Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English
Persian
safe conduct holder
مستامن
Other Matches
safe conduct
خط امان
conduct safe
خط امان
conduct safe
جواز امان
safe conduct
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe conduct
جواز امان
safe conduct
جواز عبور و مرور درمنطقه نظامی
safe conduct
امان دادن
safe conduct
رخصت عبور
safe conduct
امان نامه
safe conduct
اجازه عبور از منطقه ممنوعه
temporary safe conduct
امان
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
رفتار کردن رهبری کردن
conduct
اجرا کردن
conduct
اجرا کردن هدایت کردن
conduct
رفتار اخلاقی
conduct
جریان
conduct
انتقال دادن رهبری کردن
conduct
اداره کردن کشیده شدن
conduct
هدایت کردن
conduct
سیره
conduct
جاری شدن جریان الکتریکی در یک ماده
you must a for that conduct
باید از این طرز رفتار پوزش بخواهید
conduct
هدایت کردن بردن
conduct
کردار
conduct
معاطات
conduct
اداره کردن
conduct
رفتار
conduct
سلوک
an unprincipled conduct
رفتاریکه مبنای اخلاقی صحیحی نداشته باشد
good conduct
خوش رفتاری کردن
unsporting conduct
برخورد ناجوانمردانه
acceptance by conduct
قبول فعلی
bad conduct
سو رفتار
to be a spyonany one's conduct
رفتاریاکاربدکسی راپاییدن
good conduct
خوش رفتاری
iam a of such conduct
از این رفتار شرمنده ام
his conduct is object
رفتارش قابل اعتراض است رفتارش رضایتبخش نیست
he has a loose conduct
ادم هرزه ایست
to conduct oneself
رفتاریا سلوک کردن
good conduct
حسن اخلاق
bad conduct
بد رفتاری
conduct of fire
اجرای تیراندازی
conduct of fire
اجرای اتش
conduct of fire
هدایت تیراندازی
conduct money
هزینه سفرشاهد
conduct grade
نمره انضباط
conduct disorder
اختلال رفتاری
conduct grade
درجه هدایت یک ماده
to conduct
[run]
a campaign
مبارزه ای
[مسابقه ای]
را اجرا کردن
unsports manlike conduct
رفتار ناجوانمردانه
bad conduct discharge
اخراج از خدمت
bad conduct discharge
اخراج به علت عدم صلاحیت
To conduct a meeting in an orderly manner.
جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
holder
درنده
holder
دارنده برات
holder
نگاه دارنده
holder
نگهدارنده
holder
گره
holder
ترمینال سرپیچ
holder
گیرنده اشغال کننده
holder
دارنده
fund holder
دارنده سهام قرضه دولتی
flame holder
شعله نگهدار
lease holder
مستاجر
gas holder
نگهدارنده گاز
fuse holder
نگهدارنده فیوز
fuse holder
فیوز
ink holder
دوات
ink holder
امه
kettle holder
کهنهای که با ان کتری داغ رادردست گیرند
kettle holder
کهنه
kettle holder
کتری گیر
lamp holder
جاچراغی
lamp holder
سرپیچ لامپ
lease holder
اجاره دار
office-holder
صاحب مقام
office-holder
صاحب منصب دولت
office-holder
کارمند دولت
pen holder
جایخودکار
office-holder
دیوان سالار
office-holder
دیوان گر
title-holder
صاحب سند مالکیت
title-holder
برندهی مقام قهرمانی
title-holder
قهرمان کنونی
cassette holder
نگهدارندهفیلم
eraser holder
پاکننگهدار
eyepiece holder
نگهدارندهقطعهچشمی
label holder
نگهدارندهعنوان
shaft holder
محورنگهدارنده
tissue holder
جادستمال
tube holder
سر پیچ
tool holder
ابزار گیر
stock holder
سهامدار
loan holder
دارنده سهام وام
loan holder
مرتهن
magnet holder
نگهدارنده اهنربا
permit holder
صاحب جواز
bottle holder
پشت
policy holder
دارنده بیمه
policy holder
دارنده بیمه نامه
title-holder
دارندهی قباله
share holder
سهامدار
share holder
دارنده سهام صاحب سهام
slave holder
زرخرید
slave holder
دار
stake holder
کسی که پول شرط بندی یاثمن معامله را به او می سپارند
stock holder
صاحب سهم
passport-holder
تبعهکشوریبودن
electrode holder
انبر جوش
bottle holder
یار
brush holder
پایه زغال
bottle holder
یاور
bottle holder
نوکر یا ملازم پهلوان مشت زن
board holder
پهنه بند
board holder
پهن بند
blank holder
ورق یا صفحه نگهدار کشویی
blank holder
ورق نگهدار
bid holder
دارنده ضمانتنامه
cable holder
دوار زنجیر
cable holder
gypsy : syn
cigar holder
چوب سیگار
clamp holder
گیره بند
copy holder
گیره کاغذ
carbon holder
پایه کربن
electrode holder
انبر جوشکاری
floating tool holder
ابزارگیر متحرک
lamp holder plug
سرپیچ دوشاخه سرخود دوشاخه سرپیچ لامپ
magnetic lid holder
کلاهکمغناطیسینگهدارنده
scraper bar holder
میلهنگهدارندهرنده
lathe tool holder
نگهدارنده تیغه تراش
bona fide holder
دارنده مجاز
insured, policy holder
بیمه شده
world record holder
دارنده رکورد جهانی
standard lamp holder
سرپیچ معمولی لامپ
safe
به ضامن
safe
صحیح اطمینان بخش
safe
محفوظ
safe
ضامن
safe
امن
safe
مطمئن
safe
ایمن
safe
سالم
safe
گاوصندوق
safe
بی خطر
safe
صدمه نخورده
it is safe to say
بدون ترس ازاشتباه یا اغراق گویی میتوان گفت
it is safe to say
بخوبی میتوان گفت
he is safe to be there
یقیناانجاخواهدبود
he is safe to be there
حتما انجاخواهدبود
calculator/cheque book holder
دفترچهنگهدارندهحساب
fail-safe
ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
fail-safe
با خرابی امن
fail-safe
تخریب امن
safe conducts
امان نامه
safe conducts
خط امان
to be on the safe side
باقی نباشد
safe-conducts
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe conducts
اجازه عبور از منطقه ممنوعه
to play it safe
با احتیاط عمل کردن
[اصطلاح روزمره]
to be on the safe side
برای اینکه احتمال اشتباه
fail safe
تخریب امن
fail safe
ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
fail safe
با خرابی امن
(on the) safe side
<idiom>
سخت سرزنش کردن
safe sex
آمیزشجنسیکنترلشدهماننداستفادهاز"کاندوم "
safe passage
مجوزعبور مجوزترددمطمئن
safe bet
بیخطر بدونریسک
safe conducts
جواز عبور و مرور درمنطقه نظامی
safe conducts
جواز امان
To be on the safe side.
خیلی احتیاط بخرج دادن
safe conducts
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe-conducts
خط امان
safe-conducts
امان نامه
safe-conducts
امان دادن
safe-conducts
رخصت عبور
safe-conducts
اجازه عبور از منطقه ممنوعه
safe valve
دریچه ایمنی
safe-conducts
جواز عبور و مرور درمنطقه نظامی
safe-conducts
جواز امان
safe conducts
امان دادن
to be in safe keeping
درجای امن بودن
can you pronounce him safe
بگویید که اواز خطر محفوظ است
safe format
عملیات فرمت که داده موجود را خراب نمیکند ودرصورتی که یسک اشتباه را فرمت کرده باشید امکان ترمیم داده وجود دارد
safe distance
مسافت امن اطراف مین
safe distance
فاصله بی خطر
safe deposit
صندوق اهن مخصوص امانت اشیاء گرانبها
safe deposit
گاوصندوق
safe area
منطقه بی خطر
safe area
منطقه امن
safe and sound
صحیح وتندرست
safe altitude
ارتفاع تامین ارتفاع بی خطر
safe altitude
ارتفاع امن
render safe
بی اثرکردن مین یا وسایل انفجاری یا بمب
render safe
به ضامن کردن مین
meat safe
قفسه توری
meat safe
قفسه گوشت که باتورسیمی درست می کنند
safe conducts
رخصت عبور
can you pronounce him safe
ایا میتوانید
safe from danger
محفوظ از خطر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com