشار هوا برای نفرات عقب
pull to pieces
خرد کردن
pull to pieces
سخت انتقاد کردن
hamstring pull
کشیدگی عضله پشت ران
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com